.117- بيدل عظيمآبادي «1»
ميرزا عبد القادر پسر ميرزا عبد الخالق عظيمآبادي هندوستاني متخلص
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* تذكره نصرآبادي، تهران 1317 ص 451.
* سرو آزاد، لاهور 1913، ص 148- 154.
* ايضاح المكنون، ج 1، ستون 494.
* صحف ابراهيم، خطي.
* نتايج الافكار، ص 112- 118.
* رياض الشعراء خطي.
* خلاصة الافكار، خطي.
* بهارستان سخن، ص 631- 650.
* فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 2، ص 571- 572.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 407.
* فهرست نسخههاي خطي كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 706- 707.
* ضميمه فهرست ريو، ص 212.
* مرآة الخيال شير علي خان لودي و سفينه خوشگو و جز آنها ...
ص: 1377
به بيدل بزرگترين شاعر پارسيگوي در پايان دورهييست كه مورد مطالعه ماست. اصلش از تركان جغتايي ارلات «1» است، و او در عظيمآباد پتنا بسال 1054 ولادت يافت و در همانجا كسب دانش كرد و در آغاز جواني در زمره اطرافيان شاهزاده محمد اعظم شاه سومين پسر اورنگ زيب درآمد و منصب لشكري بلندي بدو تفويض شد ليكن وي استعداد شعري خود را در خدمت شاهزاده و بزرگان درگاهش نگذارد. روزي در مجلس محمد اعظم شاه سخن از شعر و شاعران بزرگ ميرفت، بدو گفتند كه امروز در سراسر هند بلند مرتبهتر از ميرزا عبد القادر بيدل در شعر نيست. گفت پس قصيدهيي در ستايش من گويد تا پايه سخنش بدانم و بر مرتبهاش بيفزايم. چون اين سخن به بيدل بازگفتند برآشفت و از كار كناره گرفت و از آن پس بآزادگي و قناعت سر كرد و خانهاش در شاهجهانآباد محل آمد و شد اهل ادب و دوستداران سخن و بزرگان دولت گرديد و با عزت و احترام بسيار از آخرهاي عهد اورنگ زيب عالمگير (1069- 1118 ه) تا اولهاي دوران محمد شاه (1131- 1161 ه) سرگرم فراهم آوردن اثرهاي متعددش در نظم و نثر پارسي بود تا بسال 1133 ه بهفتاد و نه سالگي بدرود حيات گفت. او را در صحن خانهاش بخاك سپردند و در آيين عرس «2» او همه شاعران و صاحب كمالان پايتخت حاضر بودند.
از كليات آثار بيدل نسخههاي مختلف بتمامي يا باجزاء در دستست و
______________________________
(1)- اين نام را «ارلاس» (نتايج الافكار، ص 112) و «برلاس» (بهارستان سخن ص 632؛ سرو آزاد، ص 148) هم نوشتهاند و من در گنج سخن (ج 3 ص 122) صورت اخير را ضبط كردهام.
(2)- عرس بضم اول اصلا بمعني مهماني عروسيست و در عرف صوفيان ضيافت و اطعام كه در مراسم بعد از مرگ يا در سالروزها و سالگردهاي مشايخ و بزرگان تصوف ترتيب دهند و هنوز بهمين نام ميان مسلمانان هند خاصه صوفيان آن ديار متداولست و من خود در بعضي از آنها حاضر بودم. مسلمانان شهر سرايه و (يوگسلاوي) نيز سال شب زندگاني جلال الدين مولوي را «شب عروس» ميخوانند.
عرس صوفيان با سماع همراهست و قوالان در آن حاضر ميشوند.
ص: 1378
آن شامل بخشهاي مختلفي از نظم و نثرست مانند: «نكات» و «مراسلات» و مثنويهاي عرفات، طلسم حيرت، طور معرفت، محيط اعظم، تنبيه المهوّسين؛ و ديوان قصيدهها و غزلها و ترجيعها و تركيبها و مربع و مخمس و مقطع و مستزاد و رباعي. از مجموعه رباعيهاي او كه بسيارست دفترهاي مستقلي نيز ترتيب دادهاند. كلياتش بسال 1287 ه ق در لكنهو بطبع رسيده و چاپ ديگري از آن در هند بسال 1299 ه ق كردهاند، و جز آنها.
پارسيشناسان هند به بيدل از دو راه اعتقاد ميورزند: نخست آنكه او را از صاحبكمالان و پيشروان بزرگ طريقت ميشمارند و دوم آنكه او را بزرگترين شاعر پارسيگوي متأخر بعد از استاداني مانند امير خسرو دهلوي و عبد الرحمن جامي ميدانند. علت آنست كه او در نثر و نظم صاحب شيوه خاص بوده و در بيان معنيها و مقصودهاي گوناگون خويش در آن شيوه با نهايت توانايي سخن گفته است. وي از «خيالبندان» چيرهدست بود و در ايراد مضمونهاي باريك مبالغه و اصرار ميورزيد. در اثرهايش انديشههاي عرفاني و غنايي با مضمونهاي پيچيده شاعرانه و تشبيهها و تركيبهاي استعاري تخيلي و توهمات پردامنه و خيالپردازيهاي دور و دراز بهم درآميخته و ازين راهها كلامي با رنگ و نگار تازه و كاملا بديع فراهم آمده است كه بكلي با آنچه در ديوانهاي پيشينيان مييابيم متفاوتست. بايد گفت شيوهيي از شعر كه نزد ما به «سبك هندي» معروف شده در اثرهاي بيدل بحدي مبالغهآميز از توسعه رسيده است. مير عبد الرزاق خوافي كه بارزش كار بيدل درين راه واقف بود و مانند همه سخنشناسان هند بدو اعتقاد ميورزيد، درباره وي مينويسد كه: «سرآمد غامضخيالان والااستعداد و جمع معنيبندان خوش فكر را استادست. بر سرير سخنگستري فرّ دارايي و شكوه جمشيدي داشته و در دار الملك سخنوري كوس رستمي نواخته ... از بدو نمايش سخن چنين معني سنج بلندفكرت جلوهفرماي ظهور نگشته، اگرچه در متقدمين امير خسرو دهلوي و در متأخرين مولانا عبد الرحمن با فضايل صوري و كمالات معنوي در فنون شاعري جامعيت تمام داشتند، اما درين زمانه وي بدستياري فكر رسا
ص: 1379
و پايمردي طبع بلند راه و رسم سخنداني را بشايستگي تمام ورزيده در همه مشام سخنداني و انواع معنييابي بكمال جامعيت شهره آفاق گرديد بلكه بمتانت الفاظ و تناسب فقرات و بست تراكيب و نشست مفردات و رنگيني خيال و رسايي انداز موجد آيين تازه و واضع روشي جداگانه كه ناسخ طرزهاي مستعار و ماحي طورهاي باستاني تواند بود، گشت.
بستست قضا بر كهن اوراق سپهرشيرازه نو از سخن تازه او ...» «1».
اين سخنان مير عبد الرزاق درباره نوآوريهاي بيدل اگرچه درستست، اما اينكه شيوه او بكلي با آنچه ديگران داشتهاند مغايرت دارد، درست نيست. بيدل و همطرازان او در هند كه كم نيستند، در حقيقت دنبالهرو كساني هستند كه شعر پارسي را از سده نهم ببعد «2» از طريقه سنتي آن بيرون كشيدند و همچنانكه بجاي خود گفتهام زيبايي سخن را در ابهام آن پنداشتند، ابهامي كه از پيچيدن مقصود در جامه تشبيهها و استعارههاي ديرياب خيالي و وهمي و بنا نهادن كلام بر آنها حاصل ميشود. اين نحوه از بيان مقصود هرچه بيشتر زمان گرفت توسعه و تكامل بيشتر يافت تا آنجا كه اندكاندك از دو جناح سخن يعني معني و لفظ جناح معني بلندتر و تناورتر و جناح لفظ ضعيفتر و ناتوانتر گرديد و بتدريج كار بدانجا كشيد كه هر شعري كه مضمون و معني در آن خياليتر و بقول طرفداران آن شيوه «نازك» تر بود پسنديدهتر شمرده شد و هر شاعر كه «خيالبند» تر و «غامضخيال» تر بود استادتر؛ و بايد اقرار داشت كه بيدل درين ميدان خيالپروري و مضمونآوري از همه شاعران ديگر كه در زمانهاي نزديك باو و يا در عهد او در هند و ايران پديد آمده بودند پيشي جست و دست همگي آنان را از پشت بست.
پيداست كه اين زيادهرويها در «خيالبندي» و «نازكانديشي» و فزوني دادن مظروف بر ظرف كلام در همان حال كه گاه با آفرينش بدايعي در سخن
______________________________
(1)- بهارستان سخن، ص 631- 632.
(2)- بنگريد بهمين كتاب، ج 4، ص 163- 169، و همين جلد ص 521 ببعد.
ص: 1380
همراهست، حتي در نزد شاعران چيرهدست گاه كار را بسستي و بيمايگي كلام و يا ابهام شديد و بيمعني بودن آن ميكشاند، و بيدل نيز ازين نقص بركنار نماند چنانكه بعضي از بيتهاي او را بايد با سريشم خيال بمعني چسبانيد مانند:
حسرت دميدهام گل داغم بهانهييستطاوس جلوهزار تو آيينهخانهييست
حسرت كمين مژده وصلي است حيرتمچشم بهم نيامده گوش فسانهييست
بياد آرد دل بيتاب اگر نقش ميانش رابرنگ مويچيني سرمه ميگردد فغانش را
اينهمه دام خيالاتي كه بر هم چيدهايمنيست جرم ما و تو معجون هستي سنگ داشت
سامان روزي از عرق سعي مشكل استيعني در آبرو نتوان نان شكست و ريخت در عالم ابداع تركيبهاي نو هم بيدل گاه لغزشهاي نابخشودني دارد چنانكه در اين بيتها:
جنون جولانيم هرجا بوحشت آشنا گردددو عالم گردبادم در هواي نقش پا گردد تركيب «جنون جولاني» و «آشنا گرديدن» بمعني «همراه شدن» و عبارت «دو عالم گردبادم ...» بمعني «دو عالم بمنزله گردبادي براي من ...» در اين بيت شايسته نقد است. و يا:
تغافل چه خجلت بخود چيده باشدكه آن نازنين سوي ما ديده باشد «بخود چيدن» را بجاي «بر خود حمل كردن، بر خود نهادن» آورده و بيت هم بر رويهم بسيار بيمزه است، و بيدل ازينگونه بيتها بسيار دارد.
اما سخن بيدل را نبايد فقط در پرده اين نقصها و لغزشها مستور شمرد، چه او بيتهاي خوب هم بسيار دارد مانند:
مطلبي گر بود از هستي همين آزار بودورنه در كنج عدم آسودگي بسيار بود
بدل گفتم كدامين شيوه دشوارست انجامشنفس در خون تپيد و گفت پاس آشناييها
در جگر صد رنگ طوفان كردهايمتا سرشكي نذر مژگان كردهايم
از هجوم اشك ما بيدل مپرسيار ميآيد چراغان كردهايم بر رويهم بيدل شاعريست خيالپرداز و معنيساز كه كوشش دارد تا
ص: 1381
واژهها و تركيبها را از هر نوع كه باشد تابع خيال خود كند و براهي از معني رساني ببرد كه قريحه او ميخواهد اما چه توان كرد كه مرغ خيال همواره بر ستيغهاي بلند مينشيند و كميت لفظ حتي در زمين هموار هم بدشواري راه ميپيمايد. هرچه درباره او بگويند و بخواهند اين حقيقت را نميتوان انكار كرد كه در موج خيالات او گاه صافيها و پاكيزگيهاييست كه ناديده گرفتن آنها نوعي از بيانصافيست. پستيها و بلنديها در سخن بسياري از شاعران عهد او، خاصه در سرزمين او، ديده ميشود اما سخنان بلند را هيچگاه نبايد فداي ضعفها و ناتوانيهايي كرد كه در مواردي ديگر بر گوينده آنها دست ميدهد.
ازوست:
عصا باشد مددكار طريقت قامت خم رامدار كارفرمايي بر انگشت است خاتم را
بچشم شوخ تا كي عيبجوي يكدگر بودنمژه بر هم زنيد و نشكنيد آيينه هم را
نشاط زندگي خواهي نم چشمي مهيا كنهمين اشكست اگر هست آبياري نخل ماتم را
نمايانست حال رفتگان از خاك اين واديز نقش پا توان كردن سراغ خاتم جم را
كجانديشان ندارند آگهي از راستان بيدلز انگشتست دايم ميل كوري چشم خاتم را *
بمهر مادر گيتي مكش رنج اميد اينجاكه خونها ميخورد تا شير ميگردد سفيد اينجا
مقيم پارسايي باش پيش از خاك گرديدنكه سعي هر دو عالم چون عرق خواهد چكيد اينجا
محيط از جنبش هر قطره صد طوفان خون داردشكست رنگ امكان بود گر يك دل تپيد اينجا
ز ساز الفت آهنگ عدم زد پرده گوشمنوايي ميرسد كز بيخودي نتوان شنيد اينجا
درين وحشتسرا آيينه اشك يتيمانمكه در بيدست و پايي هم مرا بايد دويد اينجا
كباب خامسوز آتش حيرت دلي دارمكه هر جايي نوايي سوخت دودش سركشيد اينجا
نياز سركشان حسن آشوب دگر داردكمينگاه تغافل شد اگر ابرو خميد اينجا
بلندست آنقدرها آشيان عجز ما بيدلكه با سعي شكسته بال و پر نتوان رسيد اينجا *
هوس نماند ز بس عشق خامكارم سوختخوشم كه شعله اين شمع خارخارم سوخت
چو موم دوريم از جلوهگاه شمع وصالاشارهييست كه نتوان جدا ز يارم سوخت
ص: 1382 بهار بيثمري جمله باب سوختن استخيال مصلحتانديشي چنارم سوخت
چو شمع كشته نرفتم بداغ منت غيرفتيله نفسي بود و بر مزارم سوخت
سرشك هر مژهاندازش آنسوي نظرستشرر عناني اين طفل نيسوارم سوخت
سرشت آگهيم بوته گداز خودستفروغ ديده بيدار شمعوارم سوخت
هواي وصل بخاك سيه نشاند مرابرنگ داغ جنون نكهت بهارم سوخت
دلي ز پهلوي داغم نديده گرمي شوقمحبت تو ندانم پي چه كارم سوخت
نسيمي از چمن صيدگاه شوق وزيدكباب كيست ندانم دل فگارم سوخت
فلك نيافت علاج كدورتم بيدلنفس بسينه اين دشت از غبارم سوخت *
مست عرفان را شراب ديگري در كار نيستجز طواف خويش دور ساغري در كار نيست
عالم عجزست اينجا جاه كو شوكت كدامتا تواني ناله كن كر و فري در كار نيست
خشت بنياد تو هم برچيدن مژگان تستدر تغافلخانه نام و منظري در كار نيست
شعلهها در پرده ساز جهان خوابيده استگر نفس سوزد كسي آتشگري در كار نيست
مشت خاك ما سراپا فرش تسليم است و بسسجده ما را جبيني و سري در كار نيست
حرص قانع نيست بيدل ورنه از ساز معاشآنچه ما در كار داريم اكثري در كار نيست *
مباد چشمه شوق مرا فسردن موجچو اشك عرض گهرديدهام بدامن موج
ز بيقراري ما فارغست خاطر ياردل گهر چه خبر دارد از تپيدن موج
فسادها بتجمل صلاح ميگرددسري ز تيغ كشيدست آرميدن موج
توان بضبط نفس معني دل افشا كردحيات شيشه نهفته است در شكستن موج
ز بيدلان مشو ايمن كه تير آه حباببيك نفس گذرد از هزار جوشن موج
چو گوهر از دم تسليم كن سپر بيدلدرين محيط كه تيغست سر كشيدن موج *
جگري آبله زد تخم غمي پيدا شددل برآشفت غبار المي پيدا شد
صفحه ساده هستي خط نيرنگ نداشتخيرگي كرد نظر تا رقمي پيدا شد
نغمه پرده دل مختلف آهنگ نبودناله دزديد ز بس زير و بمي پيدا شد
ص: 1383 عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغخاك ره گشتم و نقش قدمي پيدا شد
رشك آن برهمنم سوخت كه در فكر وصالگم شد از خويش و ز جيب صنمي پيدا شد
نقد پيري ثمر عافيتانديشي ماستزندگي زير قدم ديد خمي پيدا شد
هستي صرف همان غفلت آگاهي بودخبر از خويش گرفتم عدمي پيدا شد
خواب ما برد ز ما زحمت جولان بيدلمشق بيكاري ما را قلمي پيدا شد *
روشندلان چو آينه بر هرچه رو كنندهم در طلسم خويش تماشاي او كنند
اين موجها كه گردن دعوي كشيدهاندبحر حقيقتند اگر سر فروكنند
عنقاست در قلمرو امكان بقاي عيشاينجا بهار را ز قفس رنگ و بو كنند
اي غفلت آبروي طلب بيش ازين مريزعالم تمام اوست كرا جستجو كنند
پرسركش است حسن، همان به كه بيدلانآيينهداري دل بيآرزو كنند
آسوده زي كه اهل فنا پيش از انتقاماز وضع خويش خاك بچشم عدو كنند
بيدل باين طراوت اگر باشد انفعالبايد جهانيان ز جبينم وضو كنند *
نه جام باده شناسم نه كاسه طنبورجزين قدر كه جهان يكسرست معدن شور
سفال خويش غنيمت شمر كه مدتهاستشكست چيني و مو ريخت از سر فغفور
اگرنه كوري غفلت فسرده مژگانتگشاد چشم مدان جز تبسم لب گور
وجود عاريت آيينهدار تسليم استمخواه غير خميدن ز پيكر مزدور
مروتست نگهبان عاجزان ورنهكسي ديت ننمايد طلب ز كشتن مور
كشيدهاند درين معرض پشيمانيعسل تلافي نيش از طبيعت زنبور
ز يار دورم و صبري ندارم، اي ناصحدل شكسته همين ناله ميكند، معذور
مني بجلوه رساندم كه در تويي گم شدنداشت آينه عجز بيش ازين مقدور
ز سردمهري ايام دم مزن بيدلمباد چون سحرت از نفس دمد كافور *
رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوزچشم بر خاكستر بالست پروازم هنوز
زندگي وصلست اما كو سر و برگ تميزچون نفس صيدم بفتراكست و ميتازم هنوز
ص: 1384 كي برم چون صبح كام از عشرت جان باختنمن كه چون گل از ضعيفي رنگ ميبازم هنوز
رفته است عمريست زين محفل نواي فرصتمسادهلوحان رشته ميبندند برسازم هنوز
سوختن از شعله من حيرت خامي نبردديدهام انجام كار و داغ آغازم هنوز
يك نفس قمريست از شور جنون خاكسترمچون نگه در سرمه هم ميبالد آوازم هنوز
مشت خاكم تا كجا چرخم بپستي افگندنقش پا گر افسرم سازد سرافرازم هنوز
شبنم رمطينتم بيدل گر افسردم چه باكميرسد بر يك جهان بيطاقتي نازم هنوز *
ذوق شهرتها دليل فطرت خامست و بسصورت نقش نگين خميازه نامست و بس
هرچه ميبيني بساط آراي عرض حيرتستاين گلستان سربسر يك نخل بادامست و بس
بسته است از مويچيني صورتم نقاش صنعصبح ايجادم همان گل كردن شامست و بس
كاش از خجلت شرارم برنميآمد ز سنگسوختم از شرم آغازي كه انجامست و بس
هيچكس را قابل آن جلوه نپسنديد صبحجوهر حيراني آيينه اوهامست و بس
از تعلق اينقدر خشت بناي كلفتياندكي از خود برآ عالم سر بامست و بس
بال آهي ميكشد اشكي كه ميريزيم ماشبنم ما را هوا گشتن سرانجامست و بس
از نشان كعبه مقصود واقف نيستماينقدر دانم كه هستيساز احرامست و بس
پختگي ديك سخن را بازميدارد ز جوشتا خموشي نيست بيدل مدعا خامست و بس *
چند باشي ز جنون خاك هوس بر سر خويشاي گل اين پيرهن رنگ برآر از بر خويش
صبح جمعيت ما سوختهجانان دگرستچشم شبگير كن اي شعله بخاكستر خويش
فكر لذات جهان كلفت جان ميآردني بصد عقده فشرده است لب از شكر خويش
خودشناسي است تلافيگر پرواز دلتنيست بر آينهها منت روشنگر خويش
عمرها شد قدم عافيتي ميشمريمشمع هر چشم زدن ميگذرد از سر خويش
بيتو غواصي درياي ندامت داريمغوطه زد شبنم ما ليك بچشم تر خويش
كاش بيدل الم بيكسيم درسوزدتا ز خاكستر خود دست نهم بر سر خويش *
من نميگويم زيان كن يا بفكر سود باشاي ز فرصت بيخبر در هرچه هستي زود باش
ص: 1385 در طلب تشنيع كوتاهي مكش از هيچكسشعلهات گر بال بيتابي گشايد دود باش
در زيانگاه سلامت نيست حسن عافيتگر تواني آب شد آيينه مقصود باش
رنگ آسايش در آغوش بهار بيخوديستيك قلم لغزش چو مژگانهاي خوابآلود باش
در خموشي گر نداري ساز و برك عافيتگفتوگو هم عالمي دارد، نفسفرسود باش
چيست دل تار و كش ديدار بايد ساختنحسن بيپروا خوشست آيينهگو مردود باش
نقد حيرتخانه هستي صدايي بيش نيستاي عدم نامي بدست آوردهاي موجود باش *
ازين صحراي بيحاصل دگر با خود چه بردارمنگاه عبرتي همچون شررزاد سفر دارم
بموج وحدتم نقش دويي صورت نميبندداگر آيينهام سازي همان حيرت ببر دارم
سراغم ميتوان از دست بر هم سوده پرسيدنرم وحشي غزال فرصتم گردي دگر دارم
مجو صاف طرب از طينت كلفتسرشت منكف خاكم غبار از هرچه گويي بيشتر دارم
بهر تقدير اگر تقدير دست حيرتم بنددبرنگ خون بسمل در چكيدنها جگر دارم
توانم جست از تاب فريب اين چمن بيدلچو شبنم گر بجاي كام من هم چشم تر دارم *
هم عنان آهم آشوب جهان خواهم شدنپيرو اشكم محيط بيكران خواهم شدن
اشك بيتابم تسلي در مزاجم تهمت استاز چكيدن گر برون آيم روان خواهم شدن
غير جيب بيخودي خلوتگه آرام نيستدر شكست رنگ چون آتش نهان خواهم شدن
دل ز نيرنگ تغافلهاي او مايوس نيستباز ميگويد كه آخر مهربان خواهم شدن
با همه افسردگي بيدل چو آواز جرسگر روم از خود دليل كاروان خواهم شدن *
واماند دل و ننگ نشان كرد مرادنباله گرد كاروان كرد مرا
همدوش رفيقان نگذشتم از خويشبار نفسي چند گران كرد مرا *
گاهي غم آب و دانه ميبايد گفتگاه از عيش و ترانه ميبايد گفت
تا مرگ همي بگفتوگو بايد ساختتا خواب برد فسانه ميبايد گفت *
ص: 1386 ز آن طره كه با رخش بتاب افتادستدر گردن خورشيد طناب افتادست
گفتم ز چهرو پرشكنست اعضايشگفتا كه ز بام آفتاب افتادست *
هر صبح كه درهاي فلك باز كنندمردم قانون جستوجو ساز كنند
قوال فلك بدست گيرد دف مهردنياطلبان پا زدن آغاز كنند *
كس نشأه نديد تا مي ناب نخوردگوهر نگرفت رشته تا تاب نخورد
از سفله مدار چشم راحت بيدلكز چشمه آيينه كسي آب نخورد *
دي آينهيي فتاده ديدم برهيدر گرد كلف شكسته سامان مهي
از پرده رنگش اين نوا ميباليدكاي خودبينان بجانب ما نگهي!
118- مخلص كاشاني «1»
ميرزا محمد متخلص بمخلص و معروف به «مخلصاي كاشي» از شاعران نيمه نخستين از سده دوازدهم هجريست. در دوران پادشاهي شاه سلطان
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* تذكره حزين، چاپ دوم، تهران 1334، ص 77- 78.
* سرو آزاد، ص 125- 126.
* نتايج الافكار، ص 651- 657.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* صحف ابراهيم، خطي و تذكرههاي ديگر مانند مرآت آفتابنما و نغمه عندليب.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 708- 709.
ص: 1387
حسين (1105- 1135) اعتماد الدوله محمد مؤمنخان شاملو او را از كاشان باصفهان خواند و او در پايتخت مدتي از رعايت و نگاهداشت اعتماد الدوله برخوردار و با حزين لاهيجي معاشر و انيس بود و حزين در شرح حالش گفته است كه مخلص در مراحل شصت سالگي در اصفهان بدرود حيات گفت و در مقبره جامع عتيق آن شهر بخاك سپرده شد و هم او دربارهاش گفته «طبعي بسخن آشنا و رغبت و ميلي مفرط بشعرا داشت، اشعار خوب دارد، سليقهاش را در شعر قصوري نبود ليكن چون از سرمايه دانشوري عاريست و صنعت ابهام را بجد گرفته گاهي بلكه اكثر سخنش با وجود تناسب الفاظ سبك و خام ميافتد ...». ديوان غزلها و مفرداتش بشماره 19620.Add در كتابخانه موزه بريتانيا ملاحظه شد كه در حدود 2500 (دوهزار و پانصد) بيت دارد. ازوست:
ناز و تمكين ميفزايد گاه خشم و كين تراميكند رشك بتچين جبهه پرچين ترا
بسكه از خورشيد رخسارت كند كسب ضياچون هلال عيد بالد شمع بر بالين ترا
فرق نتوان كرد آرام و خرامت را ز همبسكه يك مو بر سراپا نيست بيتمكين ترا
ابروي پيوسته پروسمه داري در نظربس بود در شاعري اين وسمه رنگين ترا
زاهد اين تقوي و پرهيز تو بيتزوير نيستدرد دل گيرد ترا گر هست درد دين ترا
داريش چون كودك يكدانه دايم در كناربسكه طفل اشك باشد در نظر شيرين ترا
ملزم دانا شدن مخلص ندارد خفتيخفت آن باشد كه ناداني كند تحسين ترا *
نزد مردان ملك دنيا قابل تسخير نيستدست همت چون بلند افتاد عالمگير نيست
مهر لب شد خار صحراي مرا ننگ سؤالورنه پستان تمني يك نفس بيشير نيست
گرم رفتن ميشود شبنم چو سرزد آفتابدر سفر روشندلان را حاجت شبگير نيست
ميتوان يكدم هزاران دوست با خود خصم كرددر پي قطع محبت حاجت شمشير نيست
گشته قدش زير بار گنبد عمامه خمورنه شيخ جاهل ما اينقدرها پير نيست
چند از بهر عمارت آبرو ريزي بخاكاين كهن ويرانه مخلص قابل تعمير نيست *
روح را آميزش بيهمتان تن ميكندامتزاج آب و خاك اين نكته روشن ميكند
ص: 1388 صبح پيري سوزدم دل شوق شبهاي شبابشمع ما در وقت مردن خانه روشن ميكند
سر فرو نارد بقتلم تيغ استغناي يارچاره كارم بمرگ خويش مردن ميكند
مستي هستي كه دارد زاهدان را در خمارساقي ما چاره در يك آبخوردن ميكند
نازنينياري كه من دارم ز بس نازكلقاستخواهش دل بر لبش كار مكيدن ميكند *
ز باده هركه بعهد شباب ميگذردنخورده جام فريب از سراب ميگذرد
چو قد دوتا شود از مي گذشتن آسانستخوش آنكه بيپل ازين روي آب ميگذرد
هميشه لازم طبع جوان بود غفلتكه روزهاي بهاري بخواب ميگذرد
چه گل ز دولت بيدار ميتوان چيدنترا كه عمر چو مخمل بخواب ميگذرد
جدا ز خدمت ياران نكتهدان مخلصمَدارِ صحبت ما با كتاب ميگذرد *
از نارسيدگيست كه صوفي كند خروشسيلاب چون ببحر رسد ميشود خموش
ما ترك مي بگفته واعظ نميكنيممينا بگو برآورد اين پنبه را ز گوش
تا آورد مرا ز حقارت سبك بچشمخواهم خريد رطل گراني ز ميفروش
پوشيدن آشكار كند عيب جامه راخواهي ز خلق عيب تو پنهان شود مپوش
چون چشمهسار دامن الوند در بهارمخلص ز وصل لالهعذاران زديم جوش *
ما چون قلم سخن بزبان دگر كنيمچون كار ما بحرف رسد گريه سركنيم
اين خواريي كه بر سر كوي تو ميكشيمهرگز نشد كه نقل بجاي دگر كنيم
از خاكيان بغير سرافگندگي خطاستبايد باصل خويش چو نرگس نظر كنيم
در پيش كس بخاك نريزيم آب روما نان خشك خويش باين آب تر كنيم
ديديم بس خلاف توقع ز دوستاناز صندل ار سخن گذرد دردسر كنيم
چشم زمانه باز چو مقراض در قفاستاز زخم اگر لباس مقطع ببر كنيم
خوش درگرفته است چراغان داغ مارفتيم تا بناله دلش را خبر كنيم
مخلص بما رعايت بيداد مشكل استگر رد مدعا نبود ترك سر كنيم *
ص: 1389 ره بقرب حق نيابي گر بدنيا مايليتا ازين باطل نگردي فرد فرد باطلي
گر بكار حق دهي تن ميتواني ساختنخانه فرداي خود معمور از مشت گلي
عالمي را چشم بر دلجويي پيكان اوستشست تا نگشايد آن بيرحم نگشايد دلي
احتياج شمع نبود كلبه عشاق راز آنكه در هر گوشهيي از داغ ميسوزد دلي
من كه دايم با خيال يار گرم صحبتمجز سر زانو نميباشد مرا سرمنزلي
همچو دهقاني كه كشتش را ز دهر آفت رسدنيست در پيري مرا از زندگاني حاصلي
خانه بيصاحب چو باشد زود ميگردد خرابسعي كن مخلص مگر پيدا كني صاحبدلي
119- عالي نيشابوري «1»
ميرزا ابو المعالي متخلص بعالي از يك خاندان اصيل نيشابوري برخاست كه نسب خود را بفريد الدين عطار شاعر بزرگ ميرسانيد، و او خود عارف و عالم فاضلي بود كه با فرخ سير، پيش از جلوس بر تخت پادشاهي، ملازم و مجالس بود و در عهد سلطنتش (1124- 1131) مقام و مرتبهيي بلند داشت و خطاب «وزارت خان» يافت. ديوان قصائد و مقطعات و غزل و رباعي و مفردات
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بفهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 705، و در آنجا بمأخذهايي مثل هميشه بهار و فهرست اود، ص 126 و كتاب ادبيات هند تأليف گارسن دوتاسيTassy de Garcin ج 1، ص 191 اشاره شده است. حزين (تذكره، ص 90- 91) از ميرزا ابو المعالي مشهدي نام ميبرد كه در همان شهر مشهد درگذشت و او را نبايد با اين ميرزا ابو المعالي نيشابوري اشتباه كرد. يك عالي ديگر بنام ميرزا مهدي داريم از اهل مشهد كه او نيز معاصر حزين بود و در همان شهر مرد (تذكره حزين، ص 90)؛ و بنگريد به صحف ابراهيم و روز روشن و سرو آزاد.
ص: 1390
او كه پيرامون سههزار و سيصد بيت شعر دارد، در كتابخانه موزه بريتانيا بشماره 16795.Add ملاحظه شد. بعضي از قطعاتش در ستايش فرخ سير و نيز حاوي تاريخهايي ميان سالهاي 1124 تا 1127 است كه غالبا متضمن موضوع ولادت يا ازدواج در خاندان پادشاهيست. قصيدههايش در ستايش پيامبر و امامان و فرخ سير و بزرگان عهدست.
شعر عالي نيشابوري بنسبت با شاعران عهدش خوب و استوارست.
غزلهايش دلنشين و گرم و مقرون بتخيلهاي دلچسب و قصيدههايش روان و محكم است و بر رويهم در شعر زباني خالي از عيب دارد و هنوز جلوه زبان خراسانيان در سخنش مشهود است و او با آنكه بعد از صائب ميزيسته و شاعري ميكرده كمتر شيوه او و پيروانش را در توجه بزبان نزديك بمحاوره پذيرفته است. در ديوان عالي بارها ببدگوييهاي تندش از زاهدنمايان و ملايان بازميخوريم و معلوم نيست اين نقار و ملالت خاطر او از كجا برخاسته است. ازوست:
كي شود دلتنگ از غم هركه با دل آشناستبيتكلف گوشه دل بوستاني دلگشاست
از تماشاي گلستان جهان در حيرتمآن چمنپيرا كه اين گلزار دارد خود كجاست
نيست چاك سينهام همچون قلم مرهمپذيرجامه عريانيم بر تن ز رسوايي قباست
منقلب گرديده است از بس هواي روزگاردهر بر اهل جهان ز افسردگي ماتمسراست
چار فصل دهر را كردم تماشا ماه و سالعمر چون باد بهاري بيثبات و بيبقاست
بار سنگين موج طوفانخيز و آفت بادبانكشتيِ درچار موجم را توكل ناخداست
در محبت هركه را كرديم در دهر امتحانهمچو عهد گلرخان ناپايدار و بيبهاست
هركه را چون آينه كردم تصور صافدلاز برون دارد جلا اما درونش بيصفاست
از پي مطلب دويدن زحمت آرد بيشماردر جهان آسودگي با خاطر بيمدعاست
گوشهگيري در جهان خوشتر ز عالمگيري استسايه ديوار عزلت سايه بال هماست
بيتكلف چون تواند گوشه از دنيا گرفتزاهد خودبين كه سر تا پا ملوث از رياست
ريسمانبازي كند تسبيح بر كف زير دلقدر كمنداندازي از مكر و حيل مشقش رساست
دام تزويري كه دارد او براي صيد خلقشانه و عمامه و تسبيح و مسواك و رداست
ص: 1391 تا نبيند از شكستن گردن او پاي لغزدستگير و راهبر آن كورباطن را عصاست
بسكه هست از كرده خود منفعل بعد از نمازميكشد در پيش رو دست و بهانه بر دعاست
آنچه ميگويد سزاوارست ليكن آن دغلخود نيارد در عمل، تقريرش از روي رياست ...
*
«1» كرده بيخود مستي آن نرگس فتان مراميپرستم ميكشد دل در فرنگستان مرا
دردسر گرديده است اي دوستان مهمان مراصندل سرخِ مي آريد از پي درمان مرا
ميكند يادش بخير اي دوستان شادان مراز آشنايان هركه سازد از فراموشان مرا
بسكه خود را محو حسن بينشانش ديدهامميتوان در ديده كردن چون نگه پنهان مرا
بندبندم گرچه چون ني مايهدار ناله استداغ دارد در گلستان بلبل نالان مرا
چون نيفروزم چو شمع و چون ننالم در گدازنيست غير از درد و داغ عاشقي سامان مرا
هيچگه از غمزه دلدوز دلداري نكردماند از آن بيرحم كافر در دل اين ارمان مرا
تا خيالش شد بهارافروز كنج خلوتمهست سير خاطرم هم باغ و هم بستان مرا
گرم صحبت فكر چون با شاهد معني شودميكند لطف سخن عالي چو گل خندان مرا *
تا بذوق سوختن آراستم هنگامه راشمعسان از تاروپود شعله كردم جامه را
رشك دارد غيرتم بر خويش و ميشويم ز اشكاز سواد ديده خود گر نويسم نامه را
از نگاه گرم او نقاش خجلت ميكشددر كف صورتگر چين ميگذارد خامه را
در بزرگي عالي از گنبد بود در رتبه بيشسخت پيچيده است شيخ شهر ما عمامه را *
بعزم رقص چون برخاست آن مهر و ز جا امشببرعنايي جلا بخشيد از طرز ادا امشب
چو خورشيد جهانافروز روشن ساخت عالم رابكف ساغر چو آمد آن نگار دلربا امشب
______________________________
(1) چنانكه پيش ازين گفتهام شاعران اين عهدگاه براي يك غزل چند مطلع ميساختند تا كداميك مقبولتر افتد. اين غزل يكي از آنهاست.
ص: 1392 چو برگ لاله كز باد خزان بر خاك ميغلتدتپيدن در هوايش تا سحر زد دست و پا امشب
گلافشان تماشايست آيين بر سر انگشتشكف دستش بهارستان شد از رنگ حنا امشب
بجان انداخت آتش زخم تيغ نازش از رمزينماند از بيقراري پايبرجا هوش را امشب
حلاوتبخش جان شد غمزهاش از عشوه شوخيادا در بيادايي كرد آن شيرينادا امشب
برنگ چشمه خورشيد عالي در تماشايشنظر تار شعاعي بست از آن زرينقبا امشب *
فتنه بيدار از فريب چشم خونآلود كيستدلپريشاني نصيب از زلف مشكاندود كيست
چشم و دل با عقل و دانش يكجهت گرديدهاندباز يا رب آن سر كو قبله مقصود كيست
در كسوف افتاد از رشك رخ او آفتابميتوان معلوم كرد از حسن او محسود كيست
اهل عالم از محبت رنجها برداشتنددر زيان نقد جان دادن ندانم سود كيست
هر يكي دارد تلاش سوختن پروانهوارشور عشقش تا نصيب جان غمفرسود كيست
در طلب عالي ز پا منشين و همت برگمارگر شود توفيق رهبر خود مگو بهبود كيست *
گره سخت توان از همه مشكل برداشتليك نتوان ز جهان گذران دل برداشت
بود از بسكه گرانبار محبت ليلينتوانست ز جا پرده محمل برداشت
كبك دل بالفشان بود كه شوق نگهشهمچو شهباز بچنگ مژه غافل برداشت
فضلش افزود و كرامت ز ملامت دريافتفاضل از حرف درستي كه ز جاهل برداشت
دل ديوانه ندانست كه آسايش چيستگشت آواره و آرام ز منزل برداشت
چشم بستم كه ز آشوب كناري گيرمموج زد شوق و دلآرام ز ساحل برداشت
عالي از بسكه كند نطق تو تأليف قلوبنسخه شعر تو ديوانه و عاقل برداشت
ص: 1393
*
بدلداري دل ديوانه فكر سازشي داردكه چشم او هزاران فتنه در هر گردشي دارد
نميدانم چه آشوبست يا رب در دل خونينكه هريك قطره اشكم همچو دريا شورشي دارد
نميآيد بفهم ناقص از نقص ادا فهميكه در هر گردش آن چشم سخنگو پرسشي دارد
بچشم كم مبين در جاننثار خود ز بيقدريكه جان بيبهاي عاشق اي جان ارزشي دارد
دو چشم عشوهساز مست نازش با دل پرخونبزور پنجه مژگان مدام او برّشي دارد
به پيچ و تاب افتادست جانها در كمند اوكه پيچان طرهاش با ناتوانان پيچشي دارد
بهار گلشن يكرنگيم تا عشق ميورزمدلم با مهر او چون بوي و گل آميزشي دارد
ندارم در بساط از الفتش جز مايه داغياگر دل گر جگر گر سينه هريك جوششي دارد
بنازم اين درافشاني كه سرزد عالي از طبعتسخن از خامهات چون ابر نيسان ريزشي دارد *
گلهاي كام از چمن دهر چيده گيرعبرت اگر پذيري ناديده ديده گير
توفيق اگر براه طلب رهبري كندبيسعي پا بمنزل و مقصد رسيده گير
در خلوت دلست تماشاي هر دو كَونچشمت ببند و پرده گردون دريده گير
بر حرف ابلهان منه انگشت اعتراضهر هرزهيي كه ميشنوي ناشنيده گير
بردي چو ره بعافيتآباد شهر عشقپيوند الفت از همه عالم بريده گير
نوشيدنش چو نيست ميسر بكام دلعالي نمك ز وصف لب او مكيده گير *
بر هرچه نظر دوختم از ياد نگاريزد موج تماشاي گل و باغ بهاري
بشتاب كه از گرم روان ره وحشتبرخاسته از دور درين دشت غباري
تا رفته ز پيش نظر آن مايه آرامبرده است ز دل رفتن او صبر و قراري
بر خاكنشينان ز سر عجب منازيدشايد كه برآيد ز پس گرد سواري
آيينه رخسار مكدر ننمايدبر دامن دل تا ننشسته است غباري
عاليسخن از فرط سخنور شده بيقدراز اهل سخن كاش بگيرند عياري
ص: 1394
120- شهرت شيرازي «1»
حكيم الممالك شيخ حسين طبيب شيرازي از پزشكان و شاعران ايراني بود كه بهند رفت و بشغل پزشكي دربار سرگرم شد. نخست خدمت محمد اعظم شاه اختيار كرد كه بعد از مرگ پدرش اورنگ زيب (1118 ه) مدتي كوتاه زمام حكومت در دست داشت و پس از وي در درگاه قطب الدين شاه عالم بهادر شاه اول (1119- 1124 ه) عزت و احترام بسيار بهم رسانيد و در عهد محمد فرخ سير (1124- 1131) عنوان حكيم الممالك يافت و در دوران پادشاهي ناصر الدين محمد شاه (1131- 1161) بزيارت كعبه رفت و باز ببارگاه شاهان هند برگشت و بمنصب چهارهزاري مفتخر گرديد تا بسال 1149 ه در شاهجهانآباد بدرود زندگاني گفت، و مير غلامعلي آزاد بلگرامي (م 1200 ه) ماده تاريخ وفاتش را چنين يافت:
بينظير زمانه شيخ حسينگوي معني ز نكتهسنجان برد
هاتفي از براي رحلت اوسال تاريخ گفت «شهرت مرد» (1149).
ديوان غزلها و مخمسها (با تضمين اشعار محتشم و صائب و كليم و اسير) و مفردات و مقطعات او در كتابخانه ملي پاريس بشماره 758.-Supp 16Bruix ملاحظه شد. شاعريست خوشفكر با بياني خوب و كلامي روشن و نو همراه با معنيهاي عرفاني و تحقيق و تهذيب. ازوست:
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* ايضاح المكنون، ج 1، ستون 511.
* نتايج الافكار، ص 393- 394.
* سرو آزاد، ص 201- 202.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 409.
ص: 1395 «1» بگوشها نبود الفتي صداها راز بسكه نيست وفا با هم آشناها را
هميشه سفله كند صيد طاير دولتكه هست دانه دام استخوان هماها را
چو ميروي پي آوازه خوش مكن منزلمقام سرمه بود ناله دراها را
صداي چيني فغفور اگر دهد كشكولكسي نميشنود ناله گداها را
شود چو كاسه طنبور پرصدا نكندكه كرده دست تهي كار بينواها را
همين نه گندم از آدم گرفت صبر و سكونكه چرخ دارد سرگشته آسياها را
اگرنه وقف خرابيست شهر آباديكه داده است بويراني اين بناها را
شود ز همدم بد آه عشقبازان سردوگرنه گرم بود خاصيت هواها را
ز بسكه شهرت فريادرس نميباشدبگوشها نبود الفتي صداها را *
دگر طوطي خطي برد از ميان دلها و دينها راكه نامش محشر آيينه ميسازد نگينها را
بجز نرگس نرويد سبزه از خاك نظربازانمگر از چشم حيرت آب دادند اين زمينها را
لباس آدميت آنچنان شد خالي از مردمكه جز نال قلم دستي نباشد آستينها را
ز بس شد عام عكس مدعا گر گل شود خرمنبغير از خار در دامان نباشد خوشهچينها را
كسي در دار دنيا جاي آسايش نميخواهداگر باشد خبر از تنگي جا خوشنشينها را
برون ميرفتم از چاك قفس چون ناله بلبلدمي گر خالي از صياد ميديدم كمينها را
گر استقبال را در حال بيند اهل دل شايدكه باشد عينك از روشنضميري پيشبينها را
ببند زلف ميديدند احوال دل شهرتوقوفي بود از مشاطگي گر شانهبينها را *
همين نه روي زمين در قلمرو پاهاستكه زير هر قدمي شهرها و دنياهاست
بدولت دو جهان آبروي فقر مدهغلط مبين كه در آغوش قطره درياهاست
چو ره بخانه دل يافتي بگو شهرتجنون كجاست كه در اين خرابه صحراهاست *
تپيدن از دل من آرزو برون آوردشكفتن از گره غنچه بو برون آورد
______________________________
(1) درين غزل و بسيار جايهاي ديگر شهرت نامهاي جانداران را با «ها» جمع ميبندد.
ص: 1396 مبين بچشم كمم كز ميان گمشدگانمرا زمانه بصد جستجو برون آورد
سخن ز قيد خموشي رهاييم بخشيدازين طلسم مرا گفتگو برون آورد
ز بس شبيه خطش را بنفشه گفت و كشيدزبان خامه نقاش مو برون آورد
ز بسكه بخيه مردم ز روي كار افتادقماش اكثر ياران رفو برون آورد
ببزم ميكده پشتش بكوه سرخابستبدوش هركه از آنجا سبو برون آورد
برآمد اختر بختش ز تيرگي چون مهرچو شهرت آنكه ز هند آبرو برون آورد *
دگر ديوانه زلف كه از جان سير ميگرددكه شيون اشك چشم حلقه زنجير ميگردد
شب خواب حيات از بسكه با صبح است همبالينجوان پهلو بپهلو تا بگردد پير ميگردد
مخواه از جام خالي باده جز در عالم حيرتكه اين پيمانه در ميخانه تصوير ميگردد
بصيد ذره چون خورشيد كي قانع شود فكرمشود گيرنده گر اينبار عالمگير ميگردد
چنان طول امل ديوانه دارد اهل دنيا راكه هركس را كه ديدم پاي در زنجير ميگردد
بود در هند دايم چشم معشوق از پي عاشقدر اينجا آهو از دنبال آهوگير ميگردد
نظربازست با سبزان هند از بسكه ايرانينگه را در صفاهان سرمه دامنگير ميگردد
كسي شهرت گره نگشايد از كار دل حيرانشكفتن كي نصيب غنچه تصوير ميگردد *
چون سرو دود سركشد از مجمرم هنوزآيد بكار فاخته خاكسترم هنوز
دارم در استخوان تب هجر ترا چو شمعگرمست ازين دوآتشه صهبا سرم هنوز
با آنكه فاضلست حساب وفاي منباقي بود ستمگري دلبرم هنوز
برده است آب آينه خاكستر مرامن محو رهنمايي روشنگرم هنوز
شهرت فسرده شد كف خاكسترم وليگرمست در بغل دل چون اخگرم هنوز *
ز ياد غير حق خالي دل بيكينه را ديدمبآن صورت كه من ميخواستم آيينه را ديدم
ندارد غنچه تصوير دلها نكهت ورديتهي از گوهر مقصود اين گنجينه را ديدم
بود روشندلان را بسكه از پهلوي هم كلفتگرفتار غبار دل صفاي سينه را ديدم
ز بس پوشيده مينوشند اهل فقر صهبا رالباس دختر رز خرقه پشمينه را ديدم
ص: 1397 ز مي گلرنگ شد روي سياه زاهدان شهرتبروز شنبه مستان شب آدينه را ديدم *
غير از نگاه يار نيفتد ببند مننگرفته است جز رم آهو كمند من
در صيدگاه سوختگي دانه ريختمآتش بدام شعله فتاد از سپند من
حاجت بتاب نيست دل بيقرار راناز طبيب را نكشد دردمند من
دلچسب خلق شد سخنم از زبان توشيريني از لب تو گرفتست قند من
شهرت بگوش يار بخوان تا اثر كندآن نالهيي كه كرد در آتش سپند من *
چو دل صيد محبت شد ندارد با بدن كارياسير حسن غربت را نباشد با وطن كاري
زبان حيرت آيينه را فهميده ميگويمبغير از ديدن رويت نميآيد ز من كاري
بياران مينمايد خامهام شيرينزباني راوگرنه طوطيم را نيست بيمشق سخن كاري
مكرر ديدم و گفتم بد از نيكان نميآيدنميآيد قبيح از آنكه دارد با حسن كاري
نگردد گر دل نازك اسير روي او شهرتكمند كاكلش را نيست با صيدشكن كاري *
در بزم جهان كه نيست مأواي درنگتا چند گهي شيشه شوي گاهي سنگ
يا نامردي قبول كن يا مردييا رومي روم باش يا زنگي زنگ *
در فكر بود هركه خيالي داردپرواز كند هر آنكه بالي دارد
گويند كمالست گذشتن ز جهاناز هيچ گذشتن چه كمالي دارد
121- ثابت الهآبادي «1»
مير محمد افضل الهآبادي در شعر «ثابت» تخلص ميكرد. نياي او
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* سرو آزاد، ص 203.-
ص: 1398
مير ضياء الدين حسين بدخشاني ملقب به «اسلام خان» و متخلص به «والا» از مرتبهداران عهد عالمگير اورنگ زيب بود و چه در عهد شاهزادگي و چه در دوره پادشاهي او (1069- 1118 ه) ملازمت وي ميكرد و اتاليقي محمد خان پسر او را بر عهده داشت و چندي هم صوبهدار كشمير و اكبرآباد بود تا بسال 1074 درگذشت «1». پسرش مير عيسي بدخشي ملقب به «همت خان» (م 1092) هم در عهد اورنگ زيب مقامات بلند داشت و مير محمد افضل برادرزاده او بود.
ولادت مير محمد افضل در الهآباد اتفاق افتاد و همانجا تربيت شد و دانشهاي زمان را فراگرفت و بزودي در شعر نام برآورد و رخت اقامت در شاهجهانآباد دهلي افگند و اگرچه چندگاهي در اردوي پادشاهي جاي داشت ليكن بزودي عزلت اختيار كرد و در دهلي بارشاد مريدان اشتغال جست و همانجا بود تا بقول مير غلامعلي آزاد در ربيع الاول سال 1150 ه و بگفته محمد قدرت الله گوپامو در نتايج الافكار بسال 1151 درگذشت. آزاد (در سرو آزاد) نوشته است كه ثابت «در جميع اقسام شعر استادانه ميگويد، خصوص در قصيده شأني بلند دارد. ديوانش حاوي انواع سخن است.»
نسخه ديوان او كه در حدود سههزار بيتست، در كتابخانه موزه بريتانيا ديده شد. متضمن قصائد در توحيد و نعت پيامبر و ستايش امامان و بعضي از معاصران، مثنوييي در رثاء شهيدان كربلا، غزل، رباعي، قطعات و مخمسات؛ و آن را پس از مرگش يكي از ارادتمندان وي بنام «بندعلي» گرد آورده و در آخر آن چنين گفته است: «آنچه مسودات حضرت مير و مرشد بر حق مير- افضل الدين محمد ثابت قدس الله سره العزيز بدست آمده غلام ازلي بندعلي
______________________________
-* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* صحف ابراهيم، خطي.
* نتايج الافكار، ص 134.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 709.
* تاريخ محمدي، مرآت آفتابنما و جز آنها.
(1)- درباره او بنگريد به مآثر الامرا، ج 1، ص 217- 220؛ روز روشن ص 886.
ص: 1399
فراهم آورده استكتاب كنانيده ...»
ديواني بسال 1328 ه ق در هند بنام ثابت چاپ شده است كه گمان ميرود از ثابت ديگري هم از شاعران هند، باشد. بيتهاي سست در آن بسيار است و بسخن ثابت الهآبادي نميماند.
همانطور كه مير غلامعلي آزاد در سرو آزاد نوشته است، مير افضل ثابت قصيده را خوب ميساخت و درين قسم از شعر درازنفس بود. مثلا قصيدهيي دارد بنام شهاب ثاقب در 450 بيت بمطلع:
چو نامه دلم از دست غم رسد بگشادزند ز مهر سويداي خويش نقش مراد و در آن در پاسخ اعتراضهاي خلق و جواب بايرادهايي كه بر او گرفتهاند بتفصيل سخن گفت و سخنوران يا مدعيان سخنوري عهد خود را سخت بباد انتقاد گرفت و ازينكه بعضي اسمها و واژهها و اصطلاحهاي دشوار را مثل قسطا و لوقا و مانند آنها در شعر آورده، دفاع كرده و گفته است كه اينگونه واژهها را كساني ديگر مثل حكيم شفايي هم بكار بردهاند و حرجي بر او نيست؛ و در همين قصيده از يك قصيده ديگر خود سخن گفته است كه در آن اصطلاحهاي پزشكي و نام بزرگان علم را بكار برده. و من آن را در ذيل ترجمه حال او نقل خواهم كرد زيرا از قصيدههاي نادر اين عهدست كه بناي آن بر علم گذاشته شده باشد. تاريخ ادبيات در ايران ج5بخش2 1399 121 - ثابت الهآبادي ..... ص : 1397
فضل شيعهيي معتقد بود، درباره تعزيه محرم مثنوييي طولاني دارد و در آن از جريان شهادت شهيدان كربلا بگرمي تمام سخن گفته، آغاز آن چنين است:
محرم آمد و گرديد حال دهر تباهكشيد تيغ مصيبت هلال بر سر ماه
نشد بهيچ در و دشت ماهتاب سفيدكه همچو پنبه ناسور خون ازو نچكيد ...
ازوست:
برپاست ز ما سلسله جوهر شمشيرشيرازه مجموعه زخميم چو زنجير
تا چند ز بيداد تو چون تركش خاليخميازه كشد زخم دلم در هوس تير
تا مغز سرم آب شد از عشق تو جوشيدبا چاشني درد برغم شكر و شير
ص: 1400 پيدا نشود در نظر از ضعف شبيهمهرچند كه غربال كند گرده تصوير
گرم سفر شام فراقست مگر شمعدارد بكف از داغ چراغ ره شبگير
سيل آمد و صد خانهخرابي بسر آوردويرانه من بود مگر قابل تعمير
چون نيشكر از خشكي طالع چه نويسمخورديم اگر مغز قلم گشت گلوگير
جوياي توام دربدر و خانه بخانهاز شور جنون تا شدهام ناله زنجير
آب دم تيغيم و دل سخت تو فولادما را نتوان كرد جدا از تو بشمشير
از آتش غم نام تو دل را نرهاندتب دور بتعويذ نگردد ز تن شير
بر گردن من طوق چو قمريست خداسازصد شكر سرم نيست برون از خط تقدير
تا خرمن ما را سروكارست بآفتصد مور بود در دل يك دانه چو انجير
بر خاك شهيدان مس خود عرض نمودمسيمابصفت گرچه نيم كشته اكسير
فلس از تن ماهي نتواند كه كشد خاركارم نبود در گره ناخن تقدير
در پرده دل غير وفا نقش نبندداز پيش جفا گرچه شود گرده تصوير
پيوسته بلندست مقام سخن عشقاين نغمه گهي بم نسرايند گهي زير
چون شمع ز مشت گل من اشك روان بودآن روز كه از عشق شدم قابل تعمير ...
*
ز بخت تيره سودائيان عشق افسوسگرفته است فلك را تمام شب كابوس
چراغ مردم چشمش نميشود روشنكه شمع ديده خيالي ز صورت فانوس
ز اعتدال مزاجي بهار منحرفستكه كرده گل بهق اسود از تن طاوس
عجب كه دم زند از نالهيي بنفحه صورز حبس ريح ورم كرده كله ناقوس
بسان بحر كه پيداست رعشه از تن اونشان سقم عيان شد ز نسخه قاموس
مسام كاسه سر از نخاله لبريزستچنانكه روزن غربال پر شود ز سبوس
مگر علاج رعاف شفق كند خورشيدكه از سفيده صبح آورد گل شاموس
درين زمان كه ز تأثير فقر و نادانيكسي رجوع ندارد بطب جالينوس
براي آنكه برد سدره تهيدستيطلا بروي شكم ميكنند مغز فلوس
برغم يافتن حيله بني موسيفتاد كار مريضان بزاهد سالوس
دمادم از نفس صبح اول و ثانيپديد شد برص از آسمان چو مردم روس
ص: 1401 بنزد ناخنه ماه نو ز ديده خويشاگرچه داشت سراپا سپهر رنگ الوس
دوا بحال مرض گريه ميكند هردمبود گواه بر اين حال دمعه افيوس
كشيده رنج حباب از رطوبت درياشدست ريح درون مثانهاش محبوس
نديده زنگي شب رنگ خرمي يك دمهليلهوار ز سودا بود هميشه عبوس
غرض كه گشته مزاج جهان بسي فاسدمگر علاج كند اوستاد بطليموس
سپهر فضل و سيادت حكيم امام الدينكه هست به ز فلاطون و ديسقوريدوس
بحكمت عملي شرع را رواج دهدنصير ملت و دينست چون محقق طوس *
دشنه حاجت نيست خونريز دل بيتاب راكار با خنجر نباشد كشتن سيماب را
هوش و غفلت را مكرر عارف از يك چشم ديدجا بود در ديده هم بيداري و هم خواب را
چون بكام غير بينم تيغ خونريز ترااز گلوي خويش نتوانم بريدن آب را
گر باين شرم گنه رو سوي مسجد آورمچشمه پل ميكند جوش عرق محراب را
گرچه در پيش نظر چون اشك چشم حيرتستديده مردم نديد آن گوهر ناياب را
گر باين نيرنگ زاهد سوي مسجد بگذردميدهد پيرايه قوس قزح محراب را
چون دو نقش پا كه بنشينند با هم بر زمينگرد كلفت مايه صحبت بود احباب را
آن خط كافر كه چون حجاج يوسف ظالمستآشناي مصحف روي تو كرد اعراب را
وصل چون باشد بكام دل جدايي مشكلستبازگشت از بحر كي ممكن بود سيلاب را
ص: 1402 جان روشن روي دلتنگي نبيند يك نفسغنچه بودن نيست در طالع گل مهتاب را
كرد افلاطون ز فيض باطن خم كسب فيضثابت از مستان تو هم تحصيل كن آداب را *
ساقي من كه جهان مست ز ميخانه اوستآسمان حلقهبگوش خط پيمانه اوست
چشم از حيرت آن شعله فانوس خيالگر شود صورت ديوار كه پروانه اوست
يار من با همه نزديكتر از خويشانستكيست در عالم ايجاد كه بيگانه اوست
كعبه پيداست كه خالي ز اثاث البيت استدل هركس كه تهي شد ز هوس خانه اوست
شمعرويي كه شبافروزي او در همهجاستدر هر خانه كه ديدم ره كاشانه اوست
همچو دريا كه ز مهتاب لبالب گرددعالم آب پر از جلوه مستانه اوست
يا رب آن مايه آرام چه شورانگيزستهركه را خواب برد گوش بر افسانه اوست
خودنمايي همهجا گرچه بود عيب وليداغم از حسرت آن شمع كه در خانه اوست
ثابت از دلبري ليلي ما هيچ مپرسعقل با اين عظمت عاشق ديوانه اوست *
مرد هردم قطع اسباب معيشت ميكندهرچه ميافتد بدست تيغ قسمت ميكند
برنميدارد سرشك از داغهاي سينه چشمطبع اين طفلان بسير باغ رغبت ميكند
حسن بازاري نبيند پاكي دامن بخوابصورت مخمل بهرجا استراحت ميكند
دانه زنجير ما مزد جنون من بس استدل بيك بادام تا عمري قناعت ميكند
ترك چشمت ميدهد گر آب تيغ غمزه راتشنه خون خودم با من عنايت ميكند
چشم او از كمنگاهي صبرم از دل ميبردترك مفلس بيشتر در شهر غارت ميكند
هستي او چون نماز بيوضو باطل بودهركه ثابت در جهان بيمي اقامت ميكند *
تا بكي ميكني از بخل سيه محضر خويشهمچو خاتم چه زني مهر بسيم و زر خويش
عزت خاك ره عشق نگه ميداردسود اگر بر قدمم آبله چشم تر خويش
بسكه در دام تو مانديم چو طوطي ديديمصورت رنگ ز آيينه بال و پر خويش
ص: 1403 اي فلك راز كسي از تو چسان بگشايدروز و شب قفل مه و مهر زدي بر در خويش
گشت گويا ز خط جام سوادم روشنكه سيهمست شدم از ورق دفتر خويش
نمك شور جنون سوختهيي بشناسدكه چو قمري شنود ناله ز خاكستر خويش
دل خورشيدضميران نكشد منت ميهست سرگرمي اين طايفه از ساغر خويش
بسكه از طالع پست است مكدر ثابتمعني مهره گل يافته از اختر خويش *
لباس سبز در بر كرد سرو من برعناييبرآمد آفتاب طالعم از چرخ مينايي
بخود ميبالد از لطف بدن پيراهن سبزشندارد اينهمه آب زمرد گلشنآرايي
بهار باده گلگون شود از سبزه ميناتن او را لباس سبز در چشم تماشايي
شد از رخت زمردرنگ افزون آب و تاب اواگرچه ميبرد زنگار از آيينه زيبايي
نميپوشم نظر از جامه آن شاخ گل يك دمكه افزون ميشود از سبزه ديدن نور بينايي
تواند يافت اقبال سكندر حسن او ثابتكه خواهد كرد آن مه در لباس سبز دارايي *
تا چند رو بعالم صورت كند كسيآيينهسان نگاه بحيرت كند كسي
جايي كه چون نماز سفر عمر كوتهستبيجا بود كه ذكر اقامت كند كسي
اين ظلم ديگرست كه آن تيغ آبدارفرصت نميدهد كه شكايت كند كسي
عكس رخ تو آينه را رو نميدهدتسكين خاطرش بچه صورت كند كسي
انداز مهر و كين تو پر بينهايتستشكر كدام جور و عنايت كند كسي
122- آفرين لاهوري «1»
فقير الله لاهوري متخلص به «آفرين» از شاعران سده دوازدهم هجري
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* سرو آزاد، ص 205- 207.-
ص: 1404
در هند است كه هم در عهد خود نامآور بود. او بجز آفرين ديگري بنام شمس الدين مشهدي «1» و نيز آفرين ديگر باسم مير زين العابدين اصفهاني (م 1125 ه) «2» است و همانست كه مير غلامعلي آزاد بلگرامي (م 1200 ه) در كتاب معروف خود سرو آزاد (دفتر ثاني از مآثر الكرام) كه بسال 1166 تأليف نموده شرحي دربارهاش آورده و گفته است كه در سال 1143 در لاهور بدو بازخورد كه سرگرم نظم قصه هير و رانجها بود، و بار ديگر بسال 1147 نيز او را در همان شهر ملاقات كرد و از او شعر براي درج در تذكره «يد بيضا» كه در آن ايام تأليف مينمود، خواست و آفرين از منظومههاي خود مثنوي «انبان معرفت» را بخط خود در مسوده آن كتاب درج كرد. آزاد گويد كه ديوان آفرين را «مشتمل بر قصايد و غزليات و ديگر جنس شعر» ديد و از آن شعر برداشت. قدرت الله گوپامو (نتايج الافكار) اين ديوان را ضخيم توصيف نموده و شاعر را «بنغزگويي قابل آفرين» دانسته و وفاتش را بسال 1154 ثبت كرده است.
حق آنست كه آفرين را از شاعران تواناي هند بدانيم كه هم در زبان آوري و هم در «خيالبندي» و مضمونآفريني چيرهدست بود. ديوان او بشماره 274.Or در كتابخانه موزه بريتانيا ملاحظه شد كه تاريخ تحرير آن 1147 ه يعني سالي بود كه مير غلامعلي آزاد بملاقات دوم با آفرين ميرفت. اين ديوان داراي بيش از چهارهزار بيت غزل و مخمس و قصيدههايي در ستايش پيامبر و ترجيعبندي در ذكر مصيبت حسنين است.
اثر ديگر او منظومه «ناز و نياز» است ببحر متقارب مثمن مقصور كه
______________________________
-* نتايج الافكار، ص 59- 61.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* صحف ابراهيم، خطي، تاريخ محمدي و مأخذهاي ديگر.
* فهرست كتابخانه اود، ص 150- 154.
* فهرست نسخههاي خطي كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 710.
(1)- روز روشن، ص 10.
(2)- ايضا، ص 11.
ص: 1405
موضوع آن داستان عشق هير با رانجهاست و بدين بيت آغاز ميشود:
بنام چمنساز ناز و نيازكه خار نيازش بود سروناز و چنانكه ديدهايم مير غلامعلي آزاد در نخستين ملاقات با آفرين بسال 1143 ه او را سرگرم نظم آن يافته بود، و آن در هند بطبع رسيده است.
واله داغستاني هم كه آفرين را بسال 1147 ه در زادگاهش ملاقات كرده و او را شناخته است، درباره وي با اعجاب و تحسين ياد نموده و گفته است كه اگر او در ايران زاده ميشد بزرگترين شاعر عهد خود ميگرديد.
از اوست:
سخت دشوارست تعمير دل ديوانهاخانه بر دوش رم سيلاند اين ويرانها
برنميتابد خلل جمعيت روشندلانكي شود از خوشه پروين پريشان دانها
آه مظلومان اثر دارد اثر، هشيار باشنيست بيتعبير ظالم خواب اين افسانها
حسن را در اضطراب آرد شكوه عجز عشقشمع ميلرزد بخويش از شوخي پروانها
فيض عشرتآفرين در گردش افلاك نيستاز مي بينشأه پر كردند اين پيمانها *
زهي نخل قدت چون شمع آيينبند محفلهادوانده خال رويت چون سويدا ريشه در دلها
مي از جوش نشاط دست ساقي مانده از احسانسفيد افتاد خونها رنگ الفت رفت از دلها
بيادم دور عيشي ميدهد هر حلقه زلفيمگر از پنبه ميناست تار شمع محفلها
هنوز آوارهام در آرزوي كعبه مقصددرين ره عمر آخر گشت و باقي ماند منزلها
تجلي كشته شوقم تمناي كسي دارمكه گاهي آتش طور است و گاهي شمع محفلها
ص: 1406 بدريا قطره آخر آفرين گرداب ميگرددز دوران بيشتر اينجا تهيچشمند واصلها «1»*
جلوههاي حسن رنگينت ندارد آفتابديده تصوير ريزد در تماشاي تو آب
سفلهگر در اهل معني يافت جا دورست دورميپرد آخر بيك بر هم زدن گرد از كتاب
يك نسيم آشنا كافيست در تسخير مادام از پهلوي ما گل ميكند چون موج آب
دل بغفلتبسته را ز اسباب هشياري چه سودكي بسعي آب گوهر چشم بگشايد ز خواب
در كتاب ماسوي ديدم، ندارد آفرينمصرعي غير از عنان دل كشيدن انتخاب *
در دل سوخته ياد گل رخساري هستكف خاكسترم آيينه گلزاري هست
رفتي و بيتو چمن حلقه ماتم گرديدهر گلي در نظرم ديده خونباري هست
اينقدر ميشود از جلوه خوبان معلومعالم آينه نيرنگي ديداري هست
بيدلان رفته بيك گردش چشمت از خويشدهر مدهوش ز بيتابي بيماري هست
چاكدامان و گريبان تو بيچيزي نيستآفرين در نظرت شوخ ستمكاري هست *
قانوننواز وحدت دمساز هر نواييستبيگانه هركه بيني در پرده آشناييست
هر شاخ گل درين باغ دستي بود نگارينهر سرو اين گلستان رند برهنهپاييست
هر سبزهيي درين دشت خطي بخون نوشتستهر غنچهيي كه خندد گلبانگ دلرباييست
درياب گوهر فيض در گرد سايه فقربر فرق پادشاهان اينست اگر هماييست
هر گردباد اين دشت غمنامه فراقستهر گرد اين بيابان آشفتهماجراييست
چون شمع زر فشاند چندانكه آب گردددر هر گداز عاشق سامان كيمياييست
در مصر حسن و خوبي روشندلان عزيزندآيينه شو كه يوسف مشتاق رونماييست
يك جلوه آفرين شد در هر نظر برنگياز يك بهار چون گل هر بزم را صفاييست
______________________________
(1)- در غزلي بدين كوتاهي تكرار قوافي قابل توجهست!
ص: 1407 شعله نيرنگ حسنش تا چراغ خانه بودجلوه طاوس بال آفت پروانه بود
شيشه امشب جز خراش نيمكش آهي نداشتموج صهباي تو چين جبهه پيمانه بود
عشرت امروز سامان غم فرداي ماستخنده دنداننما در كشت حسرت دانه بود
در وطن صاحبهنر پامال بيقدري شودبا صدف اينجا گهر چون آسيا و دانه بود
آفرين عشق دوبينيها محال آمد محالحرف پرويز و شكرشيرين كهنافسانه بود *
جمعي نظر بمصحف رخسار او كنندكز خون دل چو ديده عاشق وضو كنند
كوثر كمند عشوهفگن خلد دام رزقمشكل كه عاشقان سر همت فروكنند
طرح نشست و خاست ندارد نماز عشقتسليم سجدهييست كه در كوي او كنند
بيخاري از جهان گل عشرت نچيد كسسيراب اين چمن بنم آبرو كنند
آن كيست آفرين كه ندارد هواي دوستبخت شكفته را ز خدا آرزو كنند *
دل ز غم فرسود و ريزد اشك از مژگان هنوزتوتيا شد گوهر و آبست در عمان هنوز
برق جولاني كه بيپروا ازين گلشن گذشتميكند موج شكست رنگ گل طوفان هنوز
صبحدم شايد دچار آن بهشت جلوه شداز گل آيينه ميآيد نسيم جان هنوز
در ازل يك جلوه تيغ افشاند شرمآلود منميكند چون غنچه زخم شوق دل پنهان هنوز
در چنين وقتي كه منظورست طاعت آفرينعشق ميبازد هوس با شاهد عصيان هنوز *
حجاب حسن دارد اينچنين پيوسته بدخويشحيا تعويذ بازو كرده نقش چين بر ابرويش
اثرجوشيست ز آه كشتگان خنجر نازشبود دست دعا گردي كه برميخيزد از كويش
چه خواهد كرد با ما سينهريشان زلف مشكينيكه ميريزد ختن جاي رقم در وصف گيسويش
اگر از دل تراوش كم كند خوناب معذورمكباب من ندارد اشك از بس گرمي خويش
ص: 1408 كه دارد آفرين تاب تماشاي رخ آن گلكه من از خود روم چون در دماغم ميرسد بويش *
پرافشان شد تب سوز دلم از خويشتن رفتمچو اخگر جوش خاكستر زدم چندانكه من رفتم
جدا ز آن كام دل زد شعله حسرتها بجان منگرفت آتش بدل چون شمع تا در انجمن رفتم
خط پيشاني من بخيه دامان من باشدبحدّي سر بزانو در پي فكر سخن رفتم
نسيم گل دو بالا كرد آشوب دماغم رابياد يوسفي از خود ببوي پيرهن رفتم
بخواب اي آفرين موري بتاراج شكر ديدمبتعبيرش بفكر بوسه ز آن كنج دهن رفتم *
در آتش بسكه دل را ميگدازد ياد اياميچو شمعم نيست غير از سوختن در نامه پيغامي
بهم حسن و محبت تازهآيين صحبتي دارندنظرها وقف ديداري دعاها نذر دشنامي
به محفل بسكه امشب بيتو طوفان كرد بيتابيخط ساغر ندارد همچو نبض موج آرامي
خيال عشوه چشم كه طوفان ميكند در دلحباب اشك گل ناكرده و باليده بادامي
محبت در دل هر ذره طوفان جلوهيي داردزند جوش دگر اين باده رنگين بهر جامي
چه دورست آفرين گر نقشبند صورت خويشمنگين هم آخر از فيض سخن پيدا كند نامي
ص: 1409
123- گرامي كشميري «1»
ميرزا گرامي پسر ميرزا عبد الغني قبول كشميري از پارسيگويان سده دوازدهم در هند است. پدرش ميرزا عبد الغني متخلص بقبول شاگرد ميرزا داراب بيگ جوياي كشميري تبريزي شاعر معروف بود كه در شاهجهانآباد دهلي بسر ميبرد و همانجا بسال 1139 درگذشت. پسرش ميرزا گرامي پارسي را در محضر پدر آموخت و در شعر نيز شاگرد او بود، زندگي را در شاهجهان آباد قلندرانه بآزادگي گذراند تا بسال 1156 ه بدرود حيات گفت و ماده تاريخ مرگش را چنين يافتند «رندي عجبي ازين جهان رفت».
از ديوانش نسخهيي بشماره 619.Supp در كتابخانه ملي پاريس ملاحظه شد كه پيرامون 1750 بيت از قصيده و غزل و رباعي دارد. قصيدههاي او همه باستقبال از قصيدهگويان پيشين سروده شده است. شعرش غالبا عرفاني و از پارهيي از آنها ارادتش بمولوي آشكارست «2» و نيز معلوم ميشود كه او از صوفيان قادري بود «3». ازوست:
نيست جز صحرانوردي در جنون تدبير ماخودبخود وا ميشود از پاي ما زنجير ما
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 410.
* سرو آزاد، ص 197- 198.
* نتايج الافكار، ص 607- 608.
* صحف ابراهيم، خطي؛ و جز آنها ...
(2)-
من بدام مولوي رومي شدممست جام مولوي رومي شدم ... تا آخر غزل.
(3)-
الهي خير گرداني بحق شاه جيلانيبحق شاه جيلاني الهي خير گرداني ... تا آخر غزل.
ص: 1410 يك نفس گر درد را سرگرم بيتابي كنيمبگذرد از چرخ هفتم ناله شبگير ما
ما بآهو ياد انداز «1» رميدن ميدهيمكشور وحشت بود در پنجه تسخير ما
داغ را هرچند ما در سينه پنهان كردهايمگل ز داغ لاله ثابت ميكند تقصير ما
لذت آوارگي در عاشقيها راحتستگرد غربت شد گرامي خاك دامنگير ما *
بهار بيخوديها كي بدل فكر خزان داردبوقت برگريزان گلستان در گلستان دارد
ندارد بيم آفت هركه دارد جرأتي در دلبصحرا گله شيران چه پرواي شبان دارد
بروي بستر گل شبنم بيدستوپا بنگربيمن عشق از خورشيد تابان سايهبان دارد
شراب لالهگون ما ندارد رنگي از سامانز خوناب جگر پيوسته بحر بيكران دارد
گرامي چند فكر شعر گفتنها خلد در دلتو خاموشي گزين لب را گشودنها زيان دارد *
ما را همه نياز و ترا ناز دادهاندهر نغمه را برنگ دگر ساز دادهاند
بال سپند از مدد شعله بوده استرنگ مرا ز روي تو پرواز دادهاند
مژگان او بچشم زدن ساخت كار دلچنگل بقدر قوت شهباز دادهاند
هر صبح مهر روي ترا ديده سركشدآيينه را بآينهپرداز دادهاند
راز نهان دل بدرآمد ز دست اشكتا بال و پر بريده بپرواز دادهاند *
عمرم گذشت و ساكن ميخانهام هنوزخمها ز مي تهي شد و فرزانهام هنوز
هرچند فصل گل شد و باد بهار رفتجوش نشاط هست بكاشانهام هنوز
گر محتسب شكست خم مي چه ميشودميريزد آب خضر ز پيمانهام هنوز
برداشتند شمع وز مشرق سحر دميدمن از نشاط وجد چو پروانهام هنوز
سوداي عشق درخور هر ظرف دادهاندمجنون بهوش آمد و ديوانهام هنوز
هرچند گشته از دل مجنون خرابترسيلست در كمينگه ويرانهام هنوز
بشنو گرامي اينكه نظيري چه گفته است«مردم گمان برند كه فرزانهام هنوز»
______________________________
(1)- انداز: طرز، شيوه.
ص: 1411
*
بسي در عالم تدبير با خوف و رجا گشتمز قيد فكر رستم تا بتسليم آشنا گشتم
تجردپيشه را طي مدارج ميكند كاملز يمن عاشقي تا استخوان گشتم هما گشتم
رفيق مهربان ميخواستم در گوشه عزلتچه مستغني شدم تا با دل خود آشنا گشتم
براه شوق او از بيدلي كاري نميآيدكه روز خوش نديدم از دل خود تا جدا گشتم
كسي جز من نميداند طريق عشقبازي راگرامي در طريق عشق آخر رهنما گشتم *
جبين از جوش مي صبح نمايانست پنداريصفاي عارضش خورشيد تابانست پنداري
گل عارض بهار خرمي دارد ببدمستيبچشم عاشقان رشك گلستانست پنداري
رخ خَو كردهاش را ديدم و روشن شد اين معنيلب ميگون ز شادي صبح خندانست پنداري
بهرسو ميروم بوي شراب ناب ميآيدمگر ساقي كنون در فكر سامانست پنداري
124- غنيمت پنجابي «1»
محمد اكرم متخلص به غنيمت از شاعران سده دوازدهم هجري در هند
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* روز روشن، تهران، ص 589.
* نتايج الافكار، بمبئي، ص 516- 518.
* صحف ابراهيم، خطي.
* تذكره حسيني، نغمه عندليب و جز آنها.
* مقدمه ديوان غنيمت، چاپ لاهور، 1958 ميلادي.
* فهرست كتابخانه اود، ص 127 و 410.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 700.
ص: 1412
است. نياكانش از شام بهندوستان مهاجرت كردند و در سرزمين پنجاب سكونت گزيدند و محمد اكرم در محل كنجاه و بقولي ديگر در «قصور» از ناحيتهاي پنجاب ولادت يافت و پس از كسب مقدمات چندگاهي در خدمت مير محمد زمان راسخ لاهوري بتحصيل ادب و آموختن فن شاعري پرداخت.
اين محمد زمان راسخ از ملازمان محمد اعظم شاه پسر عالمگير اورنگ زيب بود و در خدمتش منصب هفتصدي داشت تا بسال 1107 ه درگذشت.
غنيمت چندگاهي در مصاحبت مير محمد اسحق مخاطب به مكرم خان كه از سال 1106 تا سال 1108 ناظم لاهور بوده است، بسر ميبرد ولي پس از آن بعلت پيوستن بسلسله صوفيان قادري از ملازمتهاي درباري و حكومتي دست برداشت و مدتي را بسياحت گذراند و چندگاهي در كابل بسر برد و سپس به پنجاب بازگشت تا پيرامون سال 1158 همانجا درگذشت و مزارش در كنجاه باقيست.
اثر معروف غنيمت مثنوي «نيرنگ عشق» يا «شاهد و عزيز» اوست كه ببحر هزج مسدس مقصور يا محذوف سروده و در هند رواج بسيار دارد.
غنيمت اين منظومه را در سال 1096 ه بپايان برد و آن بسال 1263 ه ق در لكنهو بطبع رسيد. ديوان غزلهاي او نيز بسال 1958 ميلادي در لاهور چاپ شده است. وي باحساس رقيق و «شيرينگفتاري و خوشتقريري» خاصه در مثنوي نيرنگ عشق خود مشهورست. ازوست:
بنام شاهد نازكخيالانعزيز خاطر آشفتهحالان
ز مهرش سينهها جولانگه برقدل هر ذره در جوشِ انا الشرق
جگرسوزي چراغ خانه اوتپشها شوخي پروانه او
بشوقش لخت دل ديوانه عشقچراغان ديده شد در خانه عشق
بيادش شور بلبل رنگ بستهنمكدانها بزخم گل شكسته *
مرا روزي بدل شوق آشنا شدكتاب صبر را شيرازه واشد
باميد تماشاي نگارينمودم جانب مكتب گذاري
برآمد بر در مكتب خروشمكه من سي پاره دل ميفروشم
ص: 1413 بگوش شاهد آمد ناله منبغلپرورده تبخاله من
مرا از مهربانيها درون خواندخرد از همرهي بيرون در ماند
ز سر پا كرده رفتم يك قدم پيشبلاگردان لطف طالع خويش
بگفتا پيشتر آ، پيش رفتمتكلف برطرف از خويش رفتم
ز دست من بصد اعزاز برداشتغلط كردم بچندين ناز برداشت
بمهر اول غبارش را برافشاندپس آنگه سوره اخلاص برخواند
پسندش كرد و گفتا من خريداربگفتم گر شود طالع مددكار
بگفتا قيمتش؟ گفتم نگاهيبگفتا كمترك گفتم كه گاهي
بگفتا يافتم زين بيش مخروشمبادا بشنود آخوند، خاموش! ...
(از: نيرنگ عشق)
طاقت باخته آماده جنگست اينجاناخن ريخته همدست پلنگست اينجا
بيتو روي چمن آمد بنظر پشت پلنگنكهت گل نفس كام نهنگست اينجا
دل گرفتار اداهاي تو كافرستمستكعبه حيران تماشاي فرنگست اينجا
تا كمانابروي ما رفت غنيمت از بزمبيرخش نغمه ني تير خدنگست اينجا *
بشوق لعل نوشين تو اي جانبخش ساغرهاز موج خويشتن افتاده در خميازه كوثرها
برنگ تاك ميبالد رگ جان شهيدانتچو ميخوردند بيباكانه از بس آب خنجرها
سجود زاهدان و عشقبازان فرقها داردچه نسبت سر بخاك افگنده را با خاكبرسرها
نمك زد بسكه شور نالهام در ديده انجمفلك زورق بطوفان داده ز آب چشم اخترها
چه شد گر جاده الفت برنگ رشته باريك استبپاي دل توان اين راه طي كردن چو گوهرها
ز دست جلوههاي دلرباي اين پريزادانبود پاي دل آيينه در زنجير جوهرها
ص: 1414 شوخي مژگانت امشب راه در انديشه داشتدل بجان و تن بجان ديدم كه كاوش پيشه داشت
شب كه گرم گريه بودم در خيال جلوهاشهر سرشكي را كه ميديدم پري در شيشه داشت
نقش خسرو از دل سنگين شيرين شسته بودكوهكن ز آن قطره آبي كه اندر تيشه داشت
شوخچشمان بسكه پامال خرامش بودهاندسرو رعنايش ز مژگان غزالان ريشه داشت
در بياباني كه صيدم را غنيمت خواب بردشير هم از نيزهبازيهاي خار انديشه داشت *
ز بس گشتم سرشكافشان بياد چشم مخمورينمايد جاده در صحرا بچشمم تاك انگوري
مبادا درد تنهايي نصيب هيچ مهجوريز آغوش تهي بهتر بود در سينه ناسوري
صفاي دل هوس داري گداز درد پيدا كنبود بيباده ساغر در نگاهم چشم بينوري
مرو از راه و حرف منكر ديدار را مشنوچراغي در كف اين رهبرست از ديده كوري
بگرد خود حصار عافيت خواهد بنا كردنبمهر آن كس كه بردارد غبار خاطر از موري
خبر از دل ندارم نالهيي در گوش ميآيدغنيمت ماند باقي از كباب ما همين شوري
125- اميد همداني «1»
ميرزا محمد رضا همداني ملقب به «قزلباش خان» از شاعران سده دوازدهم هجريست. در شعر «اميد» تخلص ميكرد. ولادتش در همدان اتفاق افتاد و
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* سرو آزاد، ص 209- 210.
* نتايج الافكار، ص 62- 67.
* فهرست نسخههاي خطي كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 711.
* فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 412.
ص: 1415
در عنفوان جواني از آنشهر باصفهان رفت و آنجا در محضر ميرزا طاهر وحيد و سپس در خدمت مير نجات بشاگردي و ادبآموزي نشست و در اواخر عهد اورنگ زيب (1069- 1118) بهندوستان رفت و مرتبه و منصبي بدو واگذار شد و در دوران پادشاهي قطب الدين بهادر شاه (1119- 1124 ه) بر مرتبهاش افزودند و او را لقب «قزلباش خان» دادند و در زمان محمد معز الدين جهاندار (1124 ه) مأمور دكن شد و در گيرودار اختلافهايي كه ميان اميران دولت در دكن رخ داد دخالتهايي نمود تا آنكه ملازم مبارز خان ناظم حيدرآباد دكن گرديد و بعد از آنكه مبارز خان بنيروي نظام الملك آصفجاه «1» از ميان رفت قزلباش خان اسير او گرديد. آصفجاه او را بخشيد و در شمار ملازمان خود درآورد و بسال 1150 بعهد پادشاهي ناصر الدين محمد شاه (1131- 1161 ه) او را بهمراه خود بشاهجهانآباد برد. مير غلامعلي آزاد قزلباش خان را در دكن ديده و او را مردي «خوشخلق رنگين» يافته بود. پس از آن ميرزا محمد رضا در دهلي بسر برد تا در نهم جمادي الاولي سال 1159 ه درگذشت و مير غلامعلي آزاد تاريخ وفاتش را چنين يافت:
خان سخنگستر سحرآفرينرخت سفر بست ازين خاكدان
سال وفاتش دل نالان منيافته «جان داده قزلباش خان» (1159) ميرزا محمد رضاي قزلباش خان در موسيقي از جمله سرآمدان عهد خود بود و حتي بقول مير غلامعلي آزاد موسيقي هندي را «با وصف ولايتزا بودن» يعني خارجي بودن (هندي نبودن) خوب ميدانست.
وي با آنكه در هند مقامهاي بلند يافته بود دلخوشي از آن سامان نداشت و اميدوار بود كه بزادگاه خود بازگردد «2».
______________________________
(1)- درباره او رجوع كنيد به سرو آزاد، ص 173- 174.
(2)- گويد:
از هند نجات من به امداد عليستاز درد شفاي دلم از ياد عليست
كي از دگري چشم ترحم دارماميد من از علي و اولاد عليست
ص: 1416
سخن او ساده ولي متضمن خيالهاي باريك و مضمونهاي وهمانگيز است و بهمين سبب واله داغستاني شيوهاش را ميان طرز زلالي و اسير و سبك ميرنجات دانسته و گفته است كه «نازكمهمليهاي طرز زلالي و اسير را علاوه طرز ميرنجات نموده كوس مزخرفات بر بام فضيحت مينوازند و اگر احيانا كسي خواهد كه درين باب سخني گويد كه خلاف رويه و اعتقاد ايشان باشد بالطبع آزرده شده بلكه دم از خصومت ميزنند».
ديوان اميد متضمن قصيدههايي در ستايش پيامبر اسلام و علي بن ابي طالب و ناصر الدين محمد شاه و ذو الفقار خان بن اسد خان از وزيران عهدش، و چند تن ديگر؛ قطعهها كه يكي از آنها در ستايش فرخ سير (سلطنت در 1124 ه) است؛ غزلها و مخمسها و مفردها و رباعيهاست. نسخهيي از آن در كتابخانه موزه بريتانيا بشماره 345.Or و نسخهيي ديگر در كتابخانه ملي پاريس بشماره 962.Supp ملاحظه شد كه متجاوز از 4700 بيت دارد.
وي منظومهيي عاشقانه دارد بنام كارستان كه در نسخه كتابخانه ملي پاريس ثبت است. اين منظومه در شرح عشقبازيهاي والي اختر پادشاه هرموز است. ازوست:
قسم بپيري و سوگند بر جواني ماكه همچو صبح بود بيتو زندگاني ما
بغير باده مده تا نميرم از غيرتعبث بخاك مريز آب زندگاني ما
بچشمروشني سبز هند آمده استلباس سرمه ببر شوخ اصفهاني ما
چو گوهري كه فتد بيبها نرفت آخربرون ز خاطر كممايگان گراني ما
بتاج قيصر و فغفور سر فرونايداميد داغ بود افسر كياني ما *
خانه طاقت ز سيل اشك ويران كرده بودديده امشب در فراقت باز طوفان كرده بود
دوش از بهر نثار خاك پاي قاصدتچشم من هم گوهر اشكي بدامان كرده بود
ناله ميرويد بجاي ني ز دامان دلشدر بياباني كه مجنون تو افغان كرده بود
كرده اميد وصالش كار را مشكل اميدورنه با من نااميدي سخت آسان كرده بود *
از كوي عشق بانگ درايي نميرسدگم گشت راه و راهنمايي نميرسد
ص: 1417 پيراهني ز شوق تو هركس نموده چاكبيچاره دست من كه بجايي نميرسد
بهر سگان كوي تو دارم، عجب مدارگر استخوان من بهمايي نميرسد
اميد چند شكر كني در جفاي يارهر پادشه بحال گدايي نميرسد *
سري داريم از شور جنون چون سيل صحراييدلي داريم مانند خيال تازه هر جايي
چو بو در حلقه زلف تو شب تا صبح ميگشتمخوشا آن كوچهگرديها خوشا آن ذوق رسوايي
ز شوق بيقراري شعله جواله خواهم شدمرا سيماب اگر كشته است از رشك شكيبايي
تكلف برطرف كردند ليليطلعتان مجنونمرا ديوانه شهري ترا پرشور صحرايي
شب هجر از درازي كرد پيرم همچو صبح آخرتو خود رفتي چو عمر اي بيوفا گويا نميآيي
پريشانگويي ما نيست بيصورت ز حق مگذركه ذكر حلقه زلف تو ما را كرد سودايي
بهر گلشن كه رفتم بيتو چون ني بس كه ناليدممرا بلبل فغاني خواند و گل هم گفت غوغايي
بجان ما بگو اميد باري هر كجا بينيجناب يار را بسيار از ما عرض تنهايي
126- فقير دهلوي
مير شمس الدين شاهجهانآبادي متخلص به «فقير» از شاعران سده دوازدهم هجري در هندست. وي از خانداني بود كه نسب خود را بعباس بن عبد المطلب ميكشانيد و چون مادر شمس الدين علوي بود او خود را مير يعني سيد ميخواند. ولادتش بسال 1115 ه در دهلي اتفاق افتاد و هم در آن شهر بفراگرفتن ادب و دانش همت گماشت و بزودي در نظم و نثر و دانشهاي ادبي خاصه علوم بلاغي (معاني و بيان و بديع و عروض و قوافي) از برگزيدگان زمان گرديد و چنانكه نوشتهاند در آغاز پنجمين دهه از سده دوازدهم دست از وابستگيهاي اين جهاني بريد و جامه فقر در بر كشيد و در همان روزگار پاي بجهانگردي گشود و بجانب دكن رفت و پنج سال در اورنگآباد بماند
ص: 1418
و در همان شهر با ميرزا محمد رضا همداني ملقب بقزلباش خان و متخلص به اميد كه شرح حالش را ديدهايد طرح دوستي ريخت و با او بشاهجهانآباد دهلي بازگشت و در آنجا باحترام ميزيست و با رجال معروف دولت مانند عماد الملك فيروز جنگ پسر نظام الملك آصفجاه، و علي قلي خان ظفر جنگ داغستاني دوستي و نزديكي بسيار داشت ليكن چندي بعد در اكبرآباد گوشهيي گزيد و در آخرهاي زندگاني بزيارت كعبه رفت و در بازگشت ميان راه بصره و هند غرقه درياي بيكرانه شد و زندگي جاودانه يافت و اين ماجرا در سال 1183 ه روي داد.
از اثرهاي او يكي حدايق البلاغه است در دانشهاي بلاغي فارسي، ديگر ديوان قصيدهها و غزلهاي او، و سوم مثنوي «واله و سلطان» كه در ادب فارسي هند شهرت بسيار دارد و بسال 1971 در لاهور بطبع رسيد.- وي يكي از سازندگان قصيده مصنوع درين عهد است. خان آرزو در مجمع النفائس تمام قصيده مصنوع او را كه بروش معهود داراي صنعتهاي مختلف بديعي است، آورده.
مثنوي واله و سلطان سرگذشت عشق حاد علي قلي خان واله داغستاني مؤلف تذكره مشهور رياض الشعراست بدخترعم خود خديجه سلطان كه بر اثر انقلابهاي پايان عهد صفوي و فرار واله بهندوستان كار آن بناكامي كشيد و «فقير» داستان آن عشق بدفرجام را چنانكه از واله شنيده بود بنظم كشيد و بمدت يك سال در سههزار و دويست و سي بيت بسال 1160 ه بپايان برد. كلام فقير در اين مثنوي زيبا استادانه و روان و نشانهييست از توانايي گوينده در زبان و ادب پارسي. فقير در اين مثنوي پس از ستايش آفريننده و نعت پيامبر و علي بن ابي طالب و ديگر مقدماتي كه در مثنويسرايي متداول بود، سرگذشت واله را با بيان وضع ايران بعد از حمله افغانيان و آشوب و فتنه آنان كه انگيزه بدفرجامي اين عشق بود، آغاز كرده و چنين گفته است:
اي آنكه ز چرخ كين نديديگر در همه عمر اين نديدي،
بشنو سخني ز حال والهوز قصه پرملال واله
ص: 1419
و آنگاه بيتهاي زيرين را در وصف آباداني ايران در عهد صفويان سروده:
گويند كه در عجم باقبالنسل صفويه تا دو صد سال
پيرايه تاج و تخت بودندسرمايه جاه و بخت بودند
ز آن تاجوران معدلت فنايران شده بود رشك گلشن
از عدل بعهد آن بزرگانچوپاني پيشه كرده گرگان
آهو بره خفته در بر شيربالين گوزن از سر شير
ظالم چو كمر بظلم بستهچون تير بخاك و خون نشسته
از كس بكسي نرفت بيدادز آتش بخسي نرفت بيداد
شاهان باطاعت ايستادهسر بر خط حكمشان نهاده
هريك چون مهر در دم حرببگرفته بتيغ شرق تا غرب
صد تاخت بروم و زنگ بردهوز روي فرنگ رنگ برده
از غزنين تا حدود بغدادايران همه گشت ايمنآباد
با فتنه نماند هيچ توشهدر چشم بتان گرفت گوشه
در دهر نماند شور و غوغاجز در سر عاشقان شيدا
از دولت آن بلندنامانگرديد اكسير خاك ايران ...
و ماجراي وداع واله را با «خديجه سلطان بيگم» بدينگونه بازنموده است:
«غزل خواندن واله در وداع معشوقه»
از كوي تو اي نگار رفتماما بدل فگار رفتم
كردم ز در تو عزم رفتنرفته اما ز كار رفتم
آن بلبل بيدلم كه از باغدر جوش گل و بهار رفتم
چون لاله ز گلشن وصالتبا سينه داغدار رفتم
ديدم كه تو در كنار غيرياز بزم تو بركنار رفتم
اميد من از تو برنيامدبا جان اميدوار رفتم
بودم سبب كدورت توزينرو من خاكسار رفتم
ص: 1420 همپاي شدم بصرصر آهاز كوي تو چون غبار رفتم
ديدم سر صيد لاغرت نيستاز پيش تو دلشكار رفتم
با عشق قرار من همانستاز كوي تو بيقرار رفتم
همرنگ «فقير» در وفايمهرچند ازين ديار رفتم
واله چو بيار اين غزل خواندگويي نمكي بداغش افشاند
بگريست بر آن ستمرسيدهگل كرد زمين ز آب ديده
تا پاي بگل بماند آنجاكي در گل مانده سيل را پا
حاصل چو ز حد گذشت زاريو آن محنت و درد و بيقراري
كردند وداع يكدگر رابستند ز زندگي نظر را
واله چو قدم نهاد در راهاز نقش قدم فتاده در چاه
از پستي طالع زبونششد راه بچاه رهنمونش
گردون كه ستيزهاش بود خوبربست كمر بخصمي او
سرگشته چو گردباد كردشآواره صد بلاد كردش ...
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1429
[بخش سوم]
[فصل پنجم]
اشاره
مقدمه ص 1439- 1440
بهره چهارم نثر فارسي از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري
ص 1441- 1602
وضع عمومي نثر و ويژگيهاي آن ص 1441- 1459 زير عنوان فوق اختصاصات نثر و وضع عمومي آن ذيل بيست شماره كه هريك حكم فصلي كوتاه دارد، مورد بحث قرار گرفته است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1430
انواع آثار منثور و موضوعات آنها ص 1460- 1602 تنبيه 1460
نثر صوفيانه و عارفانه 1460- 1462
اثرهاي مذهبي 1462- 1483
جستارهاي اخلاقي 1483- 1498
موضوعهاي علمي 1499- 1502
قصهها و داستانها 1502- 1547
كتابهاي قصص و حكايات 1548- 1550
تاريخنويسي «1» 1550- 1582
تراجم احوال صوفيان 1582- 1586
سرگذشت حكيمان و عالمان 1586- 1587
تاريخ وزيران و اميران 1587- 1588
تذكرههاي فارسي 1588- 1594
ترسل 1594- 1600
نثرهاي ادبي 1600- 1601
______________________________
(1)- ذيل عنوان فوق از صفحه 1550 تا 1582 عنوانهاي زيرين مورد بحث قرار گرفته است: تواريخ عمومي عالم (ص 1552)، تواريخ ايران و اسلام تا عهد صفويان (ص 1560)، تاريخهاي ويژه دوره صفويان و نادر شاه (ص 1562)، تواريخ سلاطين هند (ص 1570)، تواريخ محلي (ص 1575)، تواريخ ديني (ص 1578).
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1431
فهرست مطالب
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1433
29- شرفخان بدليسي 1691- 1695
30- نمكين هروي 1696- 1697
31- محمود نطنزي 1697
32- ابو الفضل علامي 1697- 1701
33- محمد طاهر سبزواري 1702- 1703
34- عبد الحق حقي 1703- 1704
35- قاضي نور الله 1705- 1708
36- عبد الفتاح فومني 1708- 1709
37- محمد قاسم فرشته 1709- 1711
38- خواجه نعمة الله هروي 1712- 1713
39- مير تقي الدين ذكري 1713- 1715
40- حسن بيگ خاكي 1716- 1717
41- ظهوري ترشيزي 1717- 1718
42- طرزي 1718- 1722
43- ملك شاه حسين سيستاني 1722- 1725
44- مير حيدر حسيني 1725- 1726
45- معتمد خان 1726- 1727
46- مجدي 1727- 1729
47- مير تقي اوحدي 1730- 1733
48- محمد باقر افصح 1733
49- قبچاق خان 1733- 1734
50- عبد النبي فخر الزماني 1735- 1739
51- عبد الباقي نهاوندي 1739- 1742
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1434
52- اسكندر بيگ منشي 1742- 1745
53- محمد صادق همداني 1745- 1746
54- علي اكبر حسيني اردستاني 1746- 1747
55- منير لاهوري 1747- 1750
56- محمد يوسف اتكي 1750
57- ميرزا صادق مينا 1750- 1756
58- عنايت الله كنبو 1756- 1758
59- جلالاي طباطبايي 1759- 1762
60- كاشف 1762- 1765
61- محمد صالح كنبو 1765- 1766
62- دارا شكوه 1766- 1770
63- طغرا 1770- 1774
64- ميرزا محمد يوسف قزويني 1774- 1776
65- برهمن 1776- 1777
66- ولي قلي شاملو 1777- 1779
67- عرشي 1779
68- محمد مفيد مستوفي 1779- 1784
69- نصرآبادي 1784- 1787
70- محمد ابراهيم نصيري 1787- 1788
71- سيد حسن استرابادي 1789
72- نعمت خان عالي 1789- 1791
73- شاه محمد دارابي 1791- 1793
74- بيدل 1794
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1435
انواع ديگر نثر 1601
نكته قابل ذكر 1602
بهره پنجم پارسينويسان از آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري ص 1603- 1810 1- حكيم الدين ادريس 1603- 1605
2- مير جمال حسيني 1606
3- حسن بن روزبهان 1607- 1608
4- قاضي اختيار 1608- 1611
5- قطب بن محيي 1611- 1612
6- قاضي احمد غفاري 1612- 1616
7- فاضل ابهري 1616- 1617
8- ابن كمال پاشا 1617- 1619
9- جمالي دهلوي 1619- 1620
10- واصفي هروي 1621- 1623
11- زواري 1623- 1626
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1436
12- ابو الفضل منشي شيرازي 1626- 1627
13- عبد الوهاب همداني 1627- 1628
14- شاه طاهر دكني 1629- 1633
15- امير محمود 1633
16- مير يحيي و فرزندانش 1634- 1639
مير عبد اللطيف 1636.
مير غياث الدين علي 1636.
مير علاء الدوله كامي 1637.
تتمه احوال مير يحيي 1638.
17- مظفر بن محمد شفايي 1639- 1641
18- حكيم شاه محمد قزويني 1641- 1645
19- فخري هروي 1645- 1654
20- خورشاه 1654- 1659
21- سامي 1659- 1663
22- مصلح الدين لاري 1663- 1669
23- حسن بيگ روملو 1669- 1675
24- ملا فتح الله كاشاني 1675- 1677
25- قاضي مير احمد قمي 1677- 1681
26- وقوعي نيشابوري 1681- 1684
27- نظام الدين هروي 1684- 1687
28- امين بن احمد رازي 1688- 1691
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1437
مقدمه
بنام و بياري خداوند يكتا اينك سومين بخش جلد پنجم تاريخ ادبيات در ايران و در قلمرو زبان پارسي «1»، كه درباره نثر فارسي و پارسينويسان سدههاي دهم و يازدهم تا ميانه سده دوازدهم هجريست، تقديم خواننده ارجمند ميشود.
بدنبال اين بخش فهرست عام جلد پنجم، كه براهنمايي دوست و همكار فاضلم آقاي دكتر سيد محمد ترابي فراهم آمده است، بطبع خواهد رسيد. از ايشان براي سرپرستيها و دلنمودگيهايي كه از هرجهت در راه نشر اين جلد كردهاند تشكر ميكنم و توفيقات روزافزونشان را در خدمات ادبي و فرهنگي خواستارم.
______________________________
(1)- درباره تكميل كردن نام كتاب رجوع شود به توضيحي كه در صفحه 1458 و 1459 از همين بخش داده شده است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1438
از آقاي ياسينيان، ناشر اين كتاب، و از خواننده گرامي، كه سستي و تهاون مرا در اتمام كار اين جلد بديده بخشايش نگريستهاند، ممنونم و ميدانم كه با همه سختيها كه در راه تأليف اين جلد تحمل كردهام كاري كه شايسته تقديم به پيشگاه اهل فضل باشد انجام ندادهام و بدين سبب از همه آنان اميد چشم پوشي و اغماض دارم.
لوبك (آلمان)- ا مردادماه 1369
ذبيح الله صفا
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1439
75- ابو الفتح بن مظفر 1795- 1797
76- واله داغستاني 1797- 1802
77- ممتاز فراهي 1802- 1805
78- ميرزا مهديخان منشي 1805- 1810
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1441
بهره چهارم نثر فارسي
اشاره
از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري
وضع عمومي نثر و ويژگيهاي آن
1) اگر خواننده اين كتاب ببحث كوتاهي كه درباره «اختصاصات نثر و سبك آن در سده نهم و آغاز سده دهم» داشتهام «1» مراجعه كرده باشد، ميتواند در اينجا دنباله همان مبحث را بگيرد و بيآنكه در آغاز اين عهد تغيير محسوسي در آن مطلبها احساس نمايد، كار تحقيق را دنبال كند. علت روشنست: نشانه دولت صفوي هنگامي بر پيشاني سده دهم نقش ميبست كه هنوز نگارندگان عهد تيموري بر كار و سرگرم نشر آثار خود بودند، خواه آن گروه كه از بيم كشتار قزلباش بروم و فرارود و هند گريختند و خواه آنانكه رضا بقضا دادند و در زادگاه خود ماندند. همه اين گروه كه برخي از آنان مانند صفي و خواندمير و فاضل خنجي را در همان مجلد پيشين شناختهايم، همان تربيت و
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4 ص 464.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1442
همان سليقه را كه از استادان خود گرفته بودند، داشتند و طبعا تعيير حكومت اثري در شيوه آنان نميتوانست كرد. همه فرهيختگان پايان سده نهم و آغاز سده دهم نيز كه در عهد شاه اسمعيل (م 930) و شاه تهماسب (م 984) چه در ايران و چه در ديگر جايها سرگرم كار شدند، شيوه استادان خود را فراموش نكردند و الگويي را كه از كارگاهشان برداشته بودند از دست فرو ننهادند.
2) اما اين نكته هم روشنست كه چه زبان و چه محتواي آن، يعني مطلب و انديشه كه براي نثر و نظم بايسته است، درين دوره در حال تحوّل و تغير بود. دگرگوني انديشه را ميتوان از آنچه در فصلهاي دوم و سوم و چهارم از همين جلد گفتهام دريافت، و از تغيير تدريجي زبان نيز در همين فصل، آنجا كه از «وضع عمومي زبان فارسي» سخن گفتهام، ميتوان اطلاعي باجمال حاصل نمود و در نتيجه با يك ترسيم كلي نثر فارسي را در جريان اين تحوّل و تغير روزافزون لفظي و فكري داراي دو ويژگي عمده دانست و معرّفي كرد: 1) سستي لفظ، 2) سخافت نسبي فكر كه در بعضي از انواع آثار منثور بسيار لايح و آشكار و در انواع ديگري كمتر مشهود و برملاست.
3) مراد ما از سستي لفظ همانست كه عالمان معاني و بيان از آن به «ضعف تأليف» تعبير ميكنند يعني آنكه گوينده در سخن خود فرنهادهاي لغوي و دستوري را رعايت نكند. اگر بخواهيم ازين حيث بنوشتههاي عهد صفوي نگاه كنيم شاهدهاي بسيار براي اثبات گفتار خود، حتي در اثرهاي منشياني كه از ميان ديگر اهل قلم بيشتر نام برآوردهاند، ميتوانيم داشت مثل:
بكار بردن فعلهاي وصفي يعني يكنوع ماضي نقلي بدون فعل معين- حذف فعل بيوجود قرينه لفظي و حتي گاه معنوي- معقد ساختن جملهها كه گاه بعمد و بقصد سخنآرايي انجام ميگرفت، و گاه هم ديريابي معني انگيزه چنين كاري بود زيرا ظاهرا كلامي را كه بآساني دريافته شود مبتذل ميشمردند، بهمان نحو كه درباره شعر ديدهايم «1»- بكار بردن واژههاي مغولي و تركي بيحدّ و
______________________________
(1)- بهمين جلد، ص 559 رجوع شود.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1443
حساب- توسل بتعبيرهاي تركيبي طولاني بجاي مصدرهاي متداول فارسي مانند «علم ملك ستاني ارتفاع دادن» يعني جهانگشايي كردن، كشور گرفتن؛ و «روي بوادي فرار آوردن» يعني گريختن؛ و «مرقوم قلم بيان گرديدن» يعني نوشته شدن، و مانند اينها كه اگر قرار شود از كتابهاي گوناگون اين عهد نقل كنند توانند كه لغتنامهيي از آنها بسازند.
سبب اساسي اين وضع آن بود كه بيشتر اهل قلم اگر تحصيلي كرده بودند بزبان عربي بود نه فارسي؛ و يا اصلا نه عربي درستي آموخته بودند و نه در پارسيگويي تمريني كرده و استادي ديده.
4) نكته ديگر وسعت ميدان و زمان پارسينويسي درين عهدست يعني آنكه نثر فارسي اين دوران مانند شعر، نه بزمان كوتاهي باز بسته بود و نهتنها بسرزمين اصلي خود يعني بايران. در دو قرن و نيم زمان و در سرزمينهايي وسيع از كرانههاي داردانل و بوسفور تا ميانه آسيا و كنارههاي گنگ و تا شبه جزيره پهناور دكن ميدان نثر پارسي درين عهد بود. در چنين سرزمين وسيع و زمان موسع، و نيز در رشتههاي گوناگون از نويسندگي، نميتوان يك سبك و يك شيوه تشخيص داد و آن را توصيف كرد و با يك حكم كلي از كناره موضوع گذشت، بلكه درست بشيوهيي كه درباره شعر اين عهد سخن گفتهام در اينجا نيز بايد سخن گفت و همه سويهها و رويههاي منشور را نگريست و سپس دعوي شناخت آن نمود. پس بهتر آنست كه باين موضوع كلي از راه شناخت اجزاء آن بنگريم.
5) نخستين موضوعي كه درين تجزيه بخاطر ميآيد فراواني واژههاي عربي در نثر اين دوره است كه درباره آنها پيش ازين بتفصيل سخن گفتهام و درينجا اين نكته را ميافزايم كه در انشاء دورانهاي گذشته بكار بردن جمله و عبارت تازي بيشتر يا در راه استشهاد نويسنده بآنها بود و يا بقصد اظهار اطلاع از ادب عربي؛ و همچنين بكار بردن واژهها و تركيبهاي عربي كه عادة نتيجه عدم اطلاع از معادلهاي فارسي آنها يا نقص زبان دري در آن موردها بود، و بيشتر
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1444
براي اظهار فضل، و قسمتي هم براي آرايش كلام، چنانكه در جاي خود بتفصيل بازنمودهام «1». اما درين عهد، گذشته ازين موردها كه خواه و ناخواه بر قرار سابق بود، مطلب ديگري را بايد در نظر داشت و آن نفوذ قطعي و عمقي آن واژهها و تركيبها در زبان فارسي و حتي پيوند يافتن «2» آنها با الفاظ دري و گرفتن جاي واژهها و تركيبهايي ازين زبان و بيرون راندن صاحبخانه از خانه بود. ميزان نفوذ واژهها و تركيبهاي عربي و صورتهاي مختلف آن را در نثر فارسي اين دوره از نمونههايي كه پيش ازين دادهام «3» ميتوان دريافت و اعاده ذكر آن درينجا بايسته نيست.
6) بكار بردن واژهها و تركيبهاي تركي و مغولي در نثر اين دوره نيز همان حال را دارد كه درباره واژههاي تازي گفته شده است. غالب اين دسته از واژهها از ديرباز و بويژه از عهد تسلط مغولان در زبان فارسي راه جسته و مانده و در پارهيي از آثار عهد صفوي بصورت واژههاي متداول بكار رفتهاند «4». پيداست كه بركار بودن دستههاي متعدد تركمانان نيز وسيله موثري براي نشر زبان تركي درين دوره و اثر آن در زبان فارسي بوده است كه با توضيحاتي كه پيش ازين دادهام نيازي ببازگويي ندارد.
7) در مورد نفوذ زبان عربي در اين دوره مطلبي را كه تا آن عهد در زبان فارسي و بويژه در نثر سابقه يافته بود، نبايد فراموش كرد و آن تأثير دستوري زبان عربي است در زبان فارسي. البته همچنانكه بتصريح گفتهام اين
______________________________
(1)- همين كتاب ج 1 چاپ هفتم ص 151 ببعد و نيز در مجلدات ديگر در مبحث مربوط بزبان فارسي در هريك از عهدها.
(2)- درين مورد واژه «جوش خوردن» هم قابل استفاده است.
(3)- همين جلد ص 432- 436
(4)- براي نمونه تنها در صحايف 64- 68 احسن التواريخ روملو اين واژهها را يكبار يا بيشتر ميبينيم غير از نامهاي خاص كه بسيار است: يورت، ايلغار كردن، اغروق، قشلاق نمودن، ايلچي، اردو، يورش، منقلاي، قورچيباشي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1445
تأثير پيشينهيي دراز در زبان فارسي، بويژه از راه نثر، پيدا كرده بود، ولي از سده نهم و دهم ببعد اين نفوذ چنان ريشهدار و مستقر شد كه ريشهكن ساختن آن شايد هنوز هم نيازمند زمان باشد. اين نفوذ بصورتهاي گوناگونست كه درينجا ببعضي از آنها اشاره ميشود:
* جمع بستن واژههاي عربي بعربي (جبل جبال- نقطه نقاط و موردهاي فراوان ديگر).
* مطابقت صفت با موصوف مؤنث (روضه مقدسه حبيب السير ج 4 ص 422- عتبه عليه ايضا همان صفحه- روياء صالحه ايضا همان صفحه- درجه عليه اقتدا ايضا ص 427- حادثه هائله ايضا ص 430- بلده فاخره عالمآراي عباسي ص 549- و ساده لازم السعادة عباسنامه ص 293- بلده طيبه ايضا ص 277)، و مؤنث آوردن صفت براي موصوفي كه جمع، از هرنوع آن، باشد (ممالك محروسه، روملو 177، نصرآبادي 14- سلاطين اوزبكيه، عالمآرا 549- امراي اوزبكيه، ايضا همان صفحه- قبور محفوره، ايضا ص 526) و شگفتست كه اگر موصوف علامت جمع فارسي هم داشت با آن همين معامله را ميكردهاند (غلامان خاصه شريفه، عباسنامه 320- تفنگچيان خاصه شريفه، ايضا ص 107)
* بكار بردن عبارت يا تركيب عربي بيآنكه تغييري در آن داده شود (كرده ايشان را نسيا منسيا انگاشتند، عباسنامه 277- اميد كه ذات مقدس علي مرّ الدهور و الاعوام از اصابه عين الكمال در امان ... باد، ايضا ص 108- از طهرانست من اعمال ري، نصرآبادي 227- فهو المرام، حبيب السير ج 4 ص 422- ما في الضمير، ايضا همان صفحه- بين الجانبين، ايضا همان صفحه- صادق العقيده، ايضا همان صفحه- بلاشبهه، ايضا همان صفحه- في الحال، ميخانه 38)
* جاري ساختن حكمهاي دستوري يا لغوي عربي بر فارسي (نباير بجاي نبيرگان، عباسنامه 348- نزاكت مصدر مجعول از نازك كه پيش ازين
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1446
چند نمونه از آن ديدهايم- فرامين جمع فرمان و جز آنها). براي دولتخانه و آستانه، چون بهاء حركت كه تلفظ آن شبيه بتاء تأنيث عربي در نزد فارسيزبانانست، ختم شده، صفت مؤنث آوردند (آستانه مقدسه، عباسنامه 105- دولتخانه مباركه، عالمآرا 365 و جز آنها).
* مطابقه صفت و موصوف جمع (امراء عظام، عباسنامه 107).
8) از ويژگيهاي زبان نثر در اين دوره، چنانكه در پايان بند سوم اشارهيي كوتاه بدان شده، بكار بردن تركيبهاي جمله مانندست بجاي يك واژه مثل: «رقم زده قلم بدايع نگار شدن» يعني نوشته شدن (وقايع آنندرام مخلص منقول در اورينتل كالج ميگزين)، «رخت اقامت بر راحله فنا بستن» يعني مردن (عالمآراي عباسي ص 364)- «در مقام متابعت درآمدن» يعني اطاعت كردن (ايضا ص 365)، «پا از جاده سداد بيرون نهادن» يعني كار ناروا كردن (روملو ص 441)، «قدم از طريق رشاد بيرون نهادن» يعني خامي و ناداني كردن، «سر از ربقه طاعت و روي از قبله مطاوعت برتافتن» يعني نافرماني كردن (روملو 445)، و بسيار ازينگونه تركيبهاي جملهنما كه فرصت نقل همه آنها نيست.
9) از ويژگيهاي نثر در اين دوره دراز گفتن (اطناب، اسهاب) است كه گويي در نظر اكثر صاحبقلمان امري ناگزيران بود، و اين بيشتر در نثرهاي تاريخي و توصيفي و يا در منشآت بويژه در سلطانيات ملاحظه ميشود.
در بيشتر كتابهاي تاريخ مؤلف در ديباچه و همه سرفصلها و يا در مقدمهچيني تصميمها و فرمانهاي شاهي و اينگونه موردها سخن را تا آنجا كه در توانايي او بود بدرازا ميكشانيد، ولي هرگاه منظور تنها ذكر واقعهيي بود كلامش صورتي ديگر دارد و بيشتر ساده و يا نثري ميان ساده و مصنوع است و اين شيوه را حتي در آثار تاريخنويسان هند هم ميبينيم.
بر روي هم نثر عهد صفوي، اگر در كتابهاي تاريخ كه، خواه در ايران و خواه در هند، منشيان درباري مأمور تنظيم آنها ميشدند، و يا در نامهنگاريهاي
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1447
منشيان، بنگريم، با حفظ شيوهيي كه در آخرهاي عهد تيموري رائج بود، نگارش يافته است، و بدينسبب كمتر مصنوع و بيشتر ساده متمايل بتصنع است مگر در ديباچهها و سرفصلها و بعضي توصيفها؛ و اگر در داستاننگاريها ملاحظه كنيم ساده و خالي از صنعتگريهاست مگر در داستانهاي ادبي مثل محبوب القلوب برخوردار بن محمود تركمان.
10) وقتي سخن از نثر مصنوع درين عهد بگوييم نبايد اثرهاي استادانهيي را چنانكه در قرن ششم و هفتم و هشتم ديدهايم بخاطر آوريم، زيرا نه زمانه اقتضاي ايجاد آنها را ميكرد و نه نويسندگان و نه خوانندگان مايه پيشينيان را در خلق و درك آن داشتند. اما سرمشقهاي متصنعان، خواه نويسندگان كتابهاي ادب و تاريخ و خواه منشيان، استادان بزرگي از سده هفتم ببعد بودهاند كه ميتوان بزرگاني از قبيل وصاف الحضره صاحب كتاب تجزية الامصار «1» و معين الدين يزدي نويسنده مواهب الهي «2» و شرف الدين علي يزدي مؤلف ظفرنامه «3» را در رأس آنان ذكر كرد، و آنچه بيشتر از همه در شيوهاشان وجود دارد اطناب و افزودن شاخ و برگها بر يك مطلب كوچك است كه از راه آوردن واژههاي مسجع و مترادف و مضاف بر يكديگر در جملهها و عبارتهاي دراز كه بيكديگر عطف ميشوند، و حتي گاه بيآنكه واو عطف آنها را پيوند دهد، با وصفهاي بيفعل [كه آنها را فعل وصفي ناميدهاند]، ادا ميگردد. اينگونه عبارتسازيهاي بيمزه در آن روزگار نمونه استادي و مهارت منشيانه بود و بسي از اهل قلم مدتها از دوران آموزندگي را در فراگرفتن آن صرف ميكردند اما حاصل كارشان اين بود كه خواننده مقصودشان را از آنچه نوشتهاند بزحمت درك كند.
11) با همه اين احوال درين عهد غلبه با نوشتههاييست كه شيوه مذكور را
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3 ص 1259- 1262.
(2)- ايضا همان جلد ص 1297- 1300.
(3)- ايضا ج 4 ص 483- 486 و 299- 309.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1448
بنحو سادهتر و معقولتري در آنها بكار بردهاند يعني مقدمهچينيها بسيار كوتاهتر شده و از واژهها و جملههاي مترادف و مضاف و معطوف پياپي كه همگي يك معني داشته و غالبا با سجعهاي متوازن و متوازي دنبال ميشدهاند، كاسته شده است. درين دسته از نوشتهها هم مطلب آسانتر بيان شده و هم جانب صنعت بكلي مهمل نمانده است، نويسنده عادة مطلب خود را بسادگي بيان ميكند و در گيرودار واقعهنگاري خود گاهي هم سري بچند جمله مترادف مسجع ميزند يا جناسي بهم ميرساند يا مثلي و شعري را، بفارسي يا بعربي، چاشنيوار بر مطلب ميافزايد و ميگذرد، و مثلا مينويسد: «امرا و اركان دولت و عساكر مرّيخ صولت قلعه را مركزوار در ميان گرفتند. استاد شيخي توبچي با فوجي از تفنگچيان روملو بر درخت چناري كه مشرف بود بر حصار سيبه «1» ساخته مخالفان را بتفنگ گرفتند. هرلحظه مهره تفنگ مرگ آهنگ اخبار قل ان الموت الذي تفرّون منه فانه ملاقيكم بدل ايشان ميرسانيد و هردم خطيب تيززبان حسام شديد الانتقام خطبه بليغ يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيده بگوش ايشان ميخواند. هرچند ازبكان بهر هزيمت بر عزيمت سفر مفر ميجستند جز سقر مقر نميديدند و بهر طرف كه گوش ميكشيدند فمن يجير الكافرين من عذاب اليم ميشنيدند.» «2»
بسيار اتفاق ميافتاد كه همين دسته از مؤلفان و نويسندگان خيلي كمتر بسراغ صنايع ميرفتند و اين بيشتر در جاهايي بود كه پيگيري موضوع سادگي سخن را ايجاب ميكرد: «... و در مشهد مقدس نزول فرمودند. بعد از زيارت امام هشتم روانه جام شدند. رايات خورشيد طلعت چون سايه دولت بر خرگرد انداخت در آن مقام قراولان عساكر ظفر فرجام آمده معروض گردانيدند كه خانان اوزبك درين حوالي نزول كردهاند، آن حضرت چهارده كس را از قورچيان بزبانگيري فرستاد و از آن جانب چهارصد سوار
______________________________
(1)- سيبه، سيبا: تركيست بمعني «هرجا كه محاط از ديوار باشد» (فرنودسار).
(2)- احسن التواريخ روملو ص 212.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1449
بهمين كار آمده بودند، غازيان بايشان دوچار شده چند نفر دستگير شدند ...» «1».
12) شيوه صنعتگرايي كه نمونهيي از آن را در بند يازدهم ديدهايم و مربوط بآغاز عهد صفويست، هرچه بپايان آن عهد نزديك شويم بيشتر مطبوع اهل زمان ميگردد. در ترسل و تاريخنگاري هند هم همين وضع را ميبينيم و بر رويهم انشاء ساده متمايل بصنعت يا نثر مصنوع متمايل بمرسل در آنجا شايعترست و علت آنست كه مؤلفان و منشيان آنجا نيز دنباله همان شيوه پايان عهد تيموري را دارند. البته ابو الفضل علامي را كه شيوهيي خاص خود دارد، از ميان اين دسته از اهل قلم بيرون ميآوريم و بديگر مؤلفان خاصه مؤلفان تاريخ عهد شاهجهان مثل محمد صالح كنبوي لاهوري مؤلف شاهجهاننامه و ملا عبد الحميد لاهوري نويسنده پادشاهنامه ميپردازيم. اينان اگرچه انشاء آراستهتر و پاكيزهتري از همزمانان خود در ايران دارند ولي تقريبا بر همان منوال كار ميكنند كه روملو در احسن التواريخ. نثرهايشان گاه در عين سادگي مصنوع و گاه مخلوط از هردو است و هرجا پاي توصيفها و مقدمهچينيها بميان آمد اطناب و صنعتگريهاي معهود را از ياد نبردند مانند اين عبارت از شاهجهاننامه: «چون صدرنشين طارم چارم آهنگ شبستان مغرب نمود و شاهد زمانه برقع مشكفام ظلام بر رو فروهشت نواب مهد عليا با ساير حجابگزينان نقاب عصمت مسندنشين عماريهاي زركار و محفههاي گوهرنگار گشتند و بدولتسراي خلافت معاودت فرموده برقرار معهود بانوي مشكوي دولت و شمع شبافروز شبستان سلطنت شدند ...».
درين عبارت هم با اطناب مواجهيم و هم با آزاد بودن جملهها از صنعتهاي ملالانگيز و هم هرجا سوق كلام اجازه داد سجعي بكار رفته است، اما اختصاص قابل توجه درين نوشتهها آنست كه در آنها مبالغه چنداني در استعمال واژههاي تازي، بويژه اگر مهجور باشد، نگرديده و يقينست كه ازين
______________________________
(1)- ايضا ص 213.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1450
باب بيشتر متأثر از محيط ايراني دربار هند و نيز از شيوه فارسينويسي پيشرو خود ابو الفضل علامي هستند كه باني نوعي تجدد است در نثر فارسي در راه بازگشت بشيوه نگارش منشيان قديم و در همان حال استفاده استادانه از واژهها و تركيبهاي فارسي دري و احتراز از استعمال بيرويه واژهها و تركيبهاي تازي در نوشتههايش.
13) بجز ترسل و تاريخ، اين نثر ساده متمايل بصنعت و يا نثر مصنوع متمايل بسادگي در بعضي از اثرهاي ديگر زمان هم، خواه در ايران و خواه در هند ديده ميشود. از آنجمله در تراجم احوال و در معرفي سخنوران كه بيشتر همان شيوه قديم را كه در لباب الالباب عوفي و دنبالهروان آن مشاهده ميكنيم، دارند. مثلا محمد امين رازي درباره عرفي چنين مينويسد «1»: «نظمش عذوبت سلسبيل و نثرش خاصيت فرات و نيل دارد، جزالت با سلاست آميخته و لطافت با متانت انگيخته، نظمش اندر هر عبارت جنتي آراسته، نثرش اندر هر اشارت عالمي پيراسته ...» اما همينكه از چنين مرحله يعني معرفي و توصيف صاحب ترجمه بگذريم سخن اين دسته را همهجا روان و ساده مييابيم.
14) داستانها و كتابهاي ادب و مجموعه حكايتها و داستانها و مانندگان آنها كه بجاي خود معرفي خواهند شد، و همچنين بيشتر تذكرهها و سرگذشتنامهها و كتابهاي اخلاقي و ديني و علمي عادة نثر ساده و روان دارند.
بعضي ازينگونه كتابها بويژه كتابهاي ديني و برخي از داستانها و آنها كه از اصل هندي ترجمه شده سادگي و بيپيرايگي خود را مرهون عدم اطلاع مؤلفان و مترجمان خود از ادب فارسي و حتي كممايگي درين زبان هستند نه كوشش آنها در داشتن نثري مرسل و خالي از پيرايههاي لفظي.
15) اما آنچه درباره سادگي عبارت در كتابهاي داستاني و اخلاقي و نظاير آنها گفتهام نبايد بصورت قاعدهيي عمومي تلقي شود، زيرا در اين موردها هم سليقه مؤلفان و نويسندگان كتابها دخيل بوده است. براي نمونه كتاب
______________________________
(1)- هفت اقليم، تهران، 1، 238.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1451
محبوب القلوب ممتاز فراهي «1» را برميگزينيم. اين كتاب كه بيشتر بخاطر حكايتهاي شيرينش شهرت يافته در حقيقت يك كتاب اخلاقست كه خواه در مقدمه و خواه در متن آن مسائل گوناگون تربيتي و اجتماعي و اخلاقي مطرح گرديده و نظر مؤلف با بحث نسبته كافي و با ايراد دليل و گاه استناد بخبر و حديث و سخنان بزرگان باصطلاح ثابت گرديده و سپس حكايت يا حكايتهايي هم براي مسجل كردن موضوع مورد بحث نقل شده است. اما ممتاز فراهي (ميرزا برخوردار بن محمود تركمان) در بيشتر اين موردها نثري مصنوع و معقد دارد و حتي در حكايتهايي كه نقل كرده و كوشيده است كه در آنها نثر سادهتري داشته باشد گاه عنان اختيار قلم از كف انديشهاش رها شده و خامه صنعتگراي او خود را در پيچوخم تكلف درافگنده و عبارتهاي دراز براي معناهاي كم بكار برده و مثلا براي بيان مفهومي چون «داستانگزاران چنين گفتهاند» چنين نوشته است: «جواهر سنجان بساط رنگين عذب البياني و ناظمان سلسله غور سخن و نكتهداني كه عقد لآلي گرانبهاي تحقيق اخبار لطيفه را سرمايه آرايش دستگاه بضاعت خود ساختهاند، مضمون اين داستان را چنين در رشته عبارات نطق و بيان منتظم گردانيدهاند» «2». و يا پدري بپسران در بيان اين معني كه چگونه بر اثر سعي و برهنمايي عقل و صبر بر شدايد بضاعتي حاصل كرده است، چنين داد سخن ميدهد: «... شايد اين معني بسمع شما رسيده باشد كه من اوايل حال ملازم يكي از جواهريان اين ولايت بودم و نظر بر دادوستد لآلي تلاش و تردد و فروغ گوهر عقل و انتظام عقد جواهر حسن سعي چون رشته راهي بر دل ياقوت كار آگاهي و كفايت بهم رسانيده چون لعل بسي شكنجه سختيها كشيده و خونابه انواع محنتها چشيدهام تا چهره گهر استطاعت را از آب و تاب بضاعت چنين آرايش دادهام ...» «3»
______________________________
(1)- اين كتاب چنانكه بجاي خود خواهيم ديد چند بار بهمين نام يا بنام شمسه و قهقهه چاپ شده است و از آنجمله است در تهران بسال 1336.
(2)- محبوب القلوب، چاپ مذكور، ص 412.
(3)- همانجا، ص 413.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1452
16) يك صفت و ويژگي رايج در بيشتر اثرهاي منثور عهد صفوي كممايگي فكر و اطلاع و ذوق است كه در قسمت نسبة بزرگي از آنها ملاحظه ميشود و اين معلول علتهايي چند است در زمينههاي مختلف اجتماعي و فرهنگي كه پيش ازينها بتفاريق شرح داده شده است و درينجا همان را كه يك بار درباره عهد تيموري گفتهام تكرار ميكنم كه «درين دوران گويي ذوق لطيف و انديشه بلند ايراني، كه راه افول ميپيمود، جاي خود را از مغزها بسر انگشتان آورده و در آثار هنرمندان از نقاشان و خطاطان و معماران و كاشيسازان و مانندگان آنان جلوهگر شده بود» «1».
17) موضوعي كه در تاريخ نثر اين دوره اهميت بسيار دارد و لازمست كه از ذكر آن غافل نمانيم، ترجمه كتابهايي از سانسكريت است بفارسي در سرزمين هند بتشويق پادشاهان آن ديار. ازين راه اثرهاي تازه و پرارجي بر گنجينه ادب فارسي افزوده شد و خوشبختانه اين كار بيشتر بدست يا بسرپرستي كساني انجام گرفت كه از ادب پارسي مايه بسيار داشتند و كتابهايي كه از زير دست آنان گذشت توانست بشايستگي بر سرمايه ادب فارسي بيفزايد.
اگرچه اين نهضت از زمانهاي خيلي پيش آغاز شده بود ولي آنچه درين دوره انجام گرفت حاصل توجه و عنايت جلال الدين اكبر پادشاه (م 1014 ه) و نبيرهاش محمد داراشكوه (م 1069) است. درباره جلال الدين اكبر ميگويند آموزش ادبي و علمي چنداني نداشت (خلاف پدرش همايون)، بعوض مردي بود بسيار روشنبين و بهمان اندازه كه در كار كشورگشايي و كشورداري استعداد و لياقت داشت در كارهاي فرهنگي نيز سرآمد بود. دكر تشويقها و نيكوداشتهاي او نسبت بشاعران و نويسندگان پارسيزبان پيش ازين چندين بار در اين جلد آمده است، و بر سر همه اين كوششها سعي او در نقل اثرهاي متعدد از زبان سانسكريت بزبان پارسي در اينجا قابل ذكر است.
نيت اصلي اكبر در ايجاد نهضت عظيم نقل آثار هندي بفارسي تقارب
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 82.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1453
فكري و فرهنگي ميان رعاياي هندو و مسلمان او بود و او درين راه حتي از ايجاد كيش ميانهيي بين مسلمانان و هندوان بنام آيين الهي باز نايستاد و براي آن تقويم و تاريخي جديد با صوابديد و راهنمايي عصد الدوله امير فتح الله شيرازي ترتيب داد تا اختلاف تقويمهاي هندو و مسلمان كه از قضا هر دو قمري و مبتني بر حسابهاي نجومي متفاوت است، از ميان برخيزد «و مدار حساب بر ماه و سال شمسي حقيقي نهادند و ... اين تاريخ گرامي را تاريخ الهي موسوم ساختند .... و اسامي ماههاي اين تاريخ را همان اسامي شهور مشهوره فارسي معتبر داشتند بلقب [فروردينماه] الهي و ارديبهشتماه الهي. نامهاي ايام نيز همان سي نام متعارف فارسي گذاشتند بدين ترتيب: اورمزد، بهمن، ارديبهشت، شهريور، اسفندارمذ، خرداد، امرداد، ديباذر، آذر، آبان خور، ماه، تير، گوش، ديبمهر، مهر، سروش، رشن، فروردين، بهرام، رام، باد، ديبادين، دين، ارد، اشتاد، آسمان، زامياد، ماراسفند، انيران. و چون در بعضي ماهها دو روز از سي زياده بود آن را بروز و شب منسوب نامزد كرد ... دور سنوات اين تاريخ مقدس نيز دوازده باشد «1»، لاجرم هر سال مسمي باسم ماهي از ماههاي الهي ساختند چنانچه «2» سال اول سال فروردين الهي و سال دوم سال ارديبهشت الهي ... و عمده مؤسسان اين تاريخ قدسي علامة الزماني افلاطون الاواني امير فتح الله شيرازي المخاطب بعضد الدوله بود ...» «3»
جلال الدين اكبر درين نهضت فرهنگي كه براه انداخته بود، نقل بعضي از اثرهاي مهم هندويي را بفارسي لازم دانست تا وسيله آشنا كردن رعاياي پارسيگوي و پارسيخوان مسلمان بكيش هندوان و بفلسفه و عرفان هندويي و دانشهاي هندوان گردد. مهمترين اثرهايي كه بدنبال اين تصميم شاهانه بفارسي درآمدند مهابهاراتا و رامايانا بودند كه بجاي خود درباره آنها سخن
______________________________
(1)- طبعا پس از هر دوازده سال دور تجديد ميشود.
(2)- چنانكه درست است.
(3)- اكبرنامه چاپ «مطبع منشي نول كشور»، ج 2 ص 7- 8.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1454
خواهم گفت. كار ترجمه آثار سانسكريت بفارسي در تمام دوره پادشاهي اكبر و جهانگير و شاه جهان و بويژه بوسيله پسر شاه جهان يعني محمد داراشكوه، كه بتمام معني انديشه نياي خود را دنبال مينمود، ادامه يافت و حتي در عهد اورنگ زيب عالمگير نيز كه سياست مذهبي متقني داشت مؤلفاني را ميشناسيم كه چه از راه ترجمه از هندي بفارسي و چه از راه تأليف كتابهايي درباره عقايد و آداب و اخلاق هندوان دنباله سياست جلال الدين اكبر را در ايجاد تقارب فرهنگي فريقين ميگرفتند و درين ميان بسياري از داستانهاي هندي چه در دهلي و چه در دكن از اصل هندي بنثر و نظم فارسي درآمد و در اين كار حتي بعضي از مترجمان و مؤلفان پارسيگوي هندي نيز شركت داشتند.
18) درباره شيوه نويسندگي پارسيگويان هند، در بند دوازدهم اشارتي مجمل داشتيم و آن بيشتر ناظر بتاريخنويسي و ترسل بود، اما بطور كلي بايد دانست كه روش انشاء پارسيگويان مذكور در تأليفاتي كه از آنان داريم سادهنويسي و توجه بنثر مرسل بوده است، مثلا در اثرهاي داراشكوه كه يكي از پارسينويسان پركار هندست همهجا با نثري بيپيرايه برابريم و حتي در بيان او كمتر از لهجه فارسي هند اثر ميبينيم و اين نشانه آموختگي او با آثار فارسي و با زبان فارسي است. او شعري بسيار متوسط دارد و نثرش در عين سادگي و رواني خالي از غلط است و علت اصلي آن مسلما آشنايي درستش با زباني است كه از مادر ايراني و معلمان فارسيدان و فارسيگوي خود بميراث برد. وي اين صحت و استقامت انشاء را حتي در ترجمه اوپانيشادها از دست نداده است.
در بيان دقايق عرفان هم همينحال را دارد مثل اين نمونه از رساله حقنما:
«اي يار، آنگه ذات بحت و آفتاب حقيقت و مرتبه بيرنگي كه كنت كنزا مخفيا از آن خبر ميدهد، چون بدوستي فاحببت ظاهر شد و نقاب اختفا برافگند، تمامي ذات مقيد گشت بلذت وصل و مشاهده ديدار خويش. اكنون اگر طلب مطلق كني نيابي مگر در مقيد، چنانچه (- چنانكه) پيش از
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1455
ظهور گنج مخفي اگر مقيد را جستي نمييافتي مگر در مطلق، هميشه مطلق در مقيد است و مقيد با مطلق، و بتحقيق بدان كه قيد حجاب اطلاق نيست و تعينات مانع ذات نه. پس بهرچه دست نهاده شود بر عين ذات بيحجاب دست نهاده شده است، و بر هرچه نظر افتاده حسن مطلق بيحجاب بنظر درآمده است ...»
در تاريخهايي كه منشيان هند نوشتهاند دنباله شيوه تاريخنويسان قرن نهم، با اصرار كمتري در ايراد صنايع مشهود است. نثرهاي مورخان غالبا بينابين است، گاه ساده و گاه در عين سادگي مصنوع و گاه مخلوط از هر دو.
مثلا اين عبارت از شاهجهاننامه محمد صالح كنبوي لاهوري را ملاحظه كنيد:
«... و خاصه شاهزاده بخت بلند سعادتمند، دانشپژوه سلطان داراشكوه، كه از جمله برادران والاگهر بمزيت كبر سن و مزيد قدر و شأن سرافراز است ...».
درين عبارت قسمتي مسجع ولي فاقد ساير صنايع و قسمتي ديگر باجناس ناقص و با توازن نسبي است.
اسهاب و اطناب از همين مؤلف هرجا كه ممكن باشد بچشم ميآيد و پيش ازين در بند دوازدهم نمونه كوتاهي از آن را آوردهام و آن بخش محدود و مجملي است از شرح مفصل محمد صالح لاهوري درباره فرستاده شدن پسران شاهزاده خرّم (يعني شاهجهان پسر جهانگير) برسم گروگان نزد جهانگير و رسيدن آنان بنزد نياي خويش. محمد صالح فقط درباره رسيدن شاهزادگان و استقبال از آنان شرحي مفصل آورده است كه تنها قسمتي از آن يعني بازگشت زنان استقبالكننده بخانه خود را در عبارت منقول در بند ياد شده ديدهايد وگرنه با نقل همه مطلب كار بدرازا ميكشيد، درحاليكه همه واقعه را صاحب منتخب اللباب ضمن رويدادههاي سال 1037 در اين عبارت كوتاه بيان كرده است: «هر سه پادشاهزاده كه در لاهور بودند بموجب حكم با يمين الدوله بحضور رسيدند و محمد مراد بخش مع بيگمان و پردگيان حرم باستقبال رفته بخدمت حضرت اعلي آوردند ...».
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1456
باين صورت در يك عصر و زمان و براي وقايع عهد يك پادشاه اين دو كتاب يعني شاهجهاننامه و منتخب اللباب دو نمونه اطناب و مساوات و تصنع و ارسال ميتوانند بود.
اما كتاب ديگر از دوره شاه جهان بالادست شاهجهاننامه ميرود و در اطناب با مبالغه همراه ميشود و آن پادشاهنامه اثر ملا عبد الحميد لاهوري (م 1065 ه) است. اين كتاب از اسناد معتبر مربوط بدوره پادشاهي شاهجهانست و نمونهيي از عبارات آن را در سطرهاي زيرين ميبينيد: «غرّه رجب سال هزار و سي و هفتم هلالي مطابق نوزدهم اسفندارمذ ماه، دراري فلك اقبال، لآلي صدف جلال، انوار حدقه دولت، اثمار حديقه سلطنت پادشاهزاده محمد داراشكوه و محمد شاه شجاع و محمد اورنگ زيب و قدوه امراي والامكان، اسوه نوئينان عاليشان، ركن ركين فرمانروايي، ساعد مساعد جهانگشايي، يمين الدوله آصف خان و ديگر خوانين و حشم و ساير غبيد و خدام از دار السلطنه لاهور بحوالي دار الخلافت اكبرآباد رسيده بحكم جهان مطاع در ظاهر بهشتآباد معروف به سكندره نزول نمودند ...». در اين كتاب، هرجا كه بنگريم، همينكه بهانهيي بدست مؤلف آمد از مبالغه در اطناب خودداري نشد ولي براي كوتاه كردن مقال از نقل بيشتري از آن و همانندهاي آن صرفنظر ميكنم.
از ويژگيهاي قابل توجه نويسندگان اين انشاءها آنست كه زيادهروي چنداني در آوردن واژههاي تازي ديرياب نميكردند و حتي در پارهيي موارد سعي داشتند عبارتهاي پارسي روان و رسا و خالي از لغتهاي مهجور عربي بنويسند. مثلا باين واژهها و تركيبها در شاهجهاننامه بنگريد كه تا چه حد روان و ساده است: «پادشاهزادههاي كامكار بآهنگ دريافت سعادت بساط بوس ... از لاهور روان شده ...»- «خدايگان عالم و خديو روزگار مانند آفتاب جهان تاب بدستور هر روز طلوع فرخنده فرموده بتازگي عالمآرا و جهانافروز گشتند». در پادشاهنامه اينگونه عبارتها كمتر است و در برابر آن
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1457
تركيبهاي عربي بيشتري بكار رفته است. بااينحال در آن كتاب هم بتركيبهاي خوبي از فارسي متداول زمان بازميخوريم مثل: سرو جويبار شوكت- گلبن گلزار حشمت- از گزارش بيگانه است و با نگارش آشنا نه- مفارقت دراز- مهاجرت ديرياز- شاهزاده والاجاه سراپا خرد ... اما در همين پادشاهنامه تركيبهاي عربي با تمام صنعتهاي لفظي چنان وافرست كه گويي شيوه مورخان قرن هشتم و نهم در آن تجديد شده است. جملههاي مسجع متوازن و مقرون با طناب و جناسهاي گوناگون در آن بسيار ديده ميشود خاصه در وصف مجلسها يا بيان نعوت اشخاص. ليكن هنگامي كه كار به بيان واقعهها ميكشد انشاء پادشاهنامه ساده و درست و عبارتها غالبا مرسل و وافي بمقصودست و در اين موردهاست كه بيشتر از هرجا به پارسي راه راست بازميخوريم مثل اين قطعه كوتاه كه درباره مجلس حنابندان داراشكوه ذكر شده: «... از بسياري شموع مرصع لگن، كه گويي آفتابي هر سو طالع گشته بود، زمين را بر آسمان پايه افزود. شهنشاه فلك بارگاه بمشكوي اقبال تشريف فرموده بخشيان عظام را امر فرمودند كه امرا و اعيان سلطنت را موافق قدر و مرتبه بنشانند و ... حكم شد كه نغمهسرايان باربد دم و بربط نوازان نكيسا دست بدستياري ساز و آواز زنگ غم از مرآت خاطر جهانيان بزدايند. صداي دلكش مطربان و آواي خوش خنياگران فلك را برقص آورد و ناهيد را برشك و كدبانوان قاعدهدان مطابق رسم و آيين حنا بر انگشتان مجلسيان بسته، رومالهاي زرنگار بر آن پيچيدند و فوطههاي زرتار قسمت نمودند. خدمتگزاران بارگاه جلال گل و پان با انواع تنقلات و فواكه و مشمومات خوان در خوان چيدند ...»
اما هنرنماييهاي اين مؤلفان بزرگ، كه جانشينان شايستهيي براي ملا عبد القادر بداؤني و ابو الفضل علامي اكبرآبادي و همانندگان آنها بودهاند، هميشه بهمان وتيرهيي كه بود باقي نماند و بتدريج هم در زبانشان از نظر لغوي و دستوري و هم در شيوه نگارششان از حيث سلاست يا تعقيد خللهايي راه يافت كه اهل تحقيق را بتأمل واميدارد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1458
19) از روزگار آشنايي عالمان و اديبان پارسينويس با متنهاي عربي و ترجمه آنها بنثر فارسي شاهد نوعي از نوشتههاي فارسي هستيم كه بيشتر بتركيبات زبان عربي ميماند تا بفارسي و اين نوع نثر بيش از همه ميان عالمان مذهبي متداول بود و چون عهد صفوي دوره تدوين نهايي دانشهاي شرعي شيعيان است، اينگونه نوشتههاي ترجمه مانند را بيشتر و تقريبا بحد انحصار در اثرهاي عالمان مذهبي ملاحظه ميكنيم. در اين دسته از نوشتهها يا ترجمههايي كه از متنهاي عربي شده تركيب جملهها و جاي فعل و فاعل و مفعول و متعلقات آنها بصورتيست كه در زبان ادبي عربي و در نثر آن مشهود است مانند «... پس خدا توبه شما را قبول فرمود قبل از آنكه همه كشته شويد، و مهلت داد شما را براي توبه، و باقي گذاشت شما را براي طاعت، بدرستي كه اوست بسيار قبول كننده توبه و مهربان ...» «1»- «فرمودند بدرستي كه خدا را كرامتي هست در بندگان مؤمن خود در هر روز جمعه ...» «2» و عبارتهاي فراوان ديگري ازين قبيل.
20) در نخستين مروري كه خواننده در اين كتاب بكند متوجه خواهد شد كه نام گروهي از شاعران و منشيان و مؤلفان پارسيگوي كه از ايران برنخاسته ولي در ادب پارسي حائز مقامي بلند گرديدهاند، در آن آمده است و طبعا بهمين مناسبت هم در مسائل مختلفي از جريانهاي اجتماعي و اعتقادي و ادبي اشاراتي بدان سرزمينها شده است. سبب آنست كه از زمان لشكركشيهاي غزنويان و غوريان و سلجوقيان و سلسلههاي بعد از آنها بسرزمينهاي روم و هند زبان پارسي بعنوان يك زبان رسمي در آن كشورها رواج يافت و روز بروز بر دامنه توسعه آن افزوده شد تا بجايي كه در ميان مردم غير درباري و غير ديواني هم نفوذ كرد «3» و از ميان آنها منشيان و مؤلفاني پارسيگوي
______________________________
(1)- حيوة القلوب، تهران، چاپ انتشارات جاويدان، بيتاريخ، ج 1 ص 256.
(2)- حق اليقين، تهران، چاپ انتشارات جاويدان، بيتاريخ، ص 496.
(3)- با وجود شواهد بسيار در اين زمينه [كه همين ظهور پارسيسرايان و پارسينويسان بومي-
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1459
ظهور كردند كه از كثرت شهرت و اهميت در شمار شاعران و نويسندگان ايران درآمده و در كتابهاي ادب بتكرار جزو اين گروه ياد شدهاند و من نيز بپيروي از آنان در اين كتاب همچنين كرده و عذر اين درازدستي را هم بارها خواستهام.
اينك كه كتاب حاضر در حال اختتام است، از باب جبران مافات، بخوانندگان گرامي پيشنهاد ميكنم كه ازين پس آن را «تاريخ ادبيات در ايران و در قلمرو زبان فارسي» بنامند.
______________________________
- يكي از آنهاست]، در مجله ايراننامه چاپ ممالك متحده امريكاي شمالي (سال 8 ش 2 ص 231) اين معني، با حذف مقدمات و مؤخرات عبارت بنده، زاده «گزافگوييهاي ناشي از عرق ملي» شمرده شده است (!). آقاي سعيد ميرمطهري در شماره پنجم سال پنجم مجله «پر» كه در امريكاي شمالي منتشر ميشود جواب مشروح بنويسنده مقاله مذكور دادهاند. ولي نويسنده مقاله مذكور آقاي احمد كريمي حكاك و شريكش جروم كلينتون، پرخاشگرانه دنباله ايرادات سليقهيي، و نه تحقيقي و ادبي يا تاريخي، را بر من گرفتند و بيآنكه از دانشهاي ادبي و فارسي، چنانكه از ديرباز در ميان ما معمول بوده و هست، اطلاعي بهم رسانده باشند، بخيال خود خواستهاند شيوه نگارش تاريخ ادبيات را بمن بياموزند. پس بيآنكه كتابم را بحد كفايت خوانده و مجلّدات آن را ديده باشند (مگر شايد در حدود يكصد صفحه از آغاز جلد اول) و توجهي بهمه مطالب آن كنند، آن را دنباله تذكرههاي فارسي پنداشته (!) و بمصداق المكثار مهذار سخناني بكلي ناموجّه و ناروا و ناسنجيده با غلطهاي لغوي و املائي و انشائي و با ناپختگي تام و تمام، باز در همان مجله ايراننامه، آوردهاند كه مايه رنجش عدهيي از اهل تحقيق و ادب گرديد و از آن ميان استاد دانشمند آقاي دكتر محمد جعفر محجوب (در ايراننامه سال 12 شماره 4) و استادان فاضل آقاي دكتر جلال متيني و آقاي دكتر احمد مهدوي دامغاني در مجله ايرانشناسي شماره 2 سال ششم (بمناسبت چهلمين سال انتشار نخستين جلد اين كتاب) پاسخهاي تحقيقي استادانه بآن دو داده و مرا مشمول مراحم خود ساختهاند.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1460
انواع آثار منثور و موضوعات آنها
اشاره
تنبيه پيش از آغاز كار خود درين جستار، بايد بگويم كه اين مبحث از مجلد حاضر خلاف همين مبحث در جلدهاي پيشين بسيار مشروحست و آن بسبب وفور آثار در بعضي از انواع نثرست درين دوره. همين امر هم مرا ناگزيرساخت تا ضمن معرفي آثار منثور (در هريك از انواع آنها) بذكر مختصر احوال بعضي از مؤلفان و نويسندگان هم بپردازم و بعضي ديگر را جداگانه جزو نويسندگان اين دوره بشناسانم و اگر جز اين ميكردم اين بخش بسيار مفصل ميگرديد. پس خواننده ميتواند نام و نشان برخي از اهل قلم را كه در عهد صفويان ميزيستند درين جستار بهمراه آثارشان بيابد و گروهي ديگر را كه در همين مبحث اشاره مختصري بدانان شده است در شمار نويسندگان زمان بجويد و بشناسد.
*** نثر صوفيانه و عارفانه
بهنگام تحقيق در وضع تصوف و عرفان درين دوره اشارهيي طولاني درباره اثرهايي درين باب داشته «1» و ديدهايم كه بخش مهمي از آنها در شرح مثنوي مولويست، پارهيي بفارسي و پارهيي بتركي. از ميان ديگر اثرها آنچه بفارسي و شايسته نگرش است ميتوان چند كتاب زيرين را كه پيش ازين معرفي نكردهام نام برد:
خلاصة المعارف كتابيست در تصوف بطريقه نقشبنديان تأليف آدم بن سيد اسمعيل موسوي كه در 1035 ه بتأليف آن در سرهند آغاز كرد و درين راه
______________________________
(1)- همين جلد، ص 222- 228
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1461
از چند كتاب استفاده نمود و آن را بدو «قسم» و هر قسم را بچند باب و هر باب را بچند فصل منقسم ساخت «1».
مكاتيب در علم سلوك شامل چهل مكتوب كوتاه درباره اصول تصوف، كه گويا بتقليد از لوايح جامي فراهم آمده است. نويسنده رساله عبد الحق بن سيف الدين ترك دهلوي بخاري است كه جز اين آثار ديگري نيز دارد و وفاتش بسال 1052 ه يا بنابر آنچه در مآثر الكرام بلگرامي آمده است در سال 1053 اتفاق افتاد «2».
زاد السالك از تأليفات عرفاني ملا محسن فيض است كه پيش ازين «3» چند رساله از اثرهاي او را در تصوف ذكر كردهام. درين رساله از راه و رسم سلوك سخن ميرود «4». وي كتابي ديگر بنام آداب السالكين دارد.
لوامع درباره اصول تصوف در فصلهاي متعدد كوتاهي كه هريك از آنها «لامعه» نام دارد، تأليف شاه علي اكبر بن محمد كه در كشمير بسال 1107 نوشت. «5»
نفائس الانفاس رسالهييست در عرفان و اصول عقايد صوفيه كه بعبارتي خوش تدوين شده، تأليف محمد قاسم بن عبد القادر كه بسال 1180 آنرا در دوازده فصل بپايان برد بدين شرح: 1) در مدح اهل توحيد و قدح اهل تقليد 2) در بوته توبه گداختن و مس وجود را زر دهدهي ساختن 3) در اعتصام بحبل متين دين مبين و ستايش اهل يقين 4) در ستايش تواضع و نكوهش ترفع 5) در مثالب دنيا و مناقب عقبي 6) در شكر و توكل و تسليم و تحمل
______________________________
(1)-
H. Ethe: Catalogue of Persian Manuscripts in the Library of the India Office, Oxford 1903, tome I, 1051.
(2)- ايضا همان جلد ستون 1052.
(3)- همين كتاب و همين جلد ص 227.
(4)- فهرست نسخ خطي فارسي ديوان هند ج 1 ستون 1054.
(5)- ايضا س 1055.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1462
7) در اختلاع از خداع خدّاع 8) در تقرب با نيكي و نيكان و نفرت از بدي و بدان 9) در عبرت از بياعتباري زمان و تنبيه بحال اخوان 10) در احوال و اهوال موت و استعداد آن قبل حلول الاجل و الفوت 11) در تحبب باولي و تجنب از غير اولي 12) بيان سوداي عشق در سويداي دل «1»: نام اينگونه كتابهاي صوفيان را بسبب اشتمال بر مطلبهاي اخلاقي در ذيل عنوان اخلاق نيز ميتوان آورد.
بدايع الدهور از آثار منثور ميرزا عبد القادر بيدل كه آن را بشيوه گلستان و بهارستان با حكايات درآميخته است.
از ميان مؤلفان تصوف و عرفان اين دوره ذكر مشروحتري از دو تن درينجا بايسته است يكي خواجه محمد دهدار شيرازي (م 1016 ه) و ديگر شاهزاده محمد داراشكوه (م 1069 ه) كه هردو تأليفات متعدد و مهمي در تصوف و عرفان و ترجمه حال بزرگان طريقت دارند، ولي پيش ازين بهر دو تن و بعضي از اثرهايشان در همين جلد اشاره كردهام و اگر فرصتي دست دهد باز هم درباره آن دو سخن خواهم گفت.
همه اثرهايي كه درباره تصوف و عرفان در عهد مورد مطالعه ما فراهم آمده بشيوه اثرهاي عرفاني و صوفيانه پارسي نثري ساده و روان دارد و در تحرير آنها ببيان مقصود اكتفا شده است.
*** اثرهاي مذهبي
در عهد صفوي بانگيزههايي كه پيش ازين بدانها اشاره كردهام، تأليف كتابهايي بفارسي در رشتههاي مختلف علوم ديني رواج يافت بنحوي كه ازين راه مجموعهيي بسيار بزرگ بوجود آمد. اين اثرها عادة و غالبا با نثري ساده و بشيوه خاصي كه بترجمه از
______________________________
(1)- ايضا س 1200.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1463
تازي شباهت دارد نگارش يافته و اكثر آنها مطلقا فاقد ارزش ادبي است ولي بعضي كه در اوايل اين دوره خاصه سده دهم تأليف شدهاند قابل ذكرند.
مهمترين بخش از دانشهاي ديني كه درين عهد سبب تأليف كتابهايي بفارسي شده مطلبهاي مربوط بقرآن است خواه قراءت و خواه تفسير و يا بيان اسرار آن ... و كتابهاي زيرين را ميتوان بر آنچه پيش ازين «1» درين باب ذكر شده است، افزود:
خزانة الاسرار از مظهر الدين محمد فرزند بهاء الدين علي قاري كه در سال 962 در بيست باب در خواص آيهها بترتيب موضوع نگارش يافته (و نسخهيي از آن بشماره 2/ 226 در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجودست). درين كتاب بسياري حديث از پيغامبر (ص) درباره سودهاي تلاوت هريك از سورهها [از باب آمرزش گناهان و محفوظ ماندن از حادثههاي دوران و كسب ثوابهاي بيشمار اخروي و جز آنها] ذكر شده است.
نثر كتاب مغشوش و كمارزشست.
اسرار القرآن كتابيست درباره تجويد و شناخت فرنهادهاي آن در سيزده فصل با مقدمهيي بنثر مصنوع كه آميغي از چند واژه پارسي و بسياري واژه و تركيبهاي تازيست. مؤلف كتاب ملا ميرقاري گيلانيست از عالمان سده دهم و آغاز سده يازدهم. كتاب انيس العاقلين كه در سال 1005 تأليف شده ازوست.
هديه (يا: هاديه) قطبشاهي تأليف محمد علي كربلائي يك فهرست الفبائي است از آيهها با مقدمهيي بفارسي كه بنام سلطان عبد الله قطبشاه (1035- 1088) نوشته شده است.
اما از تفسيرهايي كه بدست عالمان شيعي نوشته شده، بعضي تفسيرهاي صوفيانه است كه بشيوه اهل تصوف و عرفان در تأويل آيهها نگاشتهاند.
______________________________
(1)- همين جلد ص 244- 252.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1464
تفسيرهاي ديگر، بجز مطلبهاي عادي و جاري، جستارهايي را درباره «احكام قرآن» يا «مشكلات قرآن» و مانندگان آنها دربردارند و بيشتر همراه با حديثها و خبرها درباره منقبتها و فضيلتهاي اهل بيت و ايراد برهانهايي در اثبات مذهب تشيع دوازده امامي يا ذكر دليلهايي در ابطال مذهب مخالفان آنست، چنانكه در تفسيرهاي ملا فتح الله كاشاني ميبينيم.
پيش ازين بچند تفسير معتبر فارسي كه در عهد صفويان تأليف شده است اشاره كردهام «1» و درينجا از ميان كتابهاي ديگر لطائف غيبي و عواطف لاريبي را مذكور ميدارم. مؤلف اين كتاب احمد بن زين العابدين جبل عاملي از شاگردان ميرداماد و شيخ بهائي است و در يكي از سالهاي ميان 1054- 1060 وفات يافت. كتاب لطائف غيبي كه بسال 1044 تأليف و بشاه صفي تقديم شده است بشيوه متكلمان فراهم آمده يعني آيههايي كه محلّ استناد درباره ذات واجب و صفات او، نبوّت، معاد و همانند آنهاست، تأويل و از هريك در ذيل «لطيفه» يي ياد شده است. اين احمد بن زين العابدين كتابهاي ديگر كلامي نيز دارد مانند حظيرة الانس كه شرحي است بر حاشيه جديد تجريد الكلام خواجه نصير از شمس الدين محمد خفري، و نيز كتابهايي كه در رد نصرانيت نوشته «2».
خواجه محمد بن محمود دهدار كه پيش ازين «3» درباره چند اثر عرفاني او سخن رفته است، در سال 1013 ه رسالهيي در تفسير عرفاني و حكمي دو سوره «الضحي» و «الانشراح» بفارسي نوشته است. اين رساله اصلا در ذكر مقامهاي عرفاني پيامبر تهيه شده است و چون مؤلف ميپنداشت كه دو سوره ياد شده در حق پيامبر نازل شده آن را بشيوه عارفان گزارش كرده است.
تفسير ديگر بحر المواج است تأليف بهاء الدين محمد اصفهاني مشهور به
______________________________
(1)- همين جلد ص 252.
(2)- درباره او بنگريد بالذريعه ج 1 ص 159 و 237 و بفهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 1 ص 189.
(3)- همين جلد ص 225- 227.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1465
«فاضل هندي» (م 1137 ه) صاحب تأليفاتي در فقه و كلام. بحر المواج بترتيب منظم سورهها و آيهها و ترجمه دقيق آنها با بهرهمندي از كتابهاي اخبار شيعه و تفسيرهاي عامه و خاصه و حتي بعضي از گفتارهاي حكيماني چون ابن سينا و خواجه طوسي فراهم آمده است. «1»
پيش ازين «2» اشارتي بوجود نيايشنامهها درين عهد شده بود و اينك ذكر فهرستوار زيرين در اين باب خالي از فايده بنظر نميرسد. نيايشنامههاي فارسي در عهد صفويان از راههاي مختلف شرح و ترجمه و تلخيص پديد آمدهاند و از جمله قديمترين آنها كتاب مفتاح النجاة است و آن ترجمهييست از «عدّة الداعي» ابو العباس احمد معروف به ابن فهد حلي (757- 841) بدست علي بن حسن زواري مفسر نامبردار سده دهم هجري. اين كتاب حاوي دعاهاي گوناگونست و زواري هم خود چند دعا بر اصل كتاب افزود.- ديگر جمال الصالحين از حسن بن عبد الرزاق لاهيجي. وي كتابي بفارسي در كلام نوشته است بنام شمع اليقين كه بطبع رسيده. جمال الصالحين در 132 فصل است درباره اعمال بايسته (واجب) و شايسته (مستحب) و عبادتهايي در هريك از دوازده ماه سال و روزهاي متبرك و نيايشهاي ويژه هريك از آنها و آيينهاي زيارت پيامبر (ص) و امامان شيعه. مطلبهاي كتاب همهجا برپايه خبرها و ترجمه آنها استوارست «3».- سفينة النجاة معروف به «مقالات خمس» تأليف اصغر بن محمد يوسف قزويني «4» از عالمان قرن يازدهم نيز كتابي ازين قبيل است. مقدمهيي دارد درباره ثواب خواندن نيايشها و پنج مقال درباره دعاهاي روزانه، دعاهاي هفتگي، دعاهاي سالانه، دعاهاي ديگر و زيارتنامهها «5».
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مجلس شوري، ج 3 ص 5- 6.
(2)- همين جلد ص 252- 253.
(3)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 1، ص 20.
(4)- درباره او بنگريد بروضات الجنات، ج 3، قم 1391 ه. ق ص 272.
(5)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 1 ص 128.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1466
تحفة الابرار ترجمهييست از خلاصة الاذكار ملا محسن فيض كاشاني (م 1091) در دوازده فصل دربردارنده نيايشهايي كه بايسته هركاري در هر شب و روز از حضر و سفر است. اين ترجمه در تهران بطبع رسيده و غير ازين چندبار ديگر هم بپارسي درآمده است. همين ملا محسن فيض خود تأليفاتي بزبان فارسي در «دعاها و ذكرها» دارد مانند زاد العقبي دربردارنده نيايشها و وردهايي كه از «اهل بيت» ويژه ماههاي رجب و شعبان و رمضان روايت شده است. اين كتاب را فيض بنام شاه عباس دوم تأليف كرد. و باز از همين مؤلف است كتاب لبّ الحسنات بفارسي كه آن را نيز بنام شاه عباس دوم در سه باب: 1) دعاهاي روزها 2) دعاهاي هفتهها 3) دعاهاي ماههاي هر سال تأليف كرد «1».
ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه) ميان اثرهاي متعدد مذهبي خود بفارسي چند كتاب هم در نيايشها و وردها و كارهاي ديني مؤمنان دارد. از آن جمله است مقباس المصابيح و آن مجموعهييست از نيايشها در ده فصل كه متن آنها بتازيست و مجلسي آن را بنام شاه سليمان جمعآوري و تأليف كرده است «2».- ديگر از اثرهاي مجلسي درباره نيايشها كتاب ربيع الاسابيع است دربردارنده نيايشها و وردهاي شباروزي خاصه آنها كه ويژه روزهاي آدينه است. اين كتاب بطبع رسيده است.- كتاب مشهور ديگر او درينباره كتاب زاد المعاد است كه بارها چاپ شده و نسخههاي خطي بسيار از آن در دستست.
مجلسي آن را بدستور شاه سلطان حسين با يك مقدمه و چهارده باب و خاتمه تأليف كرده است. از باب نخستين تا باب نهم اين كتاب همه كارهاي دوازده ماهه قمري مؤمنان معلوم شده و باب دهم درباره كارهاي ديني مشترك در همه ماههاست. باب يازدهم در زيارت تربت پيامبر و امامان، باب دوازدهم در بيان نمازهاي بايسته و شايسته، باب سيزدهم در حكمهاي مردگان، باب چهاردهم حاوي حكمهاي خمس و زكات و اعتكاف، و خاتمه درباره كفاره گناهانست.
دعاها و زيارتنامههاي اين كتاب را عالمان ديني بعد از مجلسي چندبار بپارسي
______________________________
(1)- ايضا همان جلد ص 122 و 184.
(2)- رياض العلما، ج 5، قم 1403 ه ق، ص 40.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1467
درآوردهاند. نسخههاي چاپي اين كتاب در بيشتر خانههاي شيعيمذهبان ايران و هند يافته ميشود.- كتاب ديگري هم از مجلسي داريم كه آنهم مكرر بطبع رسيده و موسومست به تحفة الزائر و مشتمل است بر ديباچهيي در سبب تأليف كتاب و مقدمهيي در آداب سفر و دوازده باب در راه و رسم زيارت تربت پيامبر و امامان و فرزندانشان. در خاتمه اين كتاب آيينهاي بازديد كساني كه از زيارت بازگشتهاند نوشته شده است.
آقا جمال خوانساري (م 1125 ه) كه از معاصران ملا محمد باقر مجلسي و از فقيهان نامبردار زمان بود، كتاب مفتاح الفلاح شيخ بهايي (م 1030 ه) را بپارسي ترجمه كرد و حاشيههايي بر آن افزود و آن چندبار بطبع رسيد «1».
مفتاح الفلاح كتابيست بتازي درباره كارهاي ديني بايسته (واجب) و شايسته (مستحب) شباروزي و نيايشها كه بسال 1015 تأليف شده است. در اين كتاب كارهاي ديني كه بايد 1) در سپيدهدم 2) از برآمدن آفتاب تا نيمروز 3) از نيمروز تا نماز ديگر 4) از نماز ديگر تا هنگام خواب 5) از هنگام خواب تا نيمشب 6) از نيمشب تا سپيدهدم انجام شود، و نيايشهايي كه درخور هرگاهست ياد شده است. مفتاح الفلاح را چندبار چاپ كردهاند و بجز آقا جمال خوانساري صدرا نامي هم آن را بپارسي درآورد و آن را آداب عباسي ناميد. معلوم نيست كه اين گزارنده «2» همان ملاصدراي مشهور باشد اگرچه معاصر شيخ بهايي و در شمار شاگردان او بود.
يكي از اسلاف همين شيخ بهايي يعني برادر نياي او بنام تقي الدين ابراهيم عاملي (م 905 ه) كتابي شامل نيايشها بتازي فراهم آورد و آن را البلد الامين و الدّرع الحصين ناميد. داود بن شيخ محمد كربلايي آن را در سال 1135 ه بنام
______________________________
(1)- و بنگريد بضميمه فهرست ريو ص 4 درباره نسخه 2812.Or ازين كتاب.
(2)- گزارنده بمعني مترجم:
گزارنده را پيش بنشاندندهمه نامه بر رودكي خواندند (فردوسي) و بمعني تفسيركننده و بيانكننده نيز هست.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1468
شاه سلطان حسين در دو جلد با ترجمه سطربسطر دعاها بپارسي درآورد. از بلد الامين ترجمههاي ديگري نيز بپارسي ترتيب يافت.
دخترزاده مجلسي، محمد حسين خاتونآبادي اصفهاني كتابي دارد بنام خزائن الجواهر درباره دعاها و ذكرها و وردها و كارهاي ديني و وظيفههايي كه وابسته بهر روز و هر شبست. وي در مقدمه اين كتاب گفته است كه چون بيشتر اينگونه كتابها بتازيست عامه خلق از سود آنها بيبهرهاند و او براي بهرهمندي آنان كتاب خود را بپارسي نوشته است.
اگرچه كتابهاي اساسي حديث در عهد صفويان بعربي تأليف و تدوين شده است ليكن در ميان اين دسته از اثرهاي ديني هم چند كتاب قابل ذكر بفارسي داريم كه از آنجمله است:
ترجمة المناقب كه عالم معروف آغاز عهد صفوي ابو الحسن علي بن حسن زواري آن را از راه ترجمه «كشف الغمة في معرفة الائمة» پديد آورد. كتاب اخير تأليف بهاء الدين ابو الحسن علي بن عيسي بن فخر الدين ابي الفتح اربلي معروف بابن فخر (م 692 ه) «1» از محدّثان بزرگ شيعه است كه در آن سرگذشت پيامبر و امامان را يكجا گرد آورد. اين زواري كتاب الاحتجاج علي اهل اللجاج ابو منصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي (تفرشي) از عالمان سده ششم هجري را هم بنام كشف الاحتجاج بامر شاه تهماسب صفوي بپارسي درآورد. احتجاج حاوي استدلالهايي است كه از پيامبر و امامان درباره اصول و فروع دين روايت شده است.
زين الدين علي نقي پسر محمد هاشم كمرهيي اصفهاني (م 1060 ه) معاصر شاه صفي و شاه عباس دوم كه چندگاهي بكار قضا در شيراز سرگرم بود، در فقه و حكمت و كلام و حديث چند كتاب دارد كه از آن جمله است دو كتاب فارسي
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به روضات الجنات چاپ قم سال 1391 ه. ق، ج 4 ص 341- 344.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1469
او: نخست بنام مسار الشيعه در يك «افتتاح» و دوازده فصل و «اختتام». در هر فصل دوازده حديث از كتابهاي معتبر پيشين شيعه نقل و ترجمه و شرح شده و كتاب بنام شاه صفي درآمده است. دوم كتاب همم الثواقب كه آن هم در دوازده فصل است داراي حديثهايي در موضوعهاي گوناگون ديني و دنياوي مؤمنان شيعه.
ملا محمد تقي بن مقصود علي (م 1070 ه) معروف به مجلسي [اول] كتاب من لا يحضره الفقيه ابن بابويه قمي (م 381 ه) را كه از كتابهاي چهارگانه حديث شيعه است، بامر شاه عباس دوم، بفارسي ترجمه كرد و در آن هر حديث را واژهبواژه بپارسي درآورد و آنگاه گفتار عالمان شيعه را در معني آنها و سپس نظر خود را درباره هريك بيان نمود و مقدمهيي نيز بر كتاب افزود و كتابي را كه ازين راه فراهم آورد لوامع صاحبقراني ناميد. اين كتاب تا پايان كتاب حج بسال 1324 ه. ق در تهران چاپ شد و از آن نسخههاي خطي موجودست. ملا محمد تقي در آغاز كتاب لوامع صاحبقراني چند جستار سودمند بنام «فايده» آورده است. فايده اول در فضيلت علم و علماست و فايده دوم در وجوب طلب علم و فايده سيم در علوميست كه تعلم آن لازمست و فايده چهارم در بيان اهل بيت حضرت سيد المرسلين و فايده پنجم در وجوب رجوع در همه علوم بائمه معصومين و فايده ششم در اوصاف علماي ديني و فايده هفتم در اختلاف اخبار و جمع ميان آنها و فايده هشتم در «اجازه حديث» و فايده نهم در تعليم و تعلم و آداب و ثواب آن و فايده دهم در مذمت اجتهاد و آراء باطله و فايده يازدهم در اصطلاحات حديث و فايده دوازدهم در اينكه [كسب] علم بهترين عبادتهاست.
محمد صالح بن محمد باقر قزويني روغني «1» از عالمان ديني سده يازدهم چند كتاب بفارسي تأليف يا ترجمه كرده است مانند ترجمه عيون اخبار الرضا كه
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به: امل الآمل ج 2 ص 277، فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 223.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1470
آن را بسبب اقامت در مشهد بركات المشهد المقدس نام داده.- ديگر رساله اوست درباره «خوردن آدم از شجره منهيه» كه اشارتيست بخلقت آدم و سرگذشت او و حوا با اتكاء بر حديثهاي روايت شده.- ديگر ترجمه نهج البلاغه.- ديگر ترجمه صحيفه سجاديه.- ديگر ترجمه توحيد مفضل، مجموعه خبرهايي كه مفضل بن عمر جعفي از ياران امام جعفر صادق و امام موسي كاظم (ع) در ذكر چگونگي خلقت و حكمت بعضي از مخلوقها روايت كرده است. روغني ضمن ترجمه حديثها سعي داشت تا از تصرف در آنها پرهيز كند.
يكي از اربعينيات، چنانكه پيش ازين ديديم «1» از بهاء الدين عاملي (شيخ بهائي م 1030 ه) است كه بين عالمان شيعي سدههاي واپسين ارزش بسيار دارد. از شاگردان شيخ بهايي عالمي معروف به ابن خاتون و موسوم به شمس الدين محمد عاملي (سده يازدهم) «2» اين اربعين را بفرمان سلطان محمد قطبشاه بفارسي ترجمه كرد. وي كتابهايي هم بپارسي فراهم آورد «3». در ترجمه قطبشاهي علاوه بر نقل كتاب اربعين شيخ بهائي بپارسي شرحي نيز بر حديث افزوده شده است و اين كتاب را بسال 1309 ه. ق در بمبئي چاپ كردند.
ملا خليل بن غازي قزويني (م 1089 ه) «4» از شاگردان ميرداماد و شيخ بهائي داراي چندين تأليف و شرح و حاشيه در موضوعهاي مختلف مذهبي بفارسي است. از جمله آنهاست كتاب صافي يعني ترجمه و شرح كتاب كافي محمد بن يعقوب كليني «5» كه بسال 1308 ه. ق در هند بطبع رسيد.
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد ص 255.
(2)- درباره او بنگريد به امل الآمل ج 1 ص 161.
(3)- درباره ترجمه قطبشاهي رجوع كنيد به فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 226- 227.
(4)- درباره او بنگريد به روضات الجنات ج 3 ص 269- 274.
(5)- درباره او بنگريد به روضات الجنات ج 6 ص 108- 119.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1471
مير محمد بن محمد لوحي ملقب به «مطهر» و متخلص به نقيبي كه از معاصران و معارضان مجلسي اول و دوم بود، كتابي بفارسي دارد بنام كفاية المهتدي في معرفة المهدي كه از جمله اربعينيات و مشتمل است بر حديثهايي كه از روايت فضل بن شاذان نيشابوري (سده سوم ه) گرفته شده و همه آن حديثهاي چهلگانه ترجمه و شرح و تفسير شده و آن را در سال 1083 بپايان رسانيده. ازين كتاب نسخههايي در دستست «1».
مسيحاي كاشاني (م در حدود 1121 ه) كتاب الارشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد شيخ مفيد ابن المعلم البغدادي (م 413 ه) را [در سرگذشت پيشوايان شيعه و نصي كه بر امامت آنان شده و معجزههاي هريك و تولد و مرگ و قبر و شماره فرزندان آنان] بنام شاه سليمان بفارسي درآورد و به تحفه سليماني موسوم ساخت. اين كتاب بسال 1303 ه. ق در تهران چاپ شد.
ملا محمد باقر مجلسي در جزو كتابهاي متعدد فارسي كه در موضوعهاي مذهبي شيعه نوشته چند كتاب هم در حديث بفارسي دارد مانند: جلاء العيون در سرگذشت پيشوايان شيعه در يك مقدمه و چهارده باب كه بنام شاه سليمان صفوي (م 1105 ه) تأليف كرده و چندبار چاپ شده و سيد عبد الله بن محمد رضاي كاظمي (م 1242 ه) آن را بعربي ترجمه كرده است.- رساله رجعت كه در آن دوازده حديث درباره امام دوازدهم (ع) با ترجمه و تفسير آنها آمده است. گذشته ازينها دو حديث ديگر هم در آغاز اين كتاب نقل شده است مبني بر پيشگويي درباره ظهور صفويان. در سيزدهمين حديث ازين حديثهاي چهاردهگانه از «رجعت» سخن رفته و بدين مناسبت رساله ياد شده «رسالة الرجعة» ناميده شده است. اين كتاب را در هند چاپ كردهاند.- ترجمه نامه امير المؤمنين علي (ع) بمالك اشتر كه بهمراه آن سه حديث درباره كشورداري نقل شده است.- حلية المتقين متضمن حديثهايي در آيين
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مجلس شوري، ج 3، ابن يوسف ص 61؛ فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه، ج 3، ص 1497.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1472
زندگاني كه چهارده باب و يك خاتمه دارد. درباره اين كتاب باز هم سخن خواهم گفت.- عين الحيات ترجمهييست كه مجلسي از وصايت پيامبر به ابو ذر غفاري كرد و آن بصورت حديثي در اثرهاي عالمان پيشين شيعه تكرار شده است. اين كتاب بسال 1240 ه. ق در تهران بطبع رسيد.
در تأليف كتابهايي بفارسي در فقه شيعه هم درين عهد كوششهايي شده است:
از جمله عالمان قديم فارسينويس در شرعيات كمال الدين حسين بن خواجه شرف الدين عبد الحق اردبيلي معروف به الهي «1» است كه مردي فاضل و شاعر و متمايل بتصوف و از شاگردان جلال الدين دواني و مير غياث الدين منصور دشتكي شيرازي بود و در اوان قيام شاه اسمعيل صفوي شهرت يافت. وي شرحي بر نهج البلاغه بفارسي بنام شاه اسمعيل نوشت موسوم به نهج الفصاحه، كتابي هم در شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري دارد و كتابهايي ديگر در موضوعهاي كلامي و علمي و حكمي و تفسير؛ درباره او نوشتهاند اولين كسي است كه در شرعيات بنابر مذهب شيعه بفارسي كتاب نوشت. از جمله اثرهاي او، غير از آنچه ذكر كردهام، كتاب تاج المناقب في فضائل الائمه است بفارسي و ديگر تفسير فارسي قرآن در چند مجلد. وي در شعر فارسي نيز دست داشته و الهي تخلص ميكرده است. وفاتش در اردبيل بسال 950 اتفاق افتاد و همانجا بخاك سپرده شد.
كتابهاي فقهي شيعه بفارسي در آغاز بيشتر براي آگاه ساختن مردم از تكليفهاي شرعي آنان در سطح ابتدايي تأليف ميشده است. رسالههاي فارسي زيرين از مقدس اردبيلي (م 993 ه)، كه در شمار نخستين دفترهاي فقهي اين
______________________________
(1)- درباره احوال و آثارش بنگريد به: رياض العلماء ميرزا عبد الله افندي، ج 2، قم 1401 ه. ق، ص 98- 108؛ روضات الجنات، ج 2، ص 319- 320؛ تاريخ نظم و نثر در ايران ص 393، 670، 690- 691.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1473
عهدست، يعني رساله در صلوة و صوم (يا: رساله عملي) و رساله حج و رساله ارشاد همه ازين مقوله است.
جامعترين و مهمترين كتابي كه بعد ازين مرحله در فقه شيعه اثني عشري بزبان فارسي تدوين شد كتاب جامع عباسي است كه شيخ بهاء الدين عاملي آن را بامر شاه عباس بزرگ تأليف كرده و در مقدمه گفته است كه كتاب در بيست بابست كه از طهارت آغاز ميشود و بديات پايان ميپذيرد ولي خود توانست پنج باب نخستين آن (طهارت، نماز، زكات، روزه، حج) را تدوين كند. در آغاز باب ششم مقدمه ديگري آمده كه در آن گفته شده است مؤلف (يعني شيخ بهاء الدين) در دوازدهم شوال 1031 (نه 1030 كه قول مشهورست) بعد از اتمام پنج باب اول درگذشت و نويسنده دومين مقدمه محمد نظام بن حسين ساوجي قريشي مأمور اتمام كتاب گرديد. اين كتاب در سال 1264 ه. ق در لكنهو و در 1277 ه. ق در تهران و بعد از آن چاپ شده و از آن نسخههاي خطي بسيار در دستست.
ملا محسن فيض (م 1091 ه) در ميان كارهاي متنوع و متعددش رسالهيي از همين سنخ دارد كه نگارش آن براي آگاهي عامه است از معني آنچه هنگام نماز بر زبان ميآورند همراه با اندكي توجيه و تفسير و تمثيل بفارسي. اين رساله همان ترجمة الصلوة اوست كه رسالهييست نسبة كوتاه كه جنبه بلاغي و انشائي آن قابل توجهست و بسال 1340 در تهران بخط نستعليق خوش همراه با تصويرهايي در حواشي صفحهها طبع شد. وي كتاب ديگري بفارسي دارد در هشت باب بنام ابواب الجنان در بايستگي (وجوب) نماز آدينه و همين موضوع را فيض در كتاب ديگر خود موسوم به شهاب ثاقب كه بتازيست اعاده كرده است.
موضوع بايستگي نماز آدينه در غيبت امام يا نابايستگي آن مورد بحث فقيهان روزگار بوده و كتابها درين باب نوشتهاند و از آن جمله محقق سبزواري (محمد باقر بن محمد مؤمن م 1090 ه) رسالهيي بفارسي در همين باب دارد و
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1474
محمد طاهر قمي (م 1098 ه) هم كتاب رجاء الحق را درينباره نوشته است.
رسالههاي متعدد ديگري هم درين موضوع بتازي فراهم آمده است كه ذكر آنها درينجا زائد بنظر ميرسد.
ملا محمد تقي بن مقصود علي مجلسي (م 1070 ه) كتابي در احكام عبادات و قسمتي از احكام غير عبادات بفارسي روان نوشته است كه در هند بطبع رسيده. از جمله ديگر كتابهاي او در فقه بفارسي كتاب حديقة المتقين است در پنج باب و يك مقدمه و خاتمه كه شامل يك دوره از فقه است. پسرش ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه) هم چند رساله مانند الشك في الصلوة و حدود و تعزيرات و الديات و القصاص در جستارهاي فقهي نوشته است.
از جمله كتابهايي كه بزبان فارسي در جستارهاي گونهگون كلام و اعتقادات درين دوره تأليف شده بذكر اين چند نمونه بسنده ميشود:
رساله حسنيه از عزّ الدين بن جعفر آملي از عالمان سده دهم هجري معاصر شاه تهماسب صفوي و ملازم تاج الدين حسن وزير مازندران. وي كتاب خود را با ديباچه و دو باب «در بيان اعتقادات قلبيه و ذكر عبادات شرعيه» بنام تاج الدين حسن ياد شده نوشته و گذشته ازين كتاب نهج البلاغه را هم بسال 944 ه بنام آن وزير بپارسي درآورده است «1».
رساله حسينيه در اثبات امامت علي بن ابي طالب (ع) و جانشينانش تأليف ابراهيم بن ولي الله حسيني استرابادي كه آن را از اصل عربي، كه نسخه آن را هنگام بازگشت از سفر حج در دمشق يافته بود، بسال 958 ه بنام شاه تهماسب ترجمه كرد. رساله ياد شده بسال 1284 ه. ق در ايران چاپ شد «2».
______________________________
(1)- نسخهيي از حسنيه در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است، فهرست آن كتابخانه ج 3 ص 572.
(2)- و بنگريد بفهرست ريو، ج 1 ص 30.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1475
چند سالي دنبالتر احمد بن محمد مقدس اردبيلي (م 993 ه) «1» كتاب اصول دين يا اثبات واجب را بپارسي نوشت و علاوه بر اين، كتاب پارسي ديگر منسوب باو بنام حديقة الشيعة در اثبات امامت خاصه مشهورست كه بسال 1303 ه. ق بطبع رسيده و گويا همين كتاب باشد كه مير ميران محمد حسيني اردستاني آن را اساس تأليف خود در كتاب كلامي فارسي ديگري بنام كاشف الحق قرار داد و آن را بسال 1058 در حيدرآباد بپايان رسانيد «2».
زبدة التصانيف در كلام و احكام شيعه تأليف حيدر بن محمد خوانساري است كه بنام شاه عباس بزرگ تأليف كرده و در فراهم آوردن آن از مأخذهايي كه نام بعضي را ذكر كرده بهرهمند بوده است مانند كتاب كشاف زمخشري، كتاب مجمع البيان شيخ طبرسي، تفسير ابو الفتوح رازي و جز آنها.
اين كتاب مشروح در يك مقدمه و دوازده باب و خاتمه است و هر باب آن بچند فصل تقسيم ميشود: در باب اول در اركان ايمان و صفات واجب الوجود و نبوت و امامت و معاد و توبه و انابت و احوال روح سخن ميگويد و در باب دوم و سوم بتفصيل درباره نماز و در باب چهارم درباره روزه و در باب پنجم درباره صدقه و در باب ششم درباره حج و در باب هفتم از احوال پيامبر و امامان و معجزههاي آنان و در باب هشتم از تاريخ پيامبران از آدم و نوح تا عيسي و در باب نهم از وظيفههاي مؤمنان مثل عبادت، توكل، اخلاص، رضا، صبر و جز آنها، و در باب دهم از آنچه مؤمنان بايد از آنها بپرهيزند، و در باب يازدهم از علم و عالمان و علم قرآن و آداب عالمان دين و در باب دوازدهم از موضوعهاي پراگندهيي مانند خلقت عالم و آسمان و زمين و فرشتگان و ابليس و روز رستاخيز و ميزان ياد ميكند. خاتمه در بعضي حديثها و حكايتهاي متفرق است «3». باتوجه باين بابها و فصلها معلوم ميشود كه
______________________________
(1)- روضات الجنات ج 1 ص 79- 85.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 3 ص 603- 605.
(3)- فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 1 ص 45- 46؛ فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا ج 1 ص 31.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1476
زبدة التصانيف اگرچه اصلا بقصد بحث در علم كلام فراهم آمده ولي بزودي از حدّ آن گذشته و مؤلف بجستارهاي ديگري مثل فقه و سرگذشت پيامبران و امامان و بويژه قسمتي از مبحثهاي اخلاقي كه صبغه ديني دارد توجه نموده است.
كتاب تجريد الكلام خواجه نصير الدين طوسي را، كه از كتابهاي اساسي كلام شيعه دوازده اماميست، زين الدين علي بدخشي بنام سلطان محمد قطبشاه (989- 1020) بپارسي درآورده و بر آن شرحي نوشته و آن را تحفه شاهي و عطيه الهي ناميده است «1». شرح فارسي ديگري از همين كتاب با نام علاقة التجريد نوشته سيد امير محمد اشرف عاملي (م 1145 ه) در دستست «2».
كتاب شجره الهيه در كلام شيعه تأليف رفيع الدين حيدر حسيني طباطبائي از عالمان سده يازدهم هجريست. وي اين كتاب را در عهد پادشاهي شاه صفي و بنام او نوشته و برسم متكلمان شيعه گذشته از اثبات وجود خالق و نبوت و معاد در اثبات امامت نيز سخن گفته و كتاب را در يك مقدمه و هشت «مطلب» تنظيم نموده است. در كتاب قصص الخاقاني از مؤلف كتاب يعني ميرزا رفيعاي طباطبايي ناييني سخن رفته است «3».
از مؤلفان معروف كلام شيعه بفارسي كه اثرهايش در شمار كتابهاي درسي متعلمان دانشهاي ديني شيعه است، ملا عبد الرزاق بن علي بن حسين لاهيجي قمي متخلص بفياض (م 1072 ه) متكلم معروف دوران صفويست «4». وي دو كتاب مشهور در كلام شيعه بفارسي دارد: نخست گوهر مراد در يك مقدمه و سه مقاله و خاتمه كه حاوي يك دوره كامل از علم كلام است بشيوه متكلمان شيعه و حتي نقل بسياري از معتقدات آنان كه ربطي بمباحث علمي ندارد و اگر از بعضي زوائد آن بگذريم ماحصل كلام تحقيق مؤلف است در موضوع توحيد و نبوت
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 3 ص 561؛ الذريعه، ج 3 ص 443.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه ج 3، ص 596.
(3)- و بنگريد بفهرست ريو، ج 1 ص 31.
(4)- همين كتاب و همين جلد ص 326- 328 و 1230- 1233.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1477
و امامت و معاد. فياض اين كتاب را بسال 1058 بنام شاه عباس دوم نوشت و بعد از آن كتاب كوتاهتري كه در واقع تلخيصي است از گوهر مراد، بنام سرمايه ايمان در يك مقدمه (منطق) و پنج «اصل» تأليف كرد. اين هردو كتاب بسبب سادگي انشاء و مطلبها در ميان مبتديان علم كلام شيعه بصورت كتابهاي درسي رايجست.
فصول مختاره (كتاب الفصول) كه سيد مرتضي (م 436 ه) از دو كتاب استاد خود شيخ مفيد (م 413) بنامهاي «المجالس المحفوظة» و «العيون و المحاسن» «1» انتخاب و تنظيم كرده بود، درين عهد بدست آقا جمال خوانساري (م 1125 ه) «2» با افزايشهايي در دو جلد بفارسي درآمد. جلد نخستين هفتاد، و جلد دوم پنجاه و يك فصل دارد «3».
كتاب تذكرة الائمه تأليف ملا محمد تقي بن مقصود علي مجلسي (م 1070 ه) درباره ظهور پيامبر اسلام (ص) و اثبات نبوت او و امامت ائمه معصومين (ع) در يك مقدمه و چهارده باب باضافه خاتمه است. اين كتاب بشماره 3641.Or در كتابخانه موزه بريتانيا ملاحظه شد. مؤلف ادعا كرده است كه مطالب كتابش بر كتابهاي متعدد از نصارا و براهمه و يونانيان و مجوس و كتاب جاودان خرد تصنيف هوشنگ دومين پادشاه دنيا و كتاب زمزم از تصنيفات زردشت و يسنا و ابستاغ (اوستا) متكي است «4» ... و بهتر آن خواهد بود كه خواننده محقق براي آشنايي بيشتر با دعاوي او بكتاب ياد شده مراجعه كند.
و الله الهادي.
______________________________
(1)- اين هردو كتاب مجموعه مشاجرات و خردهگيريهاي شيخ مفيد در رد بر مذهبهاي غير شيعي است.
(2)- درباره او بنگريد به: روضات الجنات، ج 2، ص 214- 215.
(3)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 3، ص 564- 565.
(4)- توضيح: آنچه در متن آوردهام كوتاه شده فهرست مشروحيست كه مؤلف تذكرة الائمه ذكر كرده است و از محرر اين سطور نيست. ضمنا بدانيم كه مقصود از كتاب زمزم گاتاهاي زردشت است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1478
پسر مؤلف ياد شده، ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه) كتاب حق اليقين را بنام شاه سلطان حسين نوشته و در آخر شعبان سال 1109 بپايان رسانيده است. اين كتاب آخرين تأليف از تأليفات چهل و نهگانه مجلسي بزبان فارسي در مسائل مذهبي شيعه و در همان حال از جمله كتابهاي معتبر اعتقادي شيعه بفارسي در دورههاي اخير تشيع اثني عشريست. مجلسي در جستارهاي مختلف كتاب ياد شده غالبا بدليلهاي نقلي استناد كرده و اتكاء او بدليل عقلي بسيار كمتر است و در حقيقت بايد اين كتاب او را هم از جنس ديگر اثرهاي او و تحت تأثير اطلاعات وسيعش از احاديث شيعه و استناد بآنها دانست. حق اليقين در شش باب و هر باب منقسم باجزاء مختلف از قبيل مقصد و فصل و مباحث گونهگونهييست كه در آنها گنجانيده شده است بدين شرح: باب 1) اثبات وجود حق تعالي و صفات كماليه او در ده فصل. 2) در بيان صفات سلبيه در هشت مبحث. 3) در بيان صفاتي كه متعلق بافعال خالقست در سه مبحث. در مبحث سوم ازين باب مجلسي مسأله جبر را به پنج وجه، رد كرده و اختيار را بنابر مذهب اكثر اماميه و معتزله برگزيده است. 4) در نبوت و اثبات نبوت محمد (ص). 5) در امامت. 6) اثبات معاد و دفع شبهههاي معاد جسماني و احوال عالم برزخ و شرايط و علامات قيامت و آنچه از مطالب ديگر كه مربوطست بمعاد. در فصل نوزدهم ازين باب ايمان و اسلام و كفر و ارتداد و در فصل بيستم انواع گناهها و توبه از آنها و بايستگي توبه مورد بحث قرار گرفته است. خاتمه حق اليقين در بيان احوال عالم بعد از انقضاي امر قيامتست. اين كتاب بسال 1241 ه. ق در تهران چاپ شده و بعد از آن باز هم بطبع رسيده است.
پسر ملا عبد الرزاق لاهيجي قمي بنام ميرزا حسن قمي (م 1121 ه) كه از بهترين شاگردان پدر خود بوده و بعد از پدر در قم مجلس درس داشته و همانجا درگذشته است، چند كتاب معروف در كلام و حكمت دارد كه از آن جمله است شمع اليقين بفارسي كه در تهران بسال 1303 چاپ شده و از كتابهاي
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1479
مراجعه در علم كلام ميان عالمان امامي است. كتاب ديگر او «رساله فارسي در مسائل مختلف فيه حكمت» و كتاب ديگري بنام جمال الصالحين است كه بسال 1121 نوشته و بعد ازين درباره آن سخن خواهم گفت. وي كتابهايي هم بعربي دارد كه از آنجمله است زواهر الحكم در يك مقدمه و سه باب كه در آن مبحثهاي طبيعي و الهي و نبوت و امامت و معاد بروش عالمان شيعي مورد گفتوگو قرار گرفته است. كتاب مهم ديگرش مصابيح الهدي و مفاتيح المني است «1».
ديگر ازينگونه كتابهاست ضياء القلوب درباره امامت و اثبات مذهب حق در ميان فرقههاي اسلامي از محمد بن عبد الفتاح تنكابني مشهور به سراب (م 1124 ه).
شايسته ميبود كه از مجالس المؤمنين قاضي نور الله در شمار كتابهاي مربوط به اعتقادات سخني بميان آيد، ولي چون ذيل نام قاضي ياد شده باين كتاب نيز اشاره كردهام، در اينجا بهمين تذكار بسنده ميكنم.
الملل و النحل محمد بن عبد الكريم شهرستاني (م 548 يا 549 ه) كه بسال 842 بوسيله افضل الدين صدر تركه اصفهاني بفارسي ديرياب مغلق و منشيانهيي درآمده بود، بفرمان نور الدين جهانگير بر دست مصطفي بن خالقداد در سال 1021 بفارسي سادهتري تبديل و تحرير گرديد كه بقول خود او «ترجمة من الترجمة الاولي» است «2».
دبستان مذاهب كتاب قابل توجهيست بفارسي در دينها و مذهبهاي مختلف بويژه باورداشتهاي پارسيان و هندوان. كتاب در دوازده «تعليم»
______________________________
(1)- بنگريد به: روضات الجنات ج 4 ص 197؛ رياض العلما ج 1، قم 1401 ه. ق، ص 207- 208؛ الذريعه ج 1 ص 52؛ فهرست كتابخانه مجلس شوري ج 3 ص 47- 49؛ فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه ج 3 ص 580.
(2)- اين كتاب با مقدمه مشروح و مقابله ترجمه فارسي با متن عربي الملل و النحل شهرستاني بكوشش آقاي دكتر محمد رضا جلالي ناييني در تهران بطبع رسيده است. تاريخ چاپ سوم آن (هم در تهران) سال 1361 شمسي است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1480
نوشته شده و هر تعليم مشتمل بر چند «نظر» است: تعليم نخست) در معرفت عقايد پارسيان. 2) در باز نمودن عقايد هندوان. 3) در عقيده تبتيان. 4) در عقايد يهود. 5) در عقايد ترسا. 6) در عقايد مسلمان. 7) در عقايد صادقيه.
8) در عقايد واحديه. 9) در اعتقادات روشنيان. 10) در عقايد الهيه. 11) در عقيده حكما. 12) در عقيده صوفيه. نظري به «نظر» هاي تعليم نخست اين كتاب بستگي مؤلف را به تعليمات آذر كيوان ثابت ميكند ولي بقطع و يقين معلوم نيست كه او كه بود زيرا از خود در كتاب نامي نياورد و بهمين سبب از چند تن هريك بمناسبتي بعنوان مؤلف اين كتاب ياد شده است مثل محسن فاني كشميري (م 1081) «1» و سيد ذو الفقار علي حسيني اردستاني متخلص به «موبد» و معروف به «موبد شاه» و سرانجام كيخسرو اسفنديار پسر آذر كيوان.
از دبستان مذاهب برميآيد كه مؤلف آن در پتنا از شهرهاي معروف هند زاده شده و در همان شهر برآمده و با آذركيوانيان محشور بوده و بهمراه چند تن از آنان از پتنا باكبرآباد رفته و بعدها براي تهيه مطلبهاي كتاب خود بسفرهاي گوناگون پرداخته و از آنجمله چندي در مشهد بسر برده است. وي تأليف كتاب خود را بسال 1055 آغاز نموده و بعد از مدتها كار و تجديدنظر آن را ميان سالهاي 1064- 1067 بپايان رسانيده است. متن اصلي اين كتاب نخستين بار بسال 1224 ه. ق در كلكته و بسال 1260 ه. ق در تهران و بسالهاي 1264 و 1267 در بمبئي چاپ شد. ترجمههايي از آن بانگليسي ترتيب يافت كه بهترين آن بدستShea وTroyer انجام شده و بسال 1843 در پاريس بطبع رسيده است. آخرين طبع متن فارسي آن با تصحيح انتقادي و تعليقات بسال 1362 ش در تهران بوده است «2». مؤلف در پايان كتاب قابل توجه
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بتذكره نتايج الافكار ص 541- 542 و بفهرست نسخههاي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا ج 3 ص 1081 و مأخذهايي كه آنجا ذكر شده است.
(2)- درباره دبستان مذاهب رجوع شود به: Encyclopedie de l'Islam, Nouvelle edition, tome II, p. 75
-
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1481
خود مينويسد «1»: «پس از انجاميدن نامه باز نموده ميآيد كه بعضي از اعزّه ميفرمودند كه ملل و نحل «2» و تبصرة العوام «3» كه در آنها عقايد و مذاهب باز نموده شده خالي از جانب روي نيست، لاجرم حقيقت دين پوشيده ميماند.
ديگر آنكه بعد ازيشان بسي گروه بهم رسيدهاند. بدين خواست بنوشتن اين نامه پرداخت و در اين كردارستان عقيدهآباد از اعتقادات فرق مختلفه آنچه نگاشته آمد از زبان صاحبان آن عقيده و كتاب ايشانست و در گزارش اشخاص و رجال هر فرقه چنانكه مطيعان و مخلصان بتعظيم نام برند، ثبت نمود تا بوي تعصب و جانب روي نيايد».
با نهضتي كه بهمت جلال الدين اكبر و نبيره او داراشكوه در ترجمه آثار هندي بفارسي پديد آمده بود، چند كتاب اساسي در جستارهاي اعتقادي هندوان بر گنجينه اثرهاي پارسي افزوده شد مثل بهگودگيتا «4» و اوپانيشادها «5» و جوگ باششت «6».
بهگودگيتا بخشي است از مهابهارت «7» و هندوان آن را جوهر مذهب و فلسفه هندو ميشناسند و آن را ابو الفضل علامي (م 1011 ه) بامر جلال الدين
______________________________
* فرهنگ ايران باستان، مرحوم ابراهيم پورداود، ج 1 ص 333.
* تعليقات كتاب دبستان مذاهب چاپ تهران 1362 ش، باهتمام آقاي رحيم رضازاده ملك.
* فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، چارلز ريو، ج 1، ص 141- 142 و ج 3 ص 1081.
* فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 241.
(1)- دبستان مذاهب، تهران 1362، ج 1، ص 367.
(2)- ملل و نحل شهرستاني.
(3)- تبصرة العوام سيد مرتضي علم الهدي.
(4)-Bhagavad Gita
(5)-Upanishad
(6)-Jog -Bashishth
(7)-Mhabharata
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1482
اكبر پادشاه جدا از مهابهارت بزبان فارسي درآورد و چنين آغاز ميشود: «اين نسخه گيتا كه در انكشاف سراير قدرت ذو الجلال و استكشاف حقيقت معرفت لايزالست، آن را باجازت سلطان عادل و برهان كامل ... جلال الدين محمد اكبر پادشاه غازي ... بنده شيخ ابو الفضل از زبان سهنسكريت ... بعبارت فرس و عربي درآورده ...»
اوپانيشادها قسمت خاتمه وداها و اساس مكتب فلسفي آيين ودايي است و شماره آنها تا دويست ميرسد و محمد داراشكوه از آن ميان در حدود پنجاه اوپانيشاد را جمعآوري و بسال 1067 بياري چند تن از عالمان هندو بپارسي ترجمه كرد و سرّ اكبر (در بعضي از نسخهها سرّ الاسرار) ناميد و آن را آنكتيل دوپرون «1» بلاتين و بفرانسوي ترجمه كرد و ترجمه لاتين او بسال 1801 در استرازبورگ بطبع رسيد. يك ترجمه آلماني هم از آن شد كه بسال 1882 چاپ كردند «2».
و اما جوگ باششت (جوگ باشست) محتوي شرحيست درباره عرفان هندي و انديشههاي فلسفي مبتني بر آيين هندوان كه آنندان «3» كشميري آن را تلخيص و تفسير كرد و نظام الدين پاني پتي بفارسي درآورد. در مقدمه اين ترجمه آمده است كه اكبر پادشاه بسال 1006 دستور نقل آن را داد «4». مير فندرسكي (م 1050 ه) ازين ترجمه منتخبي ترتيب داد و بر آن شرحي نوشت. «5»
در دنبال اين نهضت ترجمه كتابهايي درباره باورداشتها و كيشهاي هندي
______________________________
(1)-Anquetil Duperron
(2)- ترجمه اوپانيشادها (سرّ اكبر) بسعي و اهتمام مرحوم دكتر تاراچند سفير كبير هند در ايران و آقاي دكتر سيد محمد رضا جلالي ناييني بسال 1340 شمسي (1961 ميلادي) در تهران بطبع رسيد.
(3)-Anandan
(4)- فهرست ريو، ج 1 ص 60- 61.
(5)- همين جلد ص 311.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1483
بفارسي در هندوستان تأليف شد و كار اين تصنيف و تأليف چندي بعد از عهد مورد مطالعه ما هم ادامه داشت و ازين راه كتابهاي قابل توجه تازهيي پديد آمد مانند رياض المذاهب «1» و هفت تماشا «2» و تشريح الاقوام «3» و جز آنها.
درباره مقالات نقطويان (پسيخانيان، واحديه، تناسخيه) پيروان محمود پسيخاني (م 831 ه)، كه بدنبال سختگيريها و آزارهاي شاه تهماسب و شاه عباس گروهي از آنان كشته و عدهيي بهند متواري شدهاند، در اينجا فرصت گفتار نيست. درين باب بمأخذهاي مربوط مراجعه شود «4».
*** جستارهاي اخلاقي
در اوايل عهدي كه مورد مطالعه ماست، يا بهتر بگوييم، در فاصله زماني ميان سقوط دولتهاي تيموري و تركمان و تشكيل و تثبيت دولت صفوي و دولت تيموريان هند، در ايران و هند و آسياي صغير بهمراه كتابهاي متعدد ادبي چند كتاب در مبحثهاي اخلاقي يا باصطلاح بعضي از مؤلفان در «مكارم اخلاق» و يا باصطلاح اهل علوم عقلي در «حكمت عملي» تدوين شد كه روش و شيوه آنها همان بود كه پيش ازين دوره در اينگونه كتابها ميديديم. اما بعد ازين دوره، يعني وقتي كه ميرسيم بعهد رواج تعليمات مذهبي شيعه، اينگونه كتابها، اگر در ايران تأليف ميشد
______________________________
(1)- فهرست ريو، ج 1 ص 64.
(2)- ايضا ص 64- 65.
(3)- ايضا ص 65.
(4)- عالمآراي عباسي ص 473- 477؛ نقطويان يا پسيخانيان، دكتر محمد صادق كيا، ايران كوده شماره 13 تهران 1330؛ زندگاني شاه عباس اول، نصر الله فلسفي ج 2 ص 338- 344 و ج 3 ص 40- 51؛ دبستان مذاهب تهران 1362، ج 1 ص 273- 278 و ج 2 ص 231- 236.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1484
عادة لحن مذهبي شيعه داشت و ازين راه كتابهايي بوسيله محدّثان و فقيهان شيعي بزبان فارسي در ذكر مكارم اخلاق، همراه با تعليمات ديني و ممزوج با حديثها و سنتها و خبرها كه از پيامبر اسلام (ص) و امامان شيعه (ع) نقل شده است، بوجود آمد. ازين زمان ببعد «اخلاق» تنها بآن معني نيست كه در سه مبحث از حكمت عملي (ايثيقون) يعني تهذيب نفس، تدبير منزل و سياسة المدنيه ملاحظه ميكنيم بلكه بحثي است عام درباره اينكه چگونه انسان خود را از راه اجراي اوامر شرع و عقل بسعادت دنيوي و اخروي برساند، و پيداست كه در چنين بحثي همواره نمونههاي كمال از ميان پيشروان دين و مشايخ و اولياء و حكيمان و شاعراني كه بزيور ايمان و اخلاق آراسته بودند انتخاب ميگرديدند و كردار و گفتار آنان بعنوان شاهد و سرمشق ذكر ميشد.
نوشتن كتابهاي اخلاق بدين شيوه در ايران سابقه تاريخي دارد و كهنترين آنها را بصورت اندرزنامهها و كتابهايي از قبيل كليله و دمنه و جاويدان خرد و سندبادنامه و مرزباننامه و قابوسنامه و سياستنامه و كيمياي سعادت و نصيحة الملوك و گلستان ميبينيم و در عهد تيموري و آغاز عهد صفوي در ميان اثرهاي ملا حسين كاشفي و ملا جلال دواني مشاهده ميكنيم.
پيداست كه در هر دورهيي نحوه برخورد با شرع و سنت و حكمت و تعليمات پيامبران و پيشوايان دين و پيران طريقت و رفتار پادشاهان باعدل و داد و وزيران باتدبير و سداد تفاوتهايي مييابد، چنانكه در عهد مورد مطالعه ما اين برخورد، اگر در ايران باشد، بيشتر رنگ مذهبي شيعي دارد و سرمشقها از گفتار و كردار پيشوايان دين اسلام و مذهب شيعه و كيفيت زندگاني و زهد و عبادت و عدم تعلق آنان بزخارف دنياوي و ظواهر فريبنده حيات اخذ ميشود.
ازين دو نوع كتابهاي اخلاقي نمونههايي در عهد صفوي داريم كه برخي ضمنا داراي جنبه ادبي هستند، يعني در بسياري موارد نثر آنها بشيوه مترسلان نزديك ميشود و در بعضي ديگر، بويژه آنها كه بوسيله عالمان شرع تأليف شده
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1485
غالبا از حيث ادبي ضعيف است و عبارتهاي سست همانند ترجمه از تازي در آنها بسيار ديده ميشود.
بعضي از كتابهاي اخلاقي اين عهد ضمن اشتمال بر مباحث عادي اخلاق داراي جنبههاي اندرزي بپادشاهان و كارداران آنان، يا درباره كيفيت عمل درست و دور از جور و اعتساف و اشتباه هردسته از صاحبقدرتان مذهبي و سياسي و نظامي هم هست كه طبعا ميتوان مطالب آنها را در يكي از سه باب اساسي اخلاق (تهذيب نفس- تدبير منزل- سياست مدن) گنجانيد و معلومست كه مؤلف ميتواند آن دسته از اين كتابها را هم در ذيل همين مبحث اخلاق بياورد.
از جمله نخستين كتابهايي كه درين زمينه از آغاز اين دوره داريم كتاب سلوك الملوك است از امين الدين ابو الخير فضل الله بن روزبهان خنجي اصفهاني شيرازي معروف به «خواجه ملا» كه نامش پيش ازين در همين جلد و در مجلد چهارم از همين كتاب آمده است. وي بعد از تسلط شاه اسمعيل صفوي بر عراق و فارس بفرارود (ماوراء النهر) گريخت و بعد از سال 921 در آنجا درگذشت.
خواجه ملا كتاب سلوك الملوك را بسال 918 ه بنام ابو الغازي عبيد الله خان ازبك آغاز كرد و در يك مقدمه و پانزده باب در سال 920 ه بپايان برد و در آن بشرح وظيفههاي حكمرانان و متصديان امور قضا و احتساب و ماننده آنها با توجه بشيوه حنفيان و شافعيان پرداخته است. «1»
در همين زمينه كتابي داريم از قاضي اختيار الدين تربتي بنام اخلاق همايون كه درباره آن و مؤلفش در ذيل احوال نويسندگان و مؤلفان اين عهد سخن خواهم گفت.
كتاب ديگر اخلاق شمسيه يا اخلاق شمسي از حسن بن روزبهان شيرازيست كه آن را با توجه باخلاق محسني ملا حسين كاشفي در اوايل سده دهم هجري نوشته و در آن گفته است كه بسال 924 رساله فراست امام فخر
______________________________
(1)- ترجمه تاريخ ادبيات فارسي، هرماناته، تهران 1337، ص 270.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1486
رازي را بپارسي درآورده و با افزودن مطلبهايي آن را مرآت الانسان ناميده است.
درباره او پس ازين گفتاري خواهيد داشت.
كتاب اخلاق شفايي تأليف مظفر بن محمد حسيني شفايي كاشاني اصفهاني (م 963 ه) كه بشاه تهماسب صفوي تقديم گرديده در زمره كتابهايي است كه بشيوه متداول زمان نوشته شده است و درباره آن ضمن بيان حال مؤلف آن سخن خواهد رفت.
يوسف بن محمد بن يوسف طبيب هروي متخلص به «يوسفي» كتاب نصايح يوسفي را بسال 919 ه تأليف كرده است. پدرش محمد بن يوسف «1» صاحب بحر الجواهر است كه قسمت اخير حيات خود را در هندوستان گذرانده و پسرش يوسف نيز با او بوده و در دربار ظهير الدين بابر و همايون پادشاه ميزيسته و شعر ميگفته و يوسفي تخلص ميكرده است و چند كتاب ديگر بفارسي در فن خود دارد مانند فوائد الاخيار كه در 913 ه تأليف كرده و «طب يوسفي» و علاج الامراض و جز آنها «2». از نصايح يوسفي نسخهيي در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجود است.
غياث الدين منصور دشتكي شيرازي «3» حكيم معروف و وزير شاه تهماسب صفوي كتابي در اخلاق دارد كه بنام او اخلاق منصوري خوانده ميشود و آن خود يكي از سه «وجه» جام جهاننماست كه ميبايست بصورت يك دانشنامه (دائرة المعارف) فلسفي فراهم آيد و ظاهرا صورت كمال نيافت و اين قسمت كه حليه تأليف پوشيد خود بدو «مجله» منقسم ميگردد كه نخستين از آن دو چهار «تجليه» و دومين سه تجليه دارد. «4»
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد ص 361.
(2)- تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 282.
(3)- درباره او بنگريد بهمين كتاب و همين جلد ص 299- 304.
(4)- ايضاح المكنون، اسمعيل پاشا، ج 1، ستون 50؛ فهرست ريو ص 826 و ضميمه فهرست ريو ص 108؛ فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 3 ص 218.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1487
از معاصران ديگر شاه تهماسب مجد الدين حسيني متخلص به «مجدي» كتابي بنام تحفة المجالس دارد كه متضمن حكايتها و سرگذشتها و تاريخ شاهان و ضمنا حاوي نكتهها و فصلهاييست مبتني بر مباني اخلاقي خاصه جزوهاي چهارم تا هفتم آنكه درباره مطلبهاي مختلفي از مسائل اخلاقي در آنها بتفصيل تمام سخن رفته است. باز هم درباره اين كتاب و مؤلف آن سخن خواهم گفت.
از عهد همين پادشاه باز هم يك كتاب اخلاق داريم بنام اخلاق طهماسبي كه سيد ماجد حسيني باسم آن پادشاه نوشته است «1».
از معاصران ديگر شاه تهماسب كه در خارج از ايران يعني در بلاد روم بسر ميبرده و منشي سلطان سليمان اول (م 974 ه) بوده، ابو الفضل منشي شيرازي، كتابي در آيين كشورداري بنام دستور السلطنة دارد و در مقدمه همين كتاب كه ازو بازمانده بتأليفهاي ديگر خود در اخلاق مثل نهج المتقين في اخلاق سيد المرسلين و دستور الوزارة اشاره ميكند. از او جداگانه ياد خواهد شد.
يكي ديگر از معاصران شاه تهماسب بنام نصير الدين محمد بن عبد الكريم انصاري استرابادي «2» كتاب مكارم الاخلاق تأليف رضي الدين ابو نصر حسن بن فضل الطبرسي «3» را كه از كتابهاي مشهور درين فنست بپارسي درآورد و محاسن الاداب ناميد. مكارم الاخلاق در شرح رفتار پيامبر اسلام و امامان شيعه است كه بايد سرمشق همه مسلمانان گردد. محمد بن عبد الكريم كار ترجمه اين كتاب را در عهد سلطنت شاه تهماسب (930- 984 ه) بدستور محمد خان شرف الدين اوغلي تكلو [كه در سال 943 بفرمان شاه تهماسب حاكم هرات و امير الامراء خراسان گرديد «4»] انجام داد. كتاب دوازده باب دارد كه هر باب
______________________________
(1)- نسخهيي ازين كتاب در كتابخانه امير المؤمنين نجف بشماره 1714 موجودست، مستفاد از يادداشتهاي آقاي دكتر سيد محمد ترابي منقول از يادداشتهاي سيد عبد العزيز طباطبائي.
(2)- درباره او بنگريد بتاريخ نظم و نثر در ايران ص 373.
(3)- درباره او بنگريد به: رياض العلماء ميرزا عبد الله افندي ج 1، قم 1401 ه. ق، ص 297- 299؛ امل الآمل حرّ عاملي، نجف 1385 ه. ق، ج 2، ص 75.
(4)- عالمآراي عباسي، چاپ دوم، تهران 1350، ص 65.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1488
بچند فصل تقسيم ميشود و فهرست آن در پايان مقدمه كتاب آمده است «1».
كتاب هفت كشور از فخري هروي كه آميزهييست از مطلبهاي تاريخي و حكايتها و نيز مطلبهاي مبسوط اخلاقي كه در سده دهم نوشته شده، درينجا قابل ذكرست، ولي بهتر آن ديده شد كه در ذيل نام فخري هروي معرفي شود.
بآنجا مراجعه كنيد.
حسن بن علي بن اشرف منشي خاقاني كتاب اخلاق حكيمي را بسال 987- 988 در مدتي كه شاه محمد حكيم بن همايون پادشاه كابل را تصرف و در آن اقامت كرده بود، بنام او در چهارده مقاله تأليف كرده است بدينگونه: 1) در حسن خلق 2) در علو همت 3) در توكل 4) در صبر 5) در عدالت 6) در شجاعت 7) در سخاوت 8) در فراست و محاوره 9) در سياست 10) در عفو 11) در حزم 12) در وفا به عهد 13) در مشورت 14) در فوائد متفرقه «2». تاريخ ادبيات در ايران ج5بخش3 1488 جستارهاي اخلاقي ..... ص : 1483
رقاري گيلاني (سده دهم و آغاز سده يازدهم) كتابي دارد بنام انيس الغافلين كه بسال 1005 تأليف كرده و در ديباچه آن گفته است كه «رسالهايست ... مشعر بعدم وفاي ايام شباب بسيار شتاب و مخبر از غايت ستمكاري و نهايت مردمآزاري جهان خراب» و بدينمناسبت مقداري شعر و حكايت و داستان كه وسيله تنبه آدميان باشد آورده و كتاب را بدانها آراسته و نوشته است «اين محرّر ممزوجست بروايتهاي زيبا و حكايتهاي دلگشا از كلام هدايت انجام خجسته فرجام انبياي عظام و اولياي كرام و ابرار نيكوكردار و احرار همايون اطوار و حكماي نامدار و ساير اكابر شيرين گفتار بطريق ايجاز و اختصار» و بدين منوال كتاب جنبه اخلاقي يافته و شايسته نامي شده است كه دارد. نثر كتاب مسجع است چنانكه از همين دو موردي كه از آن نقل كردهام مشهودست، اما در همانحال دور از صعوبت و دشواريهاي لفظي است.
______________________________
(1)- فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، چارلز ريو، ص 15- 16.
(2)- بنگريد بفهرست كتابخانه ديوان هند (اينديا آفيس) ج 1، شماره فهرست 2203.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1489
ازين كتاب نسخهيي بشماره 14101 در كتابخانه مجلس شوري موجودست. از ملا مير كتابهاي ديگري نيز در دستست مثل مطالب العشاق، و كتاب اسرار القرآن در علم تجويد كه نسخه آن در كتابخانه مجلس شوري محفوظست.
محمد باقر نجم ثاني مخاطب به باقر خان كتاب موعظه جهانگيري را كه در اخلاق و سياست مدنست، بسال 1021 ه در يك مقدمه و دو باب بنام جهانگير پادشاه (1014- 1037 ه) تأليف كرد. باب اول در نصيحت پادشاهان، در شش فصل: [1) در عدالت 2) در سخاوت و شجاعت 3) در مشورت و تدبير 4) در احتراز نمودن از دشمنان 5) در عمل نكردن بسخن صاحب غرض و ساعي نمام را در مجلس راه ندادن 6) در تربيت ملازمان]، باب دوم در نصيحت زيردستان و اخوان زمان در چهار فصل: [1) در مصاحبت و مخالطت ياران 2) در مذمت بيخبري و سعي در طلب دوست نمودن 3) در رضا بقضاي الهي دادن و قناعت و عزلت 4) در تحصيل كمالات و استرضاي الهي]. اين كتاب بشماره فهرست 2205 در كتابخانه ديوان هند (اينديا آفيس) موجودست «1».
نور الدين محمد قاضي خاقاني پسر شيخ معين الدين كتابي مشروح در اخلاق و سياست دارد بنام اخلاق جهانگيري. هرمان اته «2» اين مؤلف را همان نور الدين محمد پسر عين الملك شيرازي پزشك ميداند كه دختر ابو الفضل علامي را بزني اداشت. او كتاب خود را باسم جهانگير پادشاه نوشته و در پايان آن گفته است كه كتاب را در ذو القعده سال 1029 ه بپايان برده ليكن مقدمه كتاب را دو سال بعد از آن بقلم آورده است. اخلاق جهانگيري يك مقدمه و بيست و دو مقاله دارد بدين شرح: 1) در محبت و عشق و سخنان اولياء الله تعالي 2) در فضيلت علم و علما رحمهم الله 3) در بيان خوف از
______________________________
(1)- ايضا همان جلد س 1198- 1199 و نيز رجوع شود بترجمه تاريخ ادبيات اته، ص 272.
(2)- ايضا فهرست كتابخانه ديوان هند، س 1200.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1490
عذاب و رجا از رحمت حق 4) در حسن خلق و مذمت بدخلقي 5) در تواضع و شفقت و مذمت تكبر و خشونت 6) در بيان علو همت 7) در توكل 8) در صبر و شكر 9) در سخاوت و مذمت بخل و حسد 10) در عدالت و احوال امرا و اولياء امر و تأني در حكم 11) در حزم 12) در فراست و محاورت 13) در فوائد مشورت 14) در ميامن توبه 15) در عفو الهي مر بندگان را و بندگان مر يكديگر را 16) در معارج شجاعت 17) در سياسات 18) در محمدت وفا و عهد «1» و مذمت بدعهدي و بيوفايي 19) در مدح راستگفتاري و مذمت دروغگويي 20) در فضيلت تقوي و قناعت و مذمت طمع و حرص و حكايات اهل تقوي 21) در مطايبات 22) در متفرقات «2».
يكي از مؤلفان هندي موسوم به مبارك فيض الله كتابي دارد بنام راحة القلوب كه تاريخ استنساخ بعضي از نسخههاي آن بنيمه اول سده يازدهم هجري ميرسد و بنابراين تاريخ تأليف آن ديرتر از آن روزگار نيست «3».
اين كتاب باتوجه بتعليمها و روايتهاي ديني نگارش يافته و بيشتر دستورهاي آن جنبه مذهبي دارد. راحة القلوب در بيست باب تنظيم شده است بدين شرح: 1) در بيان روز قيامت 2) در خوف عذاب قيامت 3) در صفت دوزخ 4) در صفت بهشت 5) در صفت خدمت پدر و مادر 6) در بيان خوردن و دادن ربا 7) در فضيلت نماز و روزه و زكوة 8) منع كردن خوردن خمر و مناهي 9) در فضيلت نمازها 10) در فضيلت خواندن قرآن 11) در فضيلت روزه ماه رمضان 12) در حق شوهر بر زن 13) در منع كردن از دروغ 14) در منع كردن از غيبت 15) در منع كردن از حسد و عجب و كبر 16) در
______________________________
(1)- مقصود «حسن عهد» است يا شايد وفا به عهد.
(2)- فهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1، س 1200.
(3)- نگاه كنيد بفهرست اينديا آفيس (ديوان هند) ج 1 س 1201 (نسخه شماره فهرست 2208) و 1202 و نسخههاي ديگر بشماره فهرست 1137 و 1143.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1491
فضيلت نيكويي كردن با خلق 17) در فضيلت خلق نيكو و خشم فروخوردن 18) در نصيحت و حكايت 19) در قضيه ابو شحمه [در متن: تعزير كردن پدر بر پسر] 20) در عقوبت نوحه كردن.
كتاب شاهد صادق از ميرزا محمد صادق صادقي اصفهاني كه در پنج باب و يك خاتمه است و در حدود سال 1056 در هند تأليف شده، ضمن مطلبهاي گوناگون ديگر فصلهايي در جستارهاي اخلاقي و اجتماعي دارد و طبعا در فصلهايي كه سخن از آداب شريعت و طريقت ميرود باز هم به مبحثهاي اخلاق درين كتاب نفيس بازميخوريم و همچنين است هنگام مطالعه درباره نوشتههاي علمي عهد مورد مطالعه ما.
حافظ محمد سعيد بن حافظ كرم الله بن حافظ سلمان بسال 1102 ه رسالهيي كه بنام وي رساله محمد سعيد خوانده ميشود، براي عالمگير اورنگ زيب (1069- 1118 ه) ترتيب داد. اين كتاب در اخلاق و حكمت عملي با اقتباسات بسيار از كتابهاي معروف و از گفتارهاي پيشروان شريعت و طريقت و از حكما و بويژه از علي بن ابي طالب (ع) است و يك مقدمه و پنج باب دارد بدينگونه:
مقدمه در بيان شمهيي از حقيقت و كيفيت آدميزاد و وضع اهل زمانه. باب اول در اجناس فضائل انسان كه مكارم اخلاق باشد. باب دويم در تهديد اهل جرم و خطا و لطائف و نكات بر اهل كرم و خداوندان فضل و عطا. باب سيوم در بيان دوست و دشمن و مناسب آن. باب چهارم در تدبيرات امور و مواعظ حكما و عقلا و فوايد سكوت و كم گفتن. باب پنجم در كلمات و نكات و لطائف متفرقه و كلام سعادت انجام ختم خلافت امير المؤمنين حضرت مرتضي علي. ازين كتاب نسخهيي در كتابخانه ديوان هند موجودست كه بشماره فهرست 2211 در فهرست آن كتابخانه توصيف شده است. تاريخ استنساخ نسخه ياد شده سال 1158 ه است «1».
درباره دستورنامه كسروي يا «توقيعات مطول» و مؤلف آن
______________________________
(1)- فهرست نسخههاي خطي فارسي ديوان هند، ج 1 س 1204.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1492
ميرزا محمد جلال الدين طباطبائي ذيل عنوان مؤلفان و نويسندگان اين عهد سخن خواهم گفت. اين كتاب «بموجب اظهار خود مؤلف احكام و مقررات خسرو انوشيروان است در باب سياست عالي كه در مقابل درخواستهاي وزرا و رجال دربار از ناحيه اين پادشاه اتخاذ شده. اين مطالب بدوا بزبان پهلوي نوشته شد، بعد بعربي ترجمه سپس بفارسي نقل گشت» «1».
علي بن طيفور بسطامي كتاب اخلاق حسني يا اخلاق قطبشاهي را در سال 1083 بنام ابو الحسن قطبشاه (1083- 1098 ه) از پادشاهان قطبشاهي گلكنده، تأليف نمود. اين كتاب پس از ديباچه در سه بخش بنام «اصل» و خاتمه تنظيم شده است، بدين شرح: 1) تهذيب اخلاق شامل نه فصل 2) تدبير منزل شامل هفت فصل 3) سياست مدن شامل هفت فصل. خاتمه كتاب در «ذكر بعضي مواعظ و نصايح» است. نسخهيي ازين كتاب بشماره 3805 خطي در كتابخانه مركزي دانشگاه موجودست. اين علي بن طيفور همانست كه رسايل خواجه عبد الله انصاري را در سه «مقاله» تلخيص كرده و انوار التحقيق ناميده است: مقاله اول مكالمات، مقاله دوم مخاطبات و مقاله سوم مواعظ؛ و آن در سال 1270 ه. ق بطبع رسيده و بعد از آن نيز چند بار چاپ شده است و نسخههاي خطي بسيار از آن باقيست.
دو ترجمه كه در عهد مورد مطالعه ما، براي پادشاهان تيموري هند از كتاب جاويدان خرد شده بسيار قابل توجهست. جاويدان خرد (الحكمة الخالدة) كتابيست در اخلاق مشتمل بر پندها و اندرزها (بيشتر بصورت كلمات قصار)، كه بروايتي نااستوار بهوشنگ پيشداد نسبت داده شده است. در مأخذهاي موجود از عهد مقدم بر دوران اسلامي اسم اين كتاب نيامده و در قديمترين كتاب از مأخذهاي اسلامي كه سخن ازين كتاب و انتساب آن بهوشنگ رفته و قسمتهايي از آن نقل شده كتاب السعادة و الاسعاد ابو الحسن محمد بن
______________________________
(1)- ترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته، ص 271.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1493
يوسف عامري نيشابوري (م 381 ه) است «1» و ابو علي الخازن احمد بن محمد معروف به ابن مسكويه (م 421 ه) «2» دومين استاديست كه درباره آن سخن گفته و آن را از هوشنگ پيشداد دانسته و درباره كيفيت بدست آمدن آن در دوران خلافت مأمون عباسي نيز شرحي نوشته است «3». متن عربي اين كتاب يعني الحكمة الخالدة بسال 1952 ميلادي در مصر بطبع رسيده است. در اين متن عربي اندرزهاي حكيمانه بزرگان ايران باستان با حكمت اهل هند و عرب و روم و مسلمانان نقل شده است. اين كتاب را نخستين بار تقي الدين محمد بن شيخ محمد الارجاني التستري (- تقي شوشتري) معاصر جهانگير پادشاه (1014- 1037 ه) بنام جاويدان خرد بپارسي درآورد؛ و بار ديگر ابن حاجي شمس الدين محمد حسين حكيم معاصر عالمگير اورنگ زيب پادشاه (1069- 1118 ه) بنام انتخاب شايسته خاني ترجمه كرد.
تقي شوشتري، نخستين گزارنده اين كتاب، از شاعران و اديبان دربار جلال الدين محمد اكبر پادشاه (963- 1014 ه) بود و از آن پادشاه دستور يافته بود تا شاهنامه استاد ابو القاسم فردوسي را بنثر بنويسد. و بعد از اكبر قسمتي از دوران جهانگيري را درك كرده و بخدمات ديواني گماشته شده بود و در عهد همان پادشاه بدرود حيات گفت. او خود را در مقدمه جاويدان خرد از خدمتگزاران جهانگير معرفي نموده و گفته است كه بفرمان آن پادشاه بترجمه كتاب ياد شده پرداخته است «4». مطالب كتاب جاويدان خرد بدينگونه
______________________________
(1)- كتاب السعادة و الاسعاد بكوشش مرحوم مجتبي مينوي بسال 1336 شمسي در تهران چاپ شد.
(2)- درباره او و اثرهايش بنگريد بتاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، دكتر صفا، چاپ سوم، تهران 1346 ص 200- 202.
(3)- خلاصه اين شرح در حاشيه ص 260 ببعد ترجمه تاريخ ادبيات فارسي اته بقلم آقاي دكتر غلامحسين صديقي آمده است.
(4)- درباره او بنگريد بتاريخ بداؤني، ج 3 ص 256؛ رياض الشعراء و اله داغستاني نسخه-
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1494
است: مقدمه مترجم، مقدمه ابن مسكويه، وصاياي هوشنگ، چگونگي دست يافتن مأمون عباسي بر كتاب جاويدان خرد، نصيحتهاي بزرگمهر، قباد، انوشيروان، بهمن پسر اسفنديار، پندهاي حكيمان هند، كلمات علي بن ابي طالب (ع)، نصايح لقمان حكيم و حسن بصري و اكثم بن صيفي، امثال و حكم عرب، هرمس و حكيمان يونان.
ترجمه دوم حكمة الخالدة كه به انتخاب شايسته خاني شهرت دارد، از ابن حاجي شمس الدين محمد حسين حكيم است. وي كار خود را بسال 1065 انجام داد و بنام شايسته خان از رجال دربار اورنگ زيب عالمگير (م 1105 ه) درآورد و بدين مناسبت آن را انتخاب شايسته خاني ناميد. اين كتاب مقدمهيي از مترجم دارد و بعد از آن شرحي در «پيدا شدن كتاب جاويدان خرد» آمده و سپس وصايا و تعليمات هوشنگ، بزرگمهر، آذرباد، كيقباد، نوشيروان، جمشيد، بهمن پسر اسفنديار، برزويه نقل گرديد و بعد از آن رساله يا مبحثي اخلاقي باعنوان آداب و شرايط پادشاهان نقل شده كه مصدّرست بشرح كوتاهي درباره پادشاهان ايران باستان و پس از آن نصايح حكيمان و شاهان عرب و گفتارها و معجزههاي پيامبر و امامان، اقوال صوفيان، لقمان حكيم، فيثاغورث، اندرزهاي سقراط و پندهاي افلاطون بارسطو و ارسطو باسكندر، اندرزهاي پيشوايان ديني هند «1». اين كتاب بسال 1294 ه. ق بوسيله هوشنگ هاتريا معروف بدوريش فاني در تهران بچاپ سنگي طبع شده است.
ميرزا رفيع واعظ قزويني (م 1089 ه) كه شرح حالش گذشته است «2» كتابي در اخلاق دارد بنام ابواب الجنان. وي ميخواست كتاب خود را در هشت باب (برسم هشت باب بهشت) بنويسد و هر باب را در يك جلد جاي دهد،
______________________________
- خطي؛ فهرست چارلز ريو، ج 2 ص 44؛ تاريخ نظم و نثر در ايران ص 428 و 822؛ ترجمه تاريخ ادبيات فارسي اته، ص 259- 260.
(1)- فهرست كتابخانه ديوان هند، س 1203.
(2)- همين كتاب و همين جلد ص 1301- 1306.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1495
نخستين را بروزگار شاه عباس دوم و دومين را بروزگار شاه سليمان در سال 1079 نگاشت. سومين را بعد ازو پسرش محمد شفيع نوشت. اين كتاب چندبار چاپ شده و نسخههاي خطي زياد از آن موجودست.
ميرزا حسن قمي (پسر عبد الرزاق لاهيجي)، كه نام وي و كتابهايش را در علم كلام پيش ازين ديدهايد، كتابي بفارسي دارد موسوم به جمال الصالحين.
اين كتاب متضمن مطلبهاييست كه پارهيي از آنها را ميتوان اخلاقي دانست و در يك مقدمه و دوازده باب باضافه خاتمه است و از آن نسخههاي متعدد در دستست. جمال الصالحين بر مبناي تعليمات ديني نوشته شده و مطلبهاي آن غالبا ترجمه عين خبرهاييست كه از اهل بيت روايت كردهاند «1».
خويشاوند اين ميرزا حسن، ملا محسن فيض كاشاني (م 1091 ه) بهمراه تأليفهاي متعدد ديگرش چند كتاب در مبحثهاي اخلاقي بفارسي دارد كه مهمتر از همه آنها كتاب آيينه شاهي است بنام شاه عباس دوم در دوازده باب. فيض درين كتاب موضوع را بيشتر از جنبه حكمي آن نگريسته نخست در شناخت خرد و شرع و طبع و عادت و عرف و سپس شناخت خود كه فرمانبر اين پنجست پرداخته و آنگاه باين بحث توجه كرده است كه چرا اين پنج بر آدمي چيرهاند و اگر با يكديگر نسازند كداميك برتر است و اگر باهم بياميزند چگونه ميتوان از هم جدا ساخت؟ و در باب يازدهم بمواهب الهي و سپس بكيفيت ياري جستن از خداوند اشاره كرده و ازين راه اثر ابتكاري قابل توجهي پديد آورده است كه بسال 1320 همراه ترجمة الصلوة فيض و الفتنامه او در شيراز بطبع رسيده و خود كتاب ترجمهييست از ضياء القلب مؤلف «2». كتاب شرائط الايمان فيض را هم كه در آن سعي بشناساندن ايمان درست و استوار كرده و بسال 1062 بپايان رسانيده است، ميتوان درشمار كتابهاي اخلاقي ديني
______________________________
(1)- فهرست نسخههاي خطي كتابخانه مجلس شوري ج 3، ص 47- 49؛ فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 20- 21.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 3 ص 641.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1496
ذكر كرد «1».
علم الهدي پسر فيض كتابي بنام تحفة الابرار در عقايد و اخلاق نوشته است مشتمل بر سه باب: 1) اصول پنجگانه در پنج گفتار 2) اعمال نيك و بد در سه گفتار 3) طاعت قلب و گناهان در سه گفتار «2».
شيخ الاسلام ملا محمد باقر مجلسي ضمن تأليفات متعدد خود چند اثر اخلاقي بروش متشرعان شيعي نوشته است. وي بغير از ترجمه عهدنامه مالك اشتر و سلوك ولاة العدل كه در آيين كشورداريست «3»، كتاب حلية المتقين را در تعيين تكليف مؤمنان در همه كارهاي زندگاني اجتماعي و خصوصي همراه با نقل حديثهاي فراوان از پيامبر و امامان تأليف كرد در چهارده باب و خاتمه كه هر باب شامل چندين فصل است و در سال 1079 بانجام رسيده. اين كتاب چندبار چاپ شده است. وي كتاب ديگري در همين زمينه دارد بنام عين الحيوة كه آن نيز در تهران بطبع سنگي چاپ شد و موضوع آن ترجمه و شرح وصيت پيامبر بابوذر غفاري است و شامل دورهيي از حكمت عملي و پندها و اندرزهاست.
از كتابهاي ديگر قابل ذكر در اخلاق اينها هستند:
توضيح الاخلاق، كوتاه شده اخلاق ناصري خواجه نصير بدست علاء الدوله حسين بن ميرزا رفيع الدين محمد معروف به خليفه سلطان (م 1064 ه) «4» وزير شاه عباس بزرگ و شاه صفي و شاه عباس ثاني.
ابواب البيان از ملا حسن سبزواري واعظ قاري معاصر شاه سليمان صفوي واعظ مسجد گوهرشاد. وي كتاب ياد شده را بنام شاه سليمان در سال 1086
______________________________
(1)- ايضا ج 3 ص 666.
(2)- الذريعه ج 3 ص 407.
(3)- الذريعه ج 4 ص 119 و ج 13 ص 373.
(4)- درباره او بنگريد به روضات الجنات ج 2 ص 346- 349 و تذكره نصرآبادي ص 15- 16.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1497
تمام كرد «1».
كتاب اربعين، بسال 1036 بدست ادهم واعظ خلخالي در چهل فصل تأليف، و در آغاز هر فصل آيهيي از قرآن و سپس سخناني از پيامبر و امامان نقل شده است «2».
مفتاح الاخلاق در شرح مشكلات اخلاق ناصري و واژهها و جملههاي عربي آنست بدست عبد الرحمن بن عبد الكريم عباسي برهانپوري كه كار خود را بسال 1085 ه در دو «قسم» تمام كرد «3».
كتابهايي از قبيل عيار دانش ابو الفضل علامي و سراج المنير مير محمد شريف و بهار دانش عنايت الله كنبوه و نگارستان كمال پاشازاده و معدن الجواهر طرزي و محبوب القلوب ممتاز فراهي همگي فصلهايي از مسايل اخلاقي دارند ولي شيوه نويسندگان آنها چنين است كه حكايتهايي آورده و هردسته از آنها را در ذيل يكي از نكتههاي اخلاقي فصلبندي نمودهاند و بنابراين بهتر آن خواهد بود كه آنها را در ذيل كتابهاي قصص و حكايات ذكر كنيم.
كتابهاي مربوط بامثال و حكم را ميتوان در ذيل كتابهاي اخلاقي آورد زيرا مثلها در حقيقت حاوي نكتههاي اخلاقي و اجتماعي و دستورهاي زندگاني هستند و نيز پيدا شدن آنها در زبانها نتيجه برخورد با آيينها و خوگريهاي گونهگونست چه از راه خرق آنها و چه بقصد تأييد و تثبيت آنها.
از ميان اين كتابها بايد جامع التمثيل محمد علي حبلهرودي را ذكر كرد كه در سال 1054 بفرمان سلطان عبد الله قطبشاه (1020- 1083) و به پيشنهاد وزيرش شيخ محمد الخاتون فراهم آمد، و درحاليكه شاه عباس در ايران بجمعآوري مثلهاي تركي فرمان داده بود، قطبشاه گلكنده جمعآوري مثلهاي فارسي را
______________________________
(1)- فهرست آستانه قدس رضوي، ج 7 ص 194 (از يادداشتهاي آقاي دكتر سيد محمد ترابي).
(2)- نسخهيي از آن بشماره (3: 440) در كتابخانه حضرت عبد العظيم در ري موجودست.
(3)- نسخه كتابخانه موزه بريتانيا، فهرست ريو ج 3 ص 836- 837.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1498
وجهه همت قرار داد. مثلها درين كتاب بنظم الفبايي نقل شده و شماره فصلها بشماره حرفهاي الفباست. حبلهرودي ميگويد كه درين اثر خود «... بعد از سعي بسيار آنچه ممكن و مقدور بود از مثل و كنايه و اصطلاح كه از هرجا و هركس شنيد و پرسيد بقيد كتابت درآورد ... بعد از جمع و تأليف اين امثال ترتيب آن را بحروف تهجي به بيست و هشت فصل قرار داد و اين كتاب را جامع التمثيل نام نهاد ...». وي مثلهاي رايج ميان مردم و در اثرهاي ادبي و مصراعها و بيتهايي را كه در عهد او حكم مثل ساير يافته بود، بترتيب حرف اول آن آورده است، مثلا: «خدا كه ميدهد تو برو بپشت بخواب- خدا دير گيرست اما سختگيرست- خوش آن زمان كه برآيد بيك كرشمه دو كار- خانه درويش را شمعي به از مهتاب نيست ...» همه در فصل هفتم (حرف خاء) آمده است و بر همينگونه است ديگر مثلها. هنگام نقل مثلها اگر عبارت آنها ساده باشد بيآنكه توضيحي درباره واژهها دهد از آن ميگذرد و اگر كلمه دشواري در آن باشد معني آن را با شاهد بيان ميكند و گاه هم سبب و سابقه متداول شدن يك مثل را شرح ميدهد مثل: «در خانه هرچه باشد و مهمان هركه باشد» كه آن را بيكي از پيشروان صوفيه نسبت ميدهد كه «سلمان عراقي بديدنش رفت و آن شيخ ماحضر پيش او نهاد و بخنده بر سبيل طيبت گفت در خانه هرچه باشد مهمان هركه باشد ...» و باز در همين زمينه داستانهايي باعنوان «حكايت» نقل ميكند و ازين راه هم مقداري حكايت در كتاب درج شده است. جامع التمثيل بسال 1278 ه. ق در تهران چاپ شد و از آن نسخههاي كافي در دستست. اين نكته را هم درباره حبلهرودي و اثرش بيفزاييم كه او پنج سال پيش از تأليف جامع التمثيل كتابي در همين زمينه فراهم آورده بود بنام جامع الامثال كه از آن كوتاهتر و بمنزله پيشآهنگ و سرآغازي براي تأليف آن بوده است.
جامع الامثال بسال 1049 تدوين شد «1».
______________________________
(1)- بنگريد بفهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1، س 1202.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1499
*** موضوعهاي علمي
درباره موضوعهاي علمي كتابهاي متعدد درين عهد تأليف شد كه پيش ازين «1» بشماري از آنها اشاره كردهام و در اينجا بر آنچه بود بعضي ديگر را ميافزايم:
ترجمه كتاب عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات زكريا بن محمد بن محمود قزويني (م 682 ه) «2»، بخشي از آن بسال 954 بفرمان ابراهيم عادلشاه (941- 965 ه) انجام گرفته و در لكنهو بسال 1283 ه. ق بطبع رسيده است، و ترجمه قسمت جغرافيا يا جهانشناسي آن (باسم تحفة العجائب) پيش از تاريخ مذكور يعني بسال 948 ه بدست علي طائري (يا: طاهري) در هفت «اقليم» و «خاتمه» صورت گرفته بود «3».
جواهرنامه همايوني تأليف محمد بن اشرف حسيني رستمداري در بيان سنگهاي بهادار (احجار كريمه) است كه بنام ظهير الدين بابر و پسر و جانشينش همايون موشح است. اين كتاب در يك «مقدمه» و بيست و دو باب تدوين شده و هر باب بچند فصل منقسم گرديده است. باب اول از لؤلؤ (مرواريد) آغاز شده و باب بيست و دوم بفلزات ختم گرديده است «4».
حيوة الانسان، ترجمهييست از حيوة الحيوان تأليف كمال الدين محمد الدميري (م 808 ه) كه كتاب مفصل معتبري در تاريخ طبيعي است. اين ترجمه بدست حكيم شاه محمد قزويني (م 966 ه) و بنام سلطان سليمان خان بن سلطان سليم (926- 974 ه) صورت گرفت و بخواست مترجم نام آن بحيوة الانسان مبدل گرديد. درباره متن اصلي و ترجمه فارسي اين كتاب ذيل
______________________________
(1)- همين جلد ص 343- 366.
(2)- درباره او بنگريد بهمين كتاب ج 1/ 3 چاپ پنجم، تهران 1366 ص 279- 281.
(3)- فهرست نسخههاي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، چارلز ريو، ص 995 و 1059؛ و فهرست مخطوطات كتابخانه ديوان هند ج 1، س 375 شماره فهرست 716.
(4)- فهرست ريو، ج 3 ص 996.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1500
احوال حكيم شاه محمد قزويني سخن گفته خواهد شد «1».
در دوره مورد مطالعه ما بتأليف يا بترجمه كتابهايي در علم جغرافيا توجه شده و از آن جمله است:
كتاب هفت اقليم تأليف محمد امين رازي كه چون متضمن شرح حال بسياري از رجال علم و ادب در هريك از اقليمهاي هفتگانه است، آن را در شمار كتابهاي تذكره هم قرار ميدهند. تأليف اين كتاب، كه در شمار تذكرهها و نيز ضمن ترجمه حال مؤلف درباره آن سخن خواهم گفت، در سال 1002 ه انجام گرفت. ويژگي جغرافيايي آن از آن رويست كه مؤلف «ربع مسكون» را بنابر شيوه جغرافيانويسان بهفت اقليم منقسم ساخت و بعد از بيان مرزها و درازا و پهنا و كوهها و رودها و شماره شهرهاي آن بذكر يكايك شهرها و توصيف و تاريخ آنها و ياد كردن بزرگان منسوب بآنها پرداخته و ازين راه كتابي فراهم كرده است كه هم ارزش جغرافيايي و تاريخي دارد و هم اهميت ادبي.
ديگر مجمع الغرائب است از سلطان محمد بن درويش محمد مفتي بلخي كه بنام پير محمد خان حاكم اوزبك بلخ تأليف شد. مؤلف كه كتابهايي در تاريخ و درباره مخلوقات خوانده و اطلاعاتي فراهم آورده بود، خواست آنها را در معرض قبول پير محمد خان كه بتازگي بر تخت فرمانروايي بلخ نشسته بود، درآورد. وي ميگويد كه زادگاه و باشيدنگاهش بلخ بود و از آنجا بشهرهاي پيرامون سفرهايي كرد و از شگفتيهاي آن شهرها داستانها بياد دارد. كتاب بپانزده باب تقسيم ميشود و مضمون مطلبهايش كه خالي از پراكندگي نيست چنينست «2»: 1) مطلبهايي درباره كرات آسماني، سيارات، شكلهاي
______________________________
(1)- فعلا بنگريد بكشف الظنون، استانبول، ج 1 ستونهاي 696- 697؛ فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 1 ص 80- 81.
(2)- نقل بهمه الفاظ نيست.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1501
منطقة البروج، آسمان و دوزخ و فرشتگان 2) پيامبران و چهار خليفه نخستين 3) اقليم و شهرها بنظم الفبايي 4) انسان 5) حيوانها 6) گياهان 7) كوهها 8) درياها و رودها 9) بيابانها 10) كنايس و مزارات 11) ابعاد بعضي از درياها و رودها 12) فاصله ميان شهرها 13) علم قيافه 14) پندها و حكايتها 15) تاريخ رويدادههاي بزرگ. خاتمه درباره حيات طبيعي انسان و حيوان «1».
مختصر مفيد تأليف محمد مفيد مستوفي يزدي درباره جغرافياي ايران با توضيحات و فوائد تاريخيست كه تأليف و تدوين آن بسال 1087 ه در دكن آغاز شده و بسال 1091 ه در لاهور پايان يافته است. در كتاب ذيل نام هريك از استانها و شهرستانهاي ايران نام شهرها و ديارهاي مربوط بآنها بنظم الفبايي ذكر شده است. در ترجمه حال «محمد مفيد مستوفي» ازين كتاب با توضيح بيشتري ياد خواهم كرد.
حديقة الاقاليم در توصيف اقليمهاي هفتگانه تأليف مرتضي حسين مخاطب به الله يار عثماني بلگراميست. اين كتاب كه در آخرهاي سده دوازدهم هجري تأليف شده از بسياري جهات تحت تأثير هفت اقليم محمد امين بن احمد رازي و از بعضي جهات بويژه در توصيف هند متضمن تازگيهاييست «2».
بهجة العالم كه جلد دوم آن روضة الافراح نام دارد تأليف حكيم مهارتخان اصفهاني (م 1124 ه) و متضمن مطلبهاي مشروح جغرافياييست كه بيشتر آنها از كتابهاي متقدم عربي استخراج گرديده «3». چارلز ريو «4» درباره اين كتاب و
______________________________
(1)- درباره اين كتاب بنگريد بفهرست ريو ص 426- 427 و فهرست بلوشه ج 2 ص 81- 82. توضيح آنكه بلوشه بنابر نسخهيي از كتاب مذكور كه در دست داشته نوشته است كه كتاب بنام عبد الله خان بن اسكندر خان شيباني نوشته شده است.
(2)- فهرست ريو، ج 3 ص 992- 993؛ فهرست بلوشه ج 1 ص 389.
(3)- فهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1 س 500- 501.
(4)- فهرست ريو، ج 3 ص 992.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1502
مؤلف آن گويد: مهارتخان اصفهاني در دهلي اقامت داشت و مدتي نيز (خاصه در عهد شاه عالم بهادر، سلطنت از 1119 تا 1124) در لاهور بسر ميبرد.
اين كتاب مطلبهاي جالبي دارد درباره بيابان كرمان، خوزستان، اهواز، شوشتر، عسكر مكرّم، دزفول، سيستان، فراه، قندهار، غزنين، هندوستان، سوريه، اورشليم و جز آنها.
در اينجا نبايد از ذكر ترجمه كتاب آثار البلاد و اخبار العباد زكريا بن محمد بن محمود قزويني غافل بود كه بنام سير البلاد بدست محمد مراد بن عبد الرحمن معاصر شاه جهان (1037- 1068 ه) انجام گرفت «1». نسخهيي از يك كتاب جغرافيا بشماره 1304Suppl . در كتابخانه ملي پاريس است بنام عجائب البلدان كه بلوشه مؤلف فهرست آن كتابخانه ميگويد بايد همان باشد كه در نسخه موزه بريتانيا سير البلاد ناميده شده است «2».
ترجمه ديگري از كتابهاي جغرافيايي قديم درين دوره داريم كه از كتاب تقويم البلدان ابو الفدا (م 732 ه) بانتخاب نه بتمامي صورت گرفته است. اين ترجمه بدست گنجعلي فراهاني در محرم سال 1047 ه انجام شد «3».
*** قصهها و داستانها
داستاننويسي در فاصله ميان نخستين سالهاي سده دهم و ميانه قرن دوازدهم بيشتر از آنچه در سده نهم ديدهايم، رواج داشت و درين راه تشويقهاي پادشاهان و فرمانروايان هند و دكن مايه اصلي پيشرفت بود خواه درباره نقل مجدّد داستانهاي قديم يا ترجمه داستانهاي هندي يا تأليف و تدوين داستانهايي نو در آن سرزمين و يا نگارش
______________________________
(1)- فهرست ريو، ج 3 ص 991.
(2)- فهرست بلوشه، ج 1 ص 387.
(3)- ايضا ج 1 ص 388.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1503
مجموعههاي داستاني جديد ...
موضوعي كه پيش از پرداختن بداستانها بايد درينجا مطرح كرد، ادامه سنت «قصهخواني» است درين عهد. توضيح آنكه دستگاههاي سلطنت و امارت و خاندانهاي اشراف و متمكنان اين دوره وابستگاني داشتند كه شغلشان حكايت كردن داستانها در مجلسهاي انس روزانه و شبانه و يا جمع آوردن و نگهداشتن داستانهاي مكتوب پيشين و خواندن آنها در همان مجلسها بوده است. بچنين كساني عنوان «قصهخوان» و گاه دفترخوان داده ميشد «1». ميرزا غياث الدين علي ملقب به نقيب خان از مقربان جلال الدين اكبر پادشاه براي او «تواريخ و قصص و حكايات و افسانههاي فارسي و هندي» را ميخواند «2» و ميرزا غازي ترخان والي تته (سند) و حاكم قندهار (م 1021 ه) كه پيش ازين چند بار بنام او اشاره شده در خدمت خود كساني مثل ملا اسد قصهخوان و مير عبد الباقي قصهخوان را نگهداري ميكرد «3»؛ و نيز كسان ديگري از قبيل ملا عبد الرشيد قصهخوان و مولانا حيدر قصهخوان و مولانا محمد خورشيد اصفهاني قصهخوان و برادرش مولانا فتحي شاهنامهخوان «4» در همين دوره در شمار مشاهير اهل ادب و منتسب بدربارها و درگاههاي رجال عهد بودهاند.
اين كسان كه نام بردهام مردمي فاضل و شاعر و آگاه از ادب و دانش بودهاند و گاه در يك خاندان چند تن اين شغل قصهخواني و شاهنامهخواني را بر عهده داشتند مثلا مولانا محمد خورشيد قصهخوان برادر مولانا فتحي بيك شاهنامهخوان و مولانا حيدر قصهخوان بود و اين مولانا حيدر قصهخوان پدر اسد
______________________________
(1)- بنگريد بمقدمه ج 2 دارابنامه طرسوسي صفحه بيست و نيز بمقدمه دارابنامه بيغمي و تعليقات نگارنده اين سطرها بر آن در پايان جلد دوم.
(2)- تاريخ تذكرههاي فارسي، ج 2، ص 390.
(3)- تذكره ميخانه، تهران 1340، ص 598 و 605.
(4)- در مقالات الشعرا ص 928 مرحوم حسام الدين راشدي رحمه الله نام او را همراه شرحي آورده بآنجا بنگريد.
(5)- عالمآراي عباسي ص 191.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1504
قصهخوانست و اسد قصهخوان كه به تته مركز حكومت ارغونيان سند رفته بود در تربيت ادبي ميرزا غازي بيگ وقاري مؤثر بوده است «1». وي بعد از مسموم شدن غازي خان در قندهار از آنجا بخدمت جهانگير رفته و به «حفيظ خان» مخاطب گرديد و همين خطاب خود نشان ازين نكته ميدهد كه او بسائقه شغل قصهخواني داستانها را از حفظ داشت. اسد قصهخوان شعر ميسرود و ازوست:
آن دل كه سود او همگي در زيان اوستجنس كساد مهر و وفا در دكان اوست
نازكدل مرا كه بزلف تو خو گرفتزنهار نشكني كه غمت در ميان اوست
بر گردن وجود ازو طوق آتشستعين عدم كه حلقه ميم دهان اوست در شاهنامهخواني و قصهگويي غير از خوشآهنگي صداي خواننده و گوينده آشنايي آنان بشعر و ادب و بداستانهاي مختلف، و قوت بيان و توانايي در ايراد مثلهاي جالب و بيتهايي مناسب با موقع و مقام لازم بود. گاه ممكن بود كه شاهنامهخواني و داستانگزاري باهم در يك تن جمع آيد، چنانكه هنوز هم، با همه سستي كه درين سنت راه يافته، نزد داستانگزاران و نقالان ديده ميشود. پيداست كه اين داستانگزاران و شهنامهخوانان از روزگاران قديم در ايران فعاليت داشتهاند و من درباره اينگونه كسان چه در كتاب خود بنام حماسهسرايي در ايران، و چه در جلدهاي پيشين از همين كتاب و چه در مقدمهها و تعليقات كتابهايي از قبيل دارابنامه طرسوسي و داربنامه بيغمي (- قصه فيروز شاه بن ملك داراب) و بختيارنامه بدين موضوع اشارات مشروح دارم.
اما نكته قابل توجه درين دوره آنست كه اين داستانگزاران (قصهخوانان، دفترخوانان) و شهنامهخوانان عهد صفوي ادامهدهندگان سنت و شيوه پيشينيان خود در عهد تيموريان بودند و گويا از «مرشدان كامل» و
______________________________
(1)- تذكره ميخانه ص 598- 599 و عرفات العاشقين خطي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1505
اطرافيانشان برخورداري درازي نداشتند و بهمين سبب است كه سراغ اين دسته از نگهبانان ادب فارسي را هم همچون ديگر دستههاي همانند، بيشتر بايد در درگاههاي شاهان و اميران وابسته بدانان در هند گرفت، چنانكه سراغ مؤلفان و مترجمان و يا حافظان نسخههاي پيشين از داستانهاي ملي و غيرملي را.
عبد النبي فخر الزماني صاحب تذكره ميخانه در شرح حال خود «1» ميگويد كه در زمان رشد در قزوين بقصهداني تمايل يافت و چون حافظهيي قوي داشت قصهها را خوب حفظ ميكرد چنانكه داستان امير حمزه را با يك بار شنيدن بياد سپرد و بعد از نوزده سالگي كه بهند سفر كرد چند ماهي در لاهور بماند و بسال 1018 ه از آن شهر به اگره نزد ميرزا نظامي قزويني واقعهنگار دربار جهانگير كه خويشاوند او بود رفت و ميرزا بعلت ميل و علاقهيي كه بقصه امير حمزه داشت او را بقصهداني و قصهگويي تشويق كرد و عبد النبي بمدتي كوتاه درين فن مهارت يافت. اندكي بعد در سال 1022 بوساطت همين خويشاوند ملازمت ميرزا امان الله پسر مهابتخان «2» يافت «و چون ساعتي در بندگي ايشان بسر برد حسب الامر فصلي قصه در خدمت آن نتيجة الخوانين گذرانيد، بعد از استماع سخن آن صاحب سخن بمرتبهيي خواهان فقير [يعني صاحب ميخانه] شد كه ديگر نگذاشت كه» بمنزل خود رود «3».
عبد النبي كه سمت قصهخواني و كتابداري ميرزا امان الله نصيبش شده بود طرح تأليف كتابهايي را ريخت كه يكي از آنها دستور الفصحاست «بجهت خواندن قصه امير حمزه و آداب آن تا قصهخوانان را دستوري باشد» «4». مرحوم پرفسور محمد شفيع استاد فقيد دانشگاه لاهور ضمن ترجمه حال ملا عبد النبي فخر الزماني مذكور مينويسد كه «اين معلومست كه اكبر شاه شائق داستان امير
______________________________
(1)- ميخانه، چاپ تهران 1340، ص 758- 783.
(2)- درباره ميرزا امان الله و پدرش بنگريد بهمين جلد ص 475- 478.
(3)- ميخانه، ص 762- 763.
(4)- ايضا ميخانه ص 769.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1506
حمزه بود لهذا براي تكميل اين ذوق و شوق بفرمان او داستان امير حمزه را بطرزي جالب و زيبا با تصاوير ساخته و پرداخته بودند. از بيان عبد النبي معلوم ميشود كه در عهد جهانگيري هم امرا باين داستان علاقهمند بودند» «1».
برگرديم بموضوع داستانها و تدوين و تأليف آنها در سدههاي دهم تا دوازدهم هجري: داستانهاي منثور كه درين عهد نوشته شده گاه تحريري جديد از داستانهاي قديم است و گاه روايتي تازه از آنها.- درين ميان داستانهايي كه بصرافت طبع نويسندگان عهد فراهم آمده باشند متعدد و قابل ذكرند.- بعضي از داستانها جنبه ديني و مذهبي دارند اما داستانهايي كه صرفا منشاء ملي داشته باشند بين آنها ديده نميشود مگر آنكه تحرير جديد از قصه فيروز شاه بن ملك داراب «2» و از داستان ابو مسلم مروزي را كه درين اوان فراهم آمده ازين دسته بشماريم.- دستهيي از كتابهاي اين دوره كه بعضي از آنها خالي از ارزش ادبي نيستند، مجموعههايي هستند از قصهها و حكايتها كه يا بر گرد يك محور اصلي جمع شدهاند و يا تحت عنوانهاي مختلف اخلاقي و اجتماعي، و بدين سبب بعضي از آنها را ذيل عنوانهايي غير از «قصهها و داستانها» معرفي بايد كرد.
همه اين داستانها را كه از دستههاي مختلفند نميتوان داراي ارزش ادبي كافي دانست بلكه ازين حيث در مراتب متفاوتي قرار دارند و حتي بعضي از آنها با انشائي نزديك بزبان محاوره بتحرير درآمده يا ترجمه شدهاند و بعضي با انشاء ساده درست نوشته شده و برخي بكلي فاقد ارزش ادبي هستند.
در ميان نويسندگان و مؤلفان داستانهايي كه درين عهد نوشته يا نقل شده چند تن هندي را ميبينيم كه هنگام ذكر فهرست داستانها بنام آنان باز خواهيد خورد. بعضي از داستانها هم اگرچه اصل هندي دارند بانشاء ايرانياني كه در
______________________________
(1)- مقدمه ميخانه، چاپ تهران ص چهارده.
(2)- مقصود تلخيص مقرون بفساديست كه مصطفي قزويني از جلد سوم داستان مذكور در متن كرده و نسخه را بسال 1201 تمام نموده است (كتابخانه اوپسالا شماره 555 نسخ شرقي).
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1507
هند ميزيستهاند بپارسي درآمدهاند. اما محل اصلي تجمع اين داستانهاي خرد و كلان بيشتر سرزمين هند بود تا ايرانزمين و بهمين سبب است كه ميبينيم كتابخانههايي كه مجموعه نسخ فارسي آنها بيشتر از آن سرزمين استغنا حاصل كرده است، مثل كتابخانه موزه بريتانيا و كتابخانه ديوان هند و تا حدي كتابخانه ملي پاريس، مجموعههاي قابل توجهي ازين داستانها را گرد آوردهاند و فهرست كتابخانههاي هند و پاكستان خود پر است از نام آنها.
بيشتر مترجمان و مؤلفان داستانها يا جمعكنندگان آنها هم، خواه ايراني و خواه هندي، كار خود را در دستگاههاي مختلف دولتي و امارتي هند و بتشويق پادشاهان كل و جزء و صاحب مقامان و كارگزاران حكومتي انجام دادهاند و باسوادان ساكن ايران بسبب فقدان مشوّق و اشتغال بتأليفات ديني و يا شايد بعلت آنكه غالب اين «اسمار و قصص» را خالي از فايده ميشمردهاند، كمتر بدانها توجه داشتند.
مهمترين انگيزه اين بيتوجهي تحريم قصهگويي و قصهها و طعن و لعن قصهگويان است در ايران آن روزگار. منشاء اين طعن و لعن و تحريم حديثي است كه بامام صادق (ع) نسبت داده شده است. محقق كركي «1» عالم معروف و متنفذ شيعه، معاصر شاه تهماسب صفوي، كه پيش ازين بارها بنامش باز خوردهايد، در كتابش بنام «مطاعن المجرميه» آورده است كه «2»: «سئل الصادق عن القصاص ايحل السماع لهم؟ فقال لا، و قال: من اصغي الي ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله فقد عبد الله، و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس».
اين حديث را محمد بن اسحق حموي ابهري معروف بفاضل ابهري كه نامش را بعد ازين هم خواهيد ديد، از استاد خود محقق كركي عاملي روايت كرده و ضمن نقل آن چنين اظهار نظر نموده است «3»: «و چون از اول
______________________________
(1)- يعني نور الدين ابو الحسن علي بن حسين بن عبد العالي كركي عاملي م 940. درباره او بنگريد بروضات الجنات ج 4 قم 1391 ه. ق ص 360 ببعد.
(2)- نقل از انيس المؤمنين محمد بن اسحق حموي ابهري، تهران 1363 ص 142.
(3)- ايضا همان كتاب ص 143.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1508
اين حديث مفهوم گرديد كه هركس گوش بقصهخوان دروغگوي بدارد آن قصهخوان را پرستيده و از آخر اين حديث بوضوح رسيد كه هركس گوش بآنطور ناكسي كند بندگي شيطان بجاي آورده، پس ازين حديث مستفاد گشت كه اگر كسي استماع نمايد قصهيي را كه بر حمزه، كه عم پيغمبر آخر الزمان و سيد شهداست بستهاند، هم قصهخوان را پرستيده و هم شيطان را عبادت نموده، و هرگاه چنين باشد پس ملاحظه نماي حال كسي را كه قصهيي را شنود و افسانهيي را گوش كند كه در تعريف ابو مسلم خارجي پركين ساختهاند! ...» و باز هم در توضيح و تفسير اين حديث مردم را به پنج گروه بخش كرده و درباره گروه پنجم گفته است كه آنان مردمي شريرند و «بدي را دوست دارند و نيكي را دشمن، مانند حيوانات موذيه، چون سگ ديوانه و گرگ و خوك و مانند آن، و اين طايفه را نيز اقسام است كه بعضي را بزجر از بدي باز ميتوان داشت و بعضي را بقطع اعضا و زندان مؤبد، و گفتهاند كه قصهخوانان دروغگوي و افسانهخوانان سختروي از اين طايفهاند! چه مضرت ميرسانند بحكايات كاذبه و فريب خاطر مردمان ميدهند و تضييع قابليت ايشان مينمايند!» «1»
گويا انگيزه بنيادي در گفتن و بازگفتن اين سخنان بازداشتن مؤمنان از توجه بداستان بسيار رائج ابو مسلم مروزي در آن روزگار بوده باشد زيرا راوي حديث ياد شده تنها بنقل آن اكتفا نكرده و در كتاب مطاعن المجرميه نوشته است كه «اعلم ان ابعد القصاص من الصدق و اقربهم بالعذاب و العقاب الذين هم يكذبون و يفترون علي الباقر و آبائه عليهم السلام في شأن ابي مسلم المروزي و هو رجل فاجر ملعون لم يكن من شيعة ائمتنا و لم يعترف بحقوقهم و كان من اشدّ مخالفيهم، و القاصون الخارصون يبدّلون احواله و اخباره و يحرّضون و يرغبون الجهال بمحبته و هم غافلون عن قوله تعالي: الا لعنة الله علي الكاذبين» و بعد ازين مقدماتست كه ابهري فتواي استاد خود را درباره جواز لعن بر ابو مسلم
______________________________
(1)- ايضا همان كتاب ص 144.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1509
مروزي و تحريم داستان او نقل كرده است «1» و شايد بر اثر همين فتوي بوده است كه چه در دوره شاه اسمعيل صفوي و چه در عهد جانشين او شاه تهماسب، كه نسبت به محقق كركي ارادت تام داشت «2»، قصهخوانان را از روايت قصه ابو مسلم منع كردند و فرمان دادند كه مقبره منسوب باو را كه در نزديكي نيشابور بنا شده بود ويران كنند.
درستست كه ابو مسلم مروزي را بفرمان منصور دوانيقي بسال 137 ه در شهر روميه مداين (- سلوكيه) كشتند، سرش را با هزار كيسه پر از درهم و دينار بميان نگهبانان ابو مسلم انداختند و تنش را در آب دجله غرق كردند، ليكن ايرانيان مشرق يعني خراسانيان هم داستان قهرماني مشهور (- ابو مسلم نامه) را درباره او بر بنياد واقعات حقيقي بوجود آورده و سينهبسينه، تا بعهد صفويان، كشانيده بودند، و هم گوري براي او در نزديكي نيشابور ساخته و بنايي بر آن ترتيب داده بودند «3».
چون شاه اسمعيل بر خراسان استيلا يافت فرمان داد تا قصهگويان را از بيان داستان ابو مسلم بازدارند و گوري را كه باو نسبت داده بودند ويران كنند، ولي پس از مرگ او (930 ه) باز داستانگزاران فرصتي يافته گزاردن سرگذشت او را از سرگرفتند و دوستداران بومسلم بتعمير گور ويران شده او پرداختند تا آنكه شاه تهماسب صفوي (م 984 ه) باز بويران كردن آن گور و بازداشتن قصهخوانان از بيان داستان بومسلم امر كرد، و فرمان داد تا هركسي آن داستان را بازگويد زبانش را ببرند «4». با همه اين احوال داستان ابو مسلم در تمام سدههاي دهم و يازدهم هجري بر سر زبانها بود «5» و بعضي از نسخههاي آنكه ديدهام تا
______________________________
(1)- متن اين فتوي در ص 189 كتاب انيس المؤمنين نقل شده است.
(2)- همين كتاب و همين جلد ص 176.
(3)- انيس المؤمنين ص 182.
(4)- ايضا ص 140- 142 و 182.
(5)- بنگريد بمقاله «ماجراي تحريم ابو مسلمنامه» از نويسنده اين سطرها، مجله ايراننامه شماره دوم سال پنجم (1365 شمسي) بويژه صفحههاي 242- 243.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1510
ميانه سده دوازدهم تاريخ دارد.
نكته مهم درين ماجرا آنست كه برخي از عالمان شيعي عهد صفوي علاوه بر ابو مسلمنامه داستانگزاران را از ذكر داستانهاي ديگر مانند رموز حمزه [چنانكه ديدهايم] و مختارنامه در شرح دلاوريهاي مختار بن ابو عبيده ثقفي [كه در سال 66 ه بخونخواهي شهيدان كربلا بر بني اميه خروج كرده و بعد از پيشرفتها و دلاوريهاي بسيار در 67 ه كشته شد] «1» و هفتاد و دو خروج [در بيان جنگهاي ابراهيم بن مالك اشتر نخعي بياري مختار] «2» هم منع كردهاند.
فاضل ابهري در همين باب بعد از واقعه خروج عدهيي از سران عرب كوفه بسال 65 ه بر بني اميه و قتل و انهزام آنان از عبيد الله بن زياد در همان سال، و پيوند دادن اين رويدادهها با واقعه مختار كه سال بعد رخ داده بود، گويد:
«قصهخوانان فريبنده دروغ بسيار اضافه احوال ايشان كردهاند، و بر مختار بن ابي عبيده و ابراهيم بن مالك اشتر نيز افسانه بسيار بستهاند و آن را مختارنامه و هفتاد و دو خروج نام كرده و عوام از آن مختارنامه نسخهها گرفتهاند و آن را بمثابه كتاب آسماني و نص فرقاني از كذب و افترا مبرا و معرا پنداشتند» «3».
باين ترتيب ميبينيم كه بعضي از عالمان شيعه، و نه همه آنان، بر رويهم با همه داستانها و داستانگزاريها مخالفت داشتهاند و اين امر اگرچه تا حدّي از شيوع داستانها و روايت آنها پيشگيري نمود ليكن باتوجه بنسخههاي فراوان از داستانهاي مذهبي و قهرماني و نيمه تاريخي و عشقي كه ازين عهد در دست داريم معلوم ميشود كه نفوذ عالمان شرع نتوانست يكباره اين نوع دلپذير از انواع ادبي فارسي را از ميان ببرد. هم قصههاي كهن بيش و كم رائج بود، هم قصههاي نو نوشته ميشد و هم داستانهايي از هندي بفارسي درميآمد. با توجه باين نكته كه بازار داستانهاي فارسي در هند بسيار گرمتر از ايران بود و
______________________________
(1)- الكامل في التاريخ، ابن الاثير، حوادث سالهاي 66 و 67 ه و مأخذهاي متداول ديگر.
(2)- ايضا همان كتاب و همان سالها و سال 68 ه.
(3)- انيس المؤمنين، ص 117.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1511
نسخههاي بازمانده داستانهاي آن دوره بيشتر در هندوستان كتابت شده است تا در ايران «1».
پيداست كه باوجود سياست ديني در ايران عهد صفوي، داستانهاي ديني و آنها كه ريشه مذهبي داشته باشد، درين عهد كم نبود و حتي بعضي از آنها مانند حمزهنامه (رموز حمزه)، و داستان شاه مردان علي، و مختارنامه، و هفتاد و دو خروج و ابو مسلمنامه درين عهد رواج بسيار داشتهاند. بعضي ازين داستانها مانند ابو مسلمنامه و داستان امير حمزه (رموز حمزه، حمزهنامه، داستان امير المؤمنين حمزه ...) بيقين از دورانهاي پيش بدين عهد انتقال يافتهاند و بعيد نيست كه آنهاي ديگر نيز همين حال را داشته باشند ليكن نسخههايي كه امروز از آنها داريم عادة بازمانده از عهد صفوي و بيشتر آنها تحرير منشيان يا داستانگزاران همان دورهاند. دنباله اين روايتها، تحريرها، استنساخها، دخل و تصرفها تا بعهد قاجاري كشيده شد و اثر اين هر دو دوره در نسخههايي كه امروز از داستانهاي مذكور داريم مشهودست.
معرفي اين داستانها را با ذكر داستان سياحت آدم آغاز ميكنيم كه بسال 1305 ه. ق در بمبئي بطبع رسيد. اين داستان را، اگرچه قهرمان آن آدم صفي الله است، نميتوان كاملا ديني شمرد و بهتر آنست كه در آن بيشتر بجنبه اساطيري تكيه كنيم. از نكتههاي گفتني درباره اين داستان آنكه گيومرث، نخستين بشر اوستايي و نخستين پادشاه قسمت اساطيري از روايتهاي كهن تاريخي ما، درين داستان چون ساحر و افسونگري معرفي شده است.
ايرانشناس نامآور فقيد آرتور كريستن سن رحمة الله عليه خلاصه اين داستان را
______________________________
(1)- آقاي رسول جعفريان در مقاله ممتع خود زير عنوان «نقش قصهپردازان در تاريخ اسلام» (كيهان انديشه، شماره 30، خرداد و تير 1369، ص 121- 144) موضع منفي ائمه شيعه (ع) را در برابر قصاص بتفصيل مورد بحث قرار داده است. خواننده براي در دست داشتن اطلاعات موثق درباره سوابق مخالفت عالمان شيعه با داستانگزاران بمقاله مذكور مراجعه فرمايد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1512
در كتاب مشهور خود بنام «نمونهاي نخستين بشر و نخستين شاه در تاريخ داستاني ايرانيان» «1» (ج 1، ص 99- 100) نقل كرده است.
نسخههايي از داستان حمزه در دستست كه بنامهايي از قبيل: اسمار حمزه، قصه امير حمزه، رموز حمزه، قصه حضرت امير المؤمنين حمزه، جنگنامه امير المؤمنين حمزه، داستان حمزه صاحبقران خوانده ميشود و انشاءهاي متفاوت از دورههاي مختلف دارد و بعضي از تحريرهاي آن بدرجهيي از فساد لفظي هستند كه اصلا نميتوان برايشان ارزش ادبي قائل شد. نظم اين داستان در عهد صفوي (سال 1073 ه) انجام شد «2» و نسخههاي موجود آن معمولا از همين عهد صفوي و يا از دوره بعد يعني دوران زنديه- قاجاريه، و بيشتر از هندوستانست «3» و چندبار در ايران و هند بطبع رسيده «4» و ترجمههايي از آن بتازي و بهندي و بمالايايي و جاوهيي موجود است «5».
قصه شاه مردان علي در كتابخانه ديوان هند (اينديا آفيس) بشماره فهرست 786 مضبوط «6» و داستاني مفصل است شبيه بقصه امير حمزه و با مطلبهايي نظير همان داستان. هرمان اته مؤلف فهرست كتابخانه ديوان هند داستان ياد شده را
______________________________
(1)-
Les Types Du Premier Homme Et Premier Roi Dans L'Histoire Legendaire Des Iraniens, Stockholm Et Leide, 1917- 1934, 1 er Vol. pp. 99- 100
(2)- همين كتاب و همين جلد ص 584- 586.
(3)- بنگريد بفهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا نسخههاي معرفي شده در ص 760- 762؛ و بفهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 4 ص 67- 70؛ و بفهرست كتابخانه ديوان هند (اينديا آفيس) ج 1 س 519 و بترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته ص 215- 216.
(4)- و نيز بنگريد بهمين جلد ص 584- 586 و بترجمه تاريخ ادبيات اته ص 257.
(5)- ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 215.
(6)- فهرست اينديا آفيس ج 1، س 530.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1513
روايت مشابه ديگري از داستان امير حمزه ميداند «1».
درباره علي بن ابي طالب (ع) داستان ديگري بنام داستان كوه قاف داريم از فخر الدين تركستاني كه موضوع آن رفتن امامست با يارانش بكوه قاف و سدّ سكندر و شگفتيهايي كه رخ داد. نسخهيي ازين كتاب كه بسال 1068 نوشته شده در نجف موجودست «2».
باز در مجموعهيي از داستانها كه در كاشغر بازنويسي شده (بسال 1237 ه. ق) چند داستان مربوط بدلاوريهاي علي (ع) در مشرق جاي داده شده كه از آن جمله است: فتح قلعه بربر و كشتن قهرمان آن- داستان لشكركشي محمد بن حنفيه و كشته شدن غضنفر بر دست علي- داستان فتح قلعه مغرب و كشته شدن اردر ديو بر دست علي- فتح قلعه منير- داستان لشكركشي علي براي فتح قلعه سلاسل و كشتن قتال و عنكاء مردستي- داستان جنگ ميان حمزة بن سعد و قهقهه كافر كه بشمشير علي (ع) كشته شد و چند داستان ديگر ازين دست «3».
ديگر از داستانهايي كه درباره دلاوريهاي شاه مردان داريم جنگنامه امير المؤمنين يا غزوة المجاهدين است كه محمد قاسم نامي آن را از اصل عربي تأليف محمد صالح بحراني بپارسي درآورد.
درين ميان نبايد داستان محمد بن عبد اللّه (ص) و زقوم شاه پادشاه خيبر و هفت اقليم زمين را كه نامهيي بپيامبر نوشته بود فراموش كرد «4»؛ و همچنين بايد از «قصه امير المؤمنين حسن» «5» و «قصه امير المؤمنين حسن و حسين» و «حكايت محمد حنفيه» ياد نمود كه نسخههاي موجود آنها در عهد مورد مطالعه ما در بنگال
______________________________
(1)- ايضا همان صفحه.
(2)- فهرست سيد احمد اشكوري ج 1 ص 17. از يادداشتهاي آقاي دكتر سيد محمد ترابي.
(3)- مجموعه شماره 1680Suppl . از نسخههاي فارسي كتابخانه ملي پاريس، فهرست بلوشه، ج 4 ص 76- 78.
(4)- ايضا همان جلد ص 87.
(5)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 81.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1514
استنساخ شده است «1».
اگرچه قصه ابو مسلم مروزي را بايد در شمار داستانهاي مذهبي رايج عهد صفوي آورد ولي مطلب مهم آنست كه اين داستان از دورانهاي پيش بعهد صفوي رسيد، منتهي در اين عهد با تصرفاتي كه در نسخهبرداريهاي پياپي از آن شده متنهايي بوجود آمده است كه حكم تحريرهاي تازهيي دارند و در همگي آنها سستي و فساد در عبارتها و نحوه بيان مطلب آشكارست. اين نكته هم شايسته نگرش است كه غالب نسخههاي باقيمانده ازين داستان آنهاست كه در هندوستان و پاكستان امروزي استنساخ شده «2» و ازينجا روشن ميشود كه اگرچه تحريم قصه ابو مسلم بوسيله عالمان شيعي در ايران خالي از تأثير نبوده است، ولي بهرحال از رواج آن در ايران پيشگيري ممكن نگرديد «3» و حتي روايتهايي از آن در كتابهاي ديگر بمناسبت از نو تحرير شد چنانكه در انيس المؤمنين «4» و نيز در رساله انسابيه «5» ميبينيم. درين رساله اخير داستان نهضت ابو مسلم مروزي با خردك آهنگر و احمد زمجي (يا: زنجي) آمده كه «تخم بني مروان را از زمين برانداختند ولي ابو مسلم با بني عباس نجنگيد تا او را شهيد كردند» «6».
در اين رساله انسابيه كه در ذكر نسب سادات طبرستان يا كياهاي
______________________________
(1)- فهرست ريو ص 819.
(2)- بنگريد بنسخههاي موجود در كتابخانه ملي پاريس و محل استنساخ آنها، فهرست بلوشه، ج 4 ص 37- 39 و بمقاله آقاي دكتر محمد جعفر محجوب در ايراننامه شماره 3 سال چهارم حواشي ص 410- 412.
(3)- همين جلد و همين بخش ص 1511.
(4)- چاپ تهران 1363 شمسي ص 140- 180.
(5)- نسخه اين كتاب ظاهرا تاريخي و واقعا داستاني يا مخلوط و مشوب در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران همراه چند رساله ديگر موجودست. بنگريد بفهرست آن كتابخانه، ج 2 ص 669- 670 ذيل منشور يا نسبنامه پادشاهان طبرستان؛ و نيز همان مأخذ ص 655.
(6)- نقل از همان مأخذ ص 670.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1515
مازندرانست «1» داستان گسيل شدن عمار بن ياسر از جانب علي بن ابي طالب (ع) بنزد يزدگرد شهريار و اسلام آوردن يزدگرد و زناشويي شهربانو با حسين بن علي و همكاري سپاهيان ايران با علي در جنگ صفين و سپس كشته شدن حسين (ع) بفرمان مروانيان و بازگشتن شهربانو بري و پنهان شدن در كوه بيبي شهربانو و سپس شورش مصيب خزاعي و كشتن بني اميه و دادن خلافت بامام زين العابدين آمده است «2» و پيداست كه بجز بخشي از مطلبهاي اين كتاب ما بقي اصلا مبناي تاريخي ندارد.
اشتغال بموضوع ابو مسلمنامه مانع معرفي قصه مختار گرديد. اين داستان مربوطست بسرگذشت مختار بن ابو عبيدة الثقفي گيرنده انتقام خون حسين بن علي (ع) كه راوي آن سخنان خود را مبتني كرده است بر گفتار ابو محنف لوط بن يحيي الازدي كه او خود مدّعي روايت اين سرگذشت از محمد بن اسحق (م 150 ه) بوده است. عنوان اين داستان در آغاز آن «مختارنامه» است «3». يك مختارنامه از ملا محمد حسين ناييني در ايران بسال 1281 ه. ق بطبع رسيده است و اين هر دو غير از دلگشانامه يعني مختارنامه منظوم از ميرزا ارجمند آزاد بن عبد الغني بيك «4» است كه بسال 1131 ه بنظم درآورد «5». مختارنامه منظوم ديگر از عبد الرزاق بيك بن نجفقلي خان دنبلي
______________________________
(1)- در مباركآباد مازندران، نزديك آبعلي گورستاني از كياهاي طبرستان ديدهام. نميدانم آن گورستان با سنگنبشتههاي قابل توجهش اكنون در چه حالست.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 2 ص 669.
(3)- فهرست نسخههاي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا ص 156.
(4)- عبد الغني بيك قبول از شاعران محمد اعظم شاه بن اورنگ زيب (سلطنت از 1118 تا 1119 ه). بنگريد بتاريخ ادبيات فارسي هرمان اته ترجمه استاد فقيد دكتر رضازاده شفق، تهران 1337 ص 60.
(5)- ايضا همان مأخذ ص 61.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1516
متخلص به «مفتون» «1» است كه مجموع ابيات آن از پنج هزار تجاوز ميكند «2».
داستان مذهبي مشهوري ازين عهد داريم كه بصورت سفرنامه و بچند روايت تنظيم شده است و در همه آنها سخن از جزيرهيي ميرود بنام الجزيرة الخضرا يا جزيره صاحب الزمان يا جزيره اخضر كه باشيدنگاه «صاحب الامر» يعني امام دوازدهم اثني عشريان (ع) و محل فرمانروايي چهار فرزند او بر شهرهاي آنست. اين داستان اگرچه در عهد صفوي بچند روايت تحرير شده و رواج داشته ولي از مبادي كهنتري بآن عهد رسيده و طبعا در روايتهاي جديد تفصيل بيشتري يافته و يكبار نسخهيي از آن بنام ترجمه كتاب جزيرة الخضرا كه بنام شاه تهماسب صفويست در هند بطبع رسيده كه منسوبست به محقق كركي (نور الدين علي بن حسين بن عبد العال م 940) و روايتهاي ديگري نيز از آن داريم از مير شمس الدين شوشتري و محمد هادي بن محمد صالح فراهاني و سيد شبر بن محمد حويزي مشعشعي؛ و تا پايان عهد صفوي مؤلفاني مانند قاضي نور الله شوشتري (مجالس المؤمنين، مجلس اول) و ملا محمد باقر مجلسي (بحار الانوار، ج 13، باب مخصوص بذكر كساني كه امام غايب را ديدهاند) و ميرزا محمد اخباري نيشابوري از عالمان مذهبي سده دوازدهم هجري صاحب كتاب تحفة الامين (منقول از آن در روضات الجنات ج 7 ص 136- 137) در اين باب سخن گفتهاند «3». محل اقامت امام در روايتهاي اين
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بمقاله مرحوم حسين نخجواني در شماره اول سال دوم نشريه دانشكده ادبيات تبريز.
(2)- حماسهسرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ چهارم، تهران 1363، ص 383.
(3)- درباره اين داستان و روايتهاي مختلف آن بنگريد بفهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 2 مقاله آقاي علينقي منزوي ص 557- 563 ذيل عنوان جزيره صاحب الزمان؛ و باز بهمان فهرست ج 5 مقاله اقبالنامه بقلم آقاي محمد تقي دانشپژوه آملي تبرستاني ص 1098- 1104؛ و به الذريعه تأليف شيخ آغا بزرگ تهراني ج 5 ص 106 و ج 4 ص 393 و فهرست كتابخانه ملي ملك.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1517
داستان جاييست بنام جزيرة الخضرا كه داراي چند شهر است و بر هريك از آن شهرها يكي از فرزندان صاحب الامر رياست و حكومت دارد. اين جزيرة الخضرا كه در رسالهها و كتابهاي عالمان مذهبي از آن ياد شده بدعوي آنان از «جزاير مغرب» است و اما بنابر آنچه با اطلاعات جغرافيايي كنوني همسازست نام شهريست در مدخل تنگه جبل الطارق كه امروزه آن را آلژسيراس (Algesiras( نامند، و گويا صورت عربي شده جزيرة الخضرا مأخوذ باشد از جزيره سبز (L'il Verte( كه در برابر آن واقعست و تازيان آن را جزيره امّ حكيم ناميدهاند. در مأخذهاي قديم مسيحي از دو «آلژسيراس» سخن ميرود يكي آنكه در جزيره كوچك ياد شده بود و متروك ماند و ديگري شهري كه در برابر آن جزيره يعني در خشكي قرار دارد و بهمين مناسبت نام جزيره مذكور بر آن نهاده شده و باقي مانده است و رودي بنام «وادي العسل» از آن ميگذرد. مسلمانان اين شهر و جزيره برابر آن (يعني جزيره ام حكيم) را از زمان فتح اندلس بدست طارق بن زياد شناختهاند و در كتابهاي جغرافيائيشان نام آن آمده است «1». درباره جزيرة الخضرا از قرن
______________________________
(1)- از آنجمله در معجم البلدان ياقوت حموي كه از دو جزيرة الخضرا نام برده شده يكي شهري در اندلس و ديگري جزيرهيي در درياي هند. معجم البلدان چاپ بيروت ج 2 ص 136.
درباره شهر جزيرة الخضرا و تاريخ آن رجوع كنيد بمقاله: Al- Djazira Al- Khadra') esp. Algesiras (
بقلمA .Huici Miranda در: Encyclopedie de L'Islam, Nouvelle edition, tome II. pp. 537- 538
و مأخذهاي مهمي كه در پايان آن مقاله قابل توجه نشان داده شده است.
با آنكه شهر و جزيره كوچك برابر آن يعني آلژسيراس و امّ حكيم يا جزيره سبز روزگاري در تملك مسلمانان بود اطلاع آنان از آن دو محل بصورت آگاهي مبهم افسانهيي درآمده بود.
ميرزا محمد اخباري كه نامش در متن آمده، هنگامي كه خواست از جزيرة الخضرا كسب اطلاعي كند ذكر آنرا «اجمالا در كتاب قاموس و كتاب الانساب سمعاني» ديد و از «پادري يوسف مسيحي انگريزي كه اعلم نصاري بود نظر بقرب ولايت فرنگ بآنجا» تحقيق نمود و آن پدر مسيحي-
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1518
هفتم هجري ببعد در چند كتاب از عالمان مذهبي شيعه سخن رفته است. در عهد صفوي محقق كركي علي بن حسين بن عبد العال (م 940) «ترجمه كتاب جزيرة الخضرا» را براي ملاحظه شاه تهماسب فراهم آورد و اين ترجمه در هند بطبع رسيده است. و در زمان همان پادشاه و بدستور وي مير شمس الدين محمد بن اسد الله شوشتري داستان مذكور را در رسالهيي بنام «اثبات وجود صاحب الزمان و غيبته و مصالح الغيبة» آورد و قاضي نور الله شوشتري از همين رساله در مجلس اول از كتاب مجالس المؤمنين سخن گفته و درباره جزيرة الخضرا چنين آورده است كه: «جزيرة خضرا جزيرهييست در سرزمين ولايت بربر ميان درياي اندلس كه حضرت صاحب الزمان و اولاد او در آنجا ميباشند» و بعد ازين در غالب كتابها و رسالههايي كه درباره امام دوازدهم و رؤيت و محل اقامت او سخن رفته نام جزيرة الخضرا ديده ميشود «1».
داستان يوسف و زليخا كه از ديرباز موضوع سرودن منظومهاي مختلف و نيز در تفسيرهاي قرآن داراي قسمتي خاص و مشروح بوده و هست، در آغاز اين دوره موضوع تأليف كتابي باسم احسن القصص گرديده است. مؤلف آن معين الدين محمد امين بن حاجي محمد فراهي هراتي (م 907 ه) درست در گيراگير تشكيل دولت صفوي درگذشت. كتاب احسن القصص با حديث و تصوف و تحقيق و آيتهاي قرآني و آرايشهاي ادبي همراهست. هرمان اته نسخهيي ازين داستان را در كتابخانه بودلئن نشان داده است «2». از معين الدين فراهي داستان ديني ديگري داريم بنام قصه موسوي (- معجزات موسوي يا
______________________________
- بدو گفت: «سكنه آنجا مسلمانند و پادشاه آنجا را داعي ميگويند.» [تحفة الامين، نقل از روضات الجنات، ج 7، ص 136- 137].
(1)- خوانندهيي كه طالب اطلاعات مشروحتر در اين باب باشد، گذشته از «ترجمه كتاب جزيرة الخضرا» كه در متن بآن اشاره كردهام، بمأخذهايي كه در حاشيه صفحههاي پيش ذكر شده مراجعه خواهد كرد.
(2)- ترجمه تاريخ ادبيات اته، ص 217.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1519
تاريخ موسوي) «1».
يك تحرير ديگر از داستان يوسف و زليخا از همين سده دهم در دستست كه مطلب تازهيي در آن ديده نميشود و بهرحال درينجا قابل ذكرست «2».
تمام قصص انبيا كه درين عهد بتفاريق، خواه در كتب تاريخ و خواه در تفسيرهاي قرآن و يا جداگانه گرد آمده باشد از قبيل همين داستانهاي دينيست و پيداست كه نوشتن اينگونه «قصص» درين عهد اصلا تازگي نداشته و مأخوذ و منقول از كتابهاي عربي و فارسيست كه پيش ازينها فراهم آمده بود.
از رمانهاي تاريخي در اين دوره كمتر اثري داريم مگر آنچه از قديم فراهم آمده و درين عهد رائج بوده است، و يا نقلهايي كه از شاهنامه و داستانهاي منظوم حماسي ديگر بنثر براي برخورداري قصهخوانان ترتيب يافته باشد، و از آنجمله است كتاب هفت لشكر كه گويا در آخرهاي عهد صفوي از شاهنامه اقتباس شده و بنثر درآمده و حاوي بخشي است از شاهنامه از داستان گيومرث تا سرگذشت بهمن پسر اسفنديار. نسخهيي از كتاب ياد شده در كتابخانه مجلس شوراي ملي بشماره 2983 موجودست.
داستان ديگري كه ميتوان در اين رديف آورد داستان بوستان خيال است كه بعضي از قسمتهاي آن برمبناي تاريخي نهاده شده و با خيالپروريهاي نويسنده آن درآميخته. مؤلف اين كتاب مير محمد تقي جعفري حسيني احمدآبادي متخلص به خيال است كه آن را بنام رشيد خان بهادر پسر جعفر خان ناظم بنگاله در پانزده جلد ميان سالهاي 1155- 1169 ه نوشت «3».
______________________________
(1)- ايضا همان مأخذ و همان صفحه.
(2)- فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 4، ص 80- 81.
(3)- درباره اين كتاب مشروح پرماجرا و داستانهاي تودرتوي آن و شرح حال مؤلفش بنگريد به ترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته ص 217- 218؛ فهرست ريو، ص 770- 771.-
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1520
از داستانهايي كه درين عهد نوشته شده غلبه با داستانهاي عاشقانه است.
نويسندگان بعضي ازين داستانها بندرت معلوم و بيشتر ناشناختهاند ولي تاريخ بيشتر تحريرها و استنساخهاي آنها عهد صفوي و دوره پادشاهي تيموريان هندست. از آن جمله است:
بهجتافزا از محمد مهدي جرفادقاني (گلپايگاني) با نثري روان و گاه مزين درباره سرگذشت بديع الزمان تاجرزاده نيشابوري و پريزاد دختر پادشاه چين «و ساير داستانهاي شيرين كه در بين اتفاق افتاده» «1».
همانندي نام قهرمان اين داستان با قهرمان داستان منظوم ديگري باسم بديع الزماننامه باعث شده است كه بعضي موضوع اين دو كتاب را يكي بدانند اما چنين نيست. بديع الزماننامه مثنويي است عاشقانه ببحر متقارب مثمن مقصور و محذوف كه كسي آن را بسال 1007 ه بنظم درآورده و موضوع آن جنگ شاهزاده بديع الزمانست با تيمور پادشاه اورگنج و رسيدن شاهزاده بچين و ماچين و هنرنماييهايش در آن دو سرزمين و عشق او بقمرچهر دختر خاقان و عروسي كردن با او. در اين منظومه پادشاه چين عنوان خاقان و پادشاه ماچين عنوان فغفور دارد و شاهزاده بديع الزمان را در هنرنماييهايش عياراني مانند نسيم و جهانسوز، و پهلواناني چون بهزاد ياري ميكنند، و او فرزنداني بنام بهرام و سام و فيروز دارد و كار مهمش مسلمان كردن تيمور پادشاه اورگنج و رسيدن بجزيره زنگيان و مسلمان كردن آنان و بازخوردن با اشكبوس در شكارگاه و مسلمان كردن وي و نيز خراب كردن بتخانها و بنا كردن مسجدهاست. شعر شاعر درين منظومه گاهي بسيار متوسط است و ضمنا ساقي نامهاي كوتاهي هم با روايتهاي داستاني خود همراه ميكند. ازين داستان نسخهيي بشماره 5135 در كتابخانه ملك موجودست.
______________________________
- مقاله آقاي دكتر محمد جعفر محجوب در مجله ايراننامه، سال دوم شماره 1 و سال سوم شمارههاي 2 و 3.
(1)- فهرست كتابخانه ملي ملك، تهران، ص 62 بشماره 2903.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1521
داستان تعشق بلبل از ابراهيم صغيري بنظم و نثر، مؤلف اين داستان از شاعران عهد صفوي بود و نصرآبادي «1» سه معما بنامهاي صدر، خان، ايوب از او نقل كرده است «2».
كارستان يا كارنامه بنثر مسجع و بنظم درباره عشق امير والااختر حكمران هرموز. مؤلف آن ابو البركات منير لاهوري فرزند ملا عبد المجيد مولتاني (م 1054 ه) كتاب را بسال 1050 در جونپور بنام شاهجهان نوشته است «3».
درباره منير لاهوري و كارستان باز هم سخن خواهيم داشت.
گلشن خيالات يا خواب و خيال از ميرزا طاهر نصرآبادي داستانيست عشقي و وصفي از يك رؤيا كه نثري منشيانه همراه با نظم دارد و باز درباره آن سخن خواهم گفت.
داستان شاهزاده سيف الملوك و بديع الجمال دختر شاه پريان از جمله قصههاييست كه از نحوه داستانگزاري الف ليلة و ليلة (هزار و يك شب) در آن استفاده شد. نسخههاي متعدد از آن در دستست، بعضي كامل و بعضي ملخص، و برخي از تحريرهاي آن بدينگونه آغاز ميشود كه در ايام محمود غازي يعني سلطان محمود غزنوي بكوشش وزيرش حسن ميمندي كتاب روحافزا كه حاوي اين داستان بود از خزانه پادشاه دمشق فراچنگ آمد «4». يكي از تحريرهاي اين داستان با عنوان «حكايت سيف الملوك و دختر پادشاه يمن و رفتن سيف الملوك بزجر تمام به گلستان ارم و دختر گرفتن» در مجموعهيي از داستانها كه مصحح آنرا «آوردهاند كه ...» نام داده (از ص 187 ببعد) و بعد ازين بتفصيل معرفي خواهم كرد، چاپ شده است. در آغاز اين تحرير اشارهيي
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي ص 520.
(2)- ذريعه ج 9 ص 608؛ فرهنگ سخنوران ص 336؛ فهرست كتابخانه ملي ملك تهران، ص 240.
(3)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 63؛ ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 220. نسخههايي از آن در لاهور و آصفيه موجودست.
(4)- بنگريد بفهرست موزه بريتانيا، ريو، ص 764 و 765؛ فهرست بلوشه، ج 4 ص 41؛ فهرست كتابخانه ديوان هند بشمارههاي فهرست 788 تا 792.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1522
بدوره سلطان محمود و جستجوي داستان بوسيله وزير او و يافتن آن در خزانه پادشاه دمشق نشده است. نثر داستان كه روان و سليس است با شعرهاي فراوان از گفتار شاعران پيشين آميخته است و همين هم نشانهييست از قدمت آن، و گذشته ازين نثر منسجم اين داستان، با آنكه داستانگزاران متأخر در آن دست بردهاند، نشان ميدهد كه خيلي پيشتر از عهد صفوي بنگارش درآمده بود. بهرحال قهرمان داستان يعني سيف الملوك پسر عاصم بن صفوان پادشاه مصر، گرفتار عشق بديع الجمال دختر ملك شهبال پادشاه پريان شد كه صورت او را بر پردهيي نقش كرده بودند و بهزار جهد تا بگلستان ارم كه مقام بديع الجمال بود رفت و او را از پدر بخواست و بهمراه او و ساعد پسر وزير مصر كه مصاحبش بود و ملك خاتون همسر ساعد بمصر بازگشت.
قصه هزار گيسو ماجراي عشق فيروزبخت پادشاه مصر است بدختري جوان باسم هزار گيسو كه بفرمان پادشاه وزيرش ببغداد رفت و او را خريد، و سرگذشت پسرش آزادبخت. در اين قصه حوادثي هم كه براي يك بازرگان بغدادي رخ داده بود، نقل شده است «1».
داستان عشق نوروز پسر زرگر دمشقي بدختري بنام گل «2»، غير از داستان نوروز شاه تأليف اودتچند كايات است كه شايد بعد ازين معرفي كنم.
عجيب القصص كه مانند داستان سيف الملوك عروس آن بديع الجمال نام دارد، بنام شاه عالم بهادر (1173- 1221) تأليف شده است. عاشق بديع الجمال در اين داستان شاهزادهييست هندي بنام يوسف جمال و اگرچه اين داستان غير از قصه سيف الملوك و بديع الجمالست ولي ظاهرا بتقليد از آن
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه موزه بريتانيا ص 764، فهرست كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 4 ص 18 و ص 41؛ ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 221.
(2)- فهرست نسخههاي خطي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 4 ص 41.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1523
ساخته شده است «1».
مهر و ماه داستان عشق مهر پسر خاورشاه با ماه دختر پادشاه مشرق است. نسخههايي از آن در كتابخانه ديوان هند (بشماره فهرست 805) «2» و كتابخانه ملي پاريس «3» و كتابخانه موزه بريتانيا و كتابخانه بودليان و جز آنها موجودست «4». درين داستان مهر شاه يا شاهزاده مهر با ياران خود كه در ميانشان ارميا نام پزشكي كه شاگرد لقمان بود ديده ميشود، در سير و سياحتند تا بجزيره دوال پايان و از آنجا بسرانديب ميرسند و در آن جزيره بر كوه برشده گور آدم صفي را زيارت ميكنند. درين كتاب از سرگذشت چند عاشق و معشوق سخن ميرود: مهر با ماه، عندليب با گلعذار، نيك اختر با زهره، مشتري با عذرا؛ و نام عياراني هم برسم داستانهاي قديم در آن ديده ميشود مثل نسيم عيار و ظلمت عيار؛ و ضمنا در آن از پادشاهي بنام ابرفرنگي ياد ميشود و قصه چنين پايان مييابد كه خاورشاه پادشاهي بفرزندش مهر واگذار كرد و خود بعبادت مشغول گشت. نسخهيي ازين داستان در مجموعه شماره 1490.Suppl كتابخانه ملي پاريس ملاحظه شد، نثري روان دارد و تاريخ تحرير آن 1167 ه است و بعيد نيست كه اندكي پيش از آن تاريخ در سرزمين هند نگاشته شده باشد.
نوشآفريننامه داستانيست در شرح پادشاهي جهانگير شاه كه در نود سالگي بدعاي يكي از پارسايان صاحب دختري شد بنام نوشآفرين گهرتاج و موضوع اصلي رمان ماجراهاي شگفتانگيز اين دختر و دلاوريهاي او در
______________________________
(1)- نسخه آن در كتابخانه ديوان هند (اينديا آفيس) موجودست بشماره فهرست 847 (ج 1 س 542).
(2)- ايضا ج 1 ص 529.
(3)- در مجموعه شماره 1490.Suppl
(4)- و نيز بنگريد بترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته ص 219- 220 و فهرست بلوشه ج 4 ص 41- 42.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1524
جهانست «1». شايد قصه سلطان ابراهيم شاه پسر سلطان عادل شاه پادشاه ختن و داستان عشق او با نوشآفرين دختر جهانگير شاه پادشاه دمشق باتوجه بهمين قصه تحرير شده باشد. بعد از خواندن نسخه شماره 1126.Suppl كتابخانه ملي پاريس اين حدس تأييد شد «2».
در نسخه ياد شده كتابخانه ملي پاريس داستانهاي كوتاه ديگري هم ملاحظه شد مانند داستان عشق هارون بدختري از خاندان برمكيان و تزويج او؛ داستان منصور پسر خالد جوهري و عشق وي بدختر جعفر العباسي و رقابتي كه درين مورد با حجام بهم رساند و جز آنها. حكايات اين مجموعه همه منتخب و خوبند و انشاء آنها هم نسبة قديم بنظر ميآيد و ببعضي قرائن ممكن است در حدود سده دهم بنگارش درآمده باشند.
قصه فيروز شاه داستاني مشروح و مطبوعست كه ريشهيي كهن دارد و بهمت علي نوروز خان يا نوروز علي بيگ شاملو برشته تحرير درآمد. وي در سده يازدهم در دستگاه پادشاهان تيموري هند بسر ميبرد «3». درين داستان كه نسخه آن بشماره 1520.Suppl در كتابخانه ملي پاريس مطالعه شد، آمده است كه پادشاه بدخشان پسري بنام فيروز شاه داشت و پس از او صاحب دو پسر ديگر شد بنامهاي نوروز شاه و بهرامشاه ولي پس از آن مادر فيروز شاه را رها كرد و او با پسرش از حرم پادشاهي بيرون رفت و نزديك كاخ شاهي در محلي باعاشه پرداخت و پسرش علم دين و سلاحشوري آموخت و بزودي در هر دو فن استاد شد. درين ميان پادشاه بدخشان بيمار گرديد و پزشكان در مداوايش عاجز ماندند تا آنكه پزشكي كه از «شهر يونان» ببدخشان آمده بود دريافت كه علاجش با «گل ديو كنده» است يعني گلي كه ديوش كنده باشد و چنان گلي
______________________________
(1)- فهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 4 ص 42- 43.
(2)- ايضا همان جلد ص 79- 80.
(3)- درباره او بنگريد به صحف ابراهيم علي ابراهيم خان خليل خطي؛ مخزن الغرائب احمد علي هاشمي سنديلوي خطي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1525
در قلمرو پادشاهيش يافته نميشد. فيروز شاه ازين ماجرا خبر يافت و از مادر رخصت طلبيد تا بجستوجوي آن گل برود. ازين پس سرگذشت فيروز شاه و عشق او با همايون دختر پادشاه فارياب و جنگهايش با ديوان و بدست آوردن آن گل كه ياد كردهايم موضوع اصلي كتاب ميگردد «1».
چند قصه عاشقانه و قهرمانانه باسم ملك محمد داريم كه از آن جمله است: ملك محمد و شاه كشمير و ملك محمد و گيتي افروز، و اين داستان اخير در يك مجموعه كه در فهرست كتابخانه ديوان هند بشماره 830 معرفي شده «2»، موجودست و بدينگونه شروع ميشود: «چنين آوردهاند كه در زمان حضرت شيخ صنعان در طرف زمين مغرب شهري بود كه آن را ابيض «3» ميگفتند ...».
نسخه ديگري از همين داستان در همان كتابخانه بشماره فهرست 831 معرفي شده است «4» و نسخه ديگر در كتابخانه ملي پاريس ديده شد «5» با عنوان قصه ملك محمد. خلاصه داستان چنين است كه آذر شاه پادشاه شهر ابيض شاهزادهيي «زلاله» نام را بزني گرفت و ازو فرزندي نياورد. پس بهدايت اخترشماران سمنرخ دختر پادشاه مشرق را بزني خواست تا بدعاي شيخ صنعان (كه درين داستان محل اقامتش بغداد است) ازو صاحب فرزند شد. ازينجا در پيچوخم داستانگزاري نام ملك محمد وارد كتاب ميشود و داستان آذر شاه با قصه او درميآميزد.
______________________________
(1)- نسخهيي از كتاب ياد شده در كتابخانه ملي پاريس بشماره (Suppl .1520( ملاحظه شد.
بنگريد بفهرست آن كتابخانه ج 4 ص 62؛ و از آن نسخه جداگانهيي در كتابخانه ديوان هند، بشماره فهرست 804 موجودست (فهرست، ج 1 ص 529) و نيز در مجموعهيي از آن كتابخانه بشماره فهرست 803 كه نخستين قصه مندرج در آنست.
(2)- فهرست كتابخانه ديوان هند، اته، ج 1 س 536.
(3)- قابل مقايسه با بلدة البيضاء-Casablanca
(4)- فهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1، س 536.
(5)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 82.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1526
ازين دسته قصههاست داستان ملك محمد و شهربانو «1» كه بفرمان شاه عالم بهادر (1119- 1124 ه) از اصل هندي بدست منشي غيوري بفارسي درآمده و اختصاصا شعله آه نام يافته است «2».
داستان مسعود شاه و گيتيآرا كه يكي از نسخههاي موجود آن «3» در آخرهاي سده يازدهم هجري تحرير شده، داستان نسبة مشروحيست از غصه فرزندجويي عزيز شاه پادشاه اصفهان. حديث فرزندخواهي چنانكه ميدانيم اساس بسياري از داستانهاي ايرانيست و درين مورد عزيز شاه پس از ساليان از يكي از بانوان حرم خويش بنام معصومه داراي پسري شد باسم مسعود شاه و اين پسر پس از رشد با ديدن تصوير شاهدختي زيبا بنام گيتيآرا عاشق او شد و براي وصال او خويشتن را بماجراهايي درافگند.
نسخه مشروحتري از همين داستان مسعود شاه وجود دارد بنام قصة الجوهر و قصه محمد مسعود شاه پادشاه كه در سده دوازدهم در هند نويسانده شده و داراي چند مينياتور هندي نيز هست «4». درين روايت مشروح محمد مسعود شاه پسر عزيز شاه پادشاه اصفهانست كه دلباخته «نيك اقبال» دختر فرخفال وزير، و نيز «گيتيآرا» گرديد. درين نسخه نويسنده داستان را از زبان جواني بنام سلطان علي كه بخانه خود دعوتش كرده بود، روايت ميكند.
اين داستان را نبايد با داستان ديگري بنام حكايت شاهزاده ايران و جوهر اشتباه كرد. متن اين داستان در مجموعهيي از افسانهها، [كه مصحح و ناشرش آن را «آوردهاند كه ...» ناميده و بعد ازين بتفصيل معرفي خواهم كرد]، آمده است (از ص 115 ببعد) و موضوع آن عشق شاهزاده ايرانست بكنيزكي
______________________________
(1)- ترجمه تاريخ ادبيات فارسي اته، ص 220.
(2)- نسخهيي از آن در كتابخانه ديوان هند موجودست. بشماره فهرست 848 (ج 1 س 542)
(3)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 64- 65 بشمارهSuppl .931
(4)- ضميمه فهرست ريو، ص 243.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1527
جوهر نام كه بخوابش ديده و دلباخته وي شده بود. آن كنيزك دختر قيصر روم بود كه اسلام آورده و از ديار خود گريخته و خواجهيي از شهر فارقليا او را نزد خود نگاه داشته و بپادشاهزاده ايران فروخته و هموزنش گوهر ستانده بود.
داستان سر دراز دارد و بخواندن ميارزد. نثرش روان و همراه با واژههايي است كه گاه كهنه بنظر ميآيد، و معلومست كه تحريري تازه از داستاني نسبة كهنه است.
و باز اين قصه غير از قصه ديگريست بنام گيتيآرا كه نسخه آن بشماره فهرست 832 در كتابخانه ديوان هند موجودست «1» و چنين آغاز ميشود:
«راويان اخبار و ناقلان آثار چنين روايت ميفرمايند كه در ولايت چين پادشاهي بود عاليجاه انجم سپاه و پسري داشت بحسن و كمال آراسته ... الخ».
كتاب گل و هرمز افسانهييست آميخته از ماجراهاي قهرماني و عشقي.
درين كتاب ضمن بيان جهانگشاييهاي هرمز از عشق او بشاهزاده خانم «گل» سخن ميرود و مؤلف ميگويد كه ابراهيم شاه پادشاه استانبول تا هفتاد سالگي پسري نداشت تا جانشين او شود و چون اخترشماران او را بفرزندي نويد ندادند همه را ببند افگند و در دژي بازداشت تا آنكه درويشي او را علاج كرد و بدو بشارت داد كه صاحب پسري جهانگشا خواهد گشت. پس او دختر وزير خود را بزني گرفت و ازو هرمز شاه بزاد و چون سالي چند برآمد بجنگ پادشاه مصر و مغرب و قبايل فرنگ رفت و ... «2»
قصه گل و صنوبر يا قصه گل با صنوبر با سرگذشت «سمن شاه» از ديار خاور آغاز ميشود و از آن نسخههاي مشروح و مختصر وجود دارد چنانكه نسخه مندرج در يك مجموعه از كتابخانه موزه بريتانيا بشماره 1018Egerton 3¬
______________________________
(1)- فهرست آن كتابخانه، ج 1 س 536.
(2)- نسخهيي ازين داستان در مجموعه 1931.Suppl كتابخانه ملي پاريس مندرجست.
بنگريد بفهرست آن كتابخانه، ج 4، ص 79.
(3)- ريو، ج 2، ص 764.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1528
كوتاه و نسخه موجود در كتابخانه ديوان هند «1» بشماره فهرست 819 مشروحترست. ترجمه هندوستاني اين داستان را هدايت علي اسلامآبادي در 1847 در كلكته چاپ كرد و همين داستان بدست گارسن دوتاسي «2» بفرانسوي ترجمه شد و بسال 1862 در جلد هفتم مجله شرقي و امريكايي «3» منتشر گرديد.
ترجمه ديگري هم از آن بهندوستاني شد و نيز بهندوستاني منظوم گرديد. از آن نسخههايي ديگر بغير از آنچه پيش ازين گفتهام با بعضي تفاوتها وجود دارد.
مؤلف فهرست كتابخانه عمومي پنجاب لاهور اين داستان را نوشته اندرجيت دهير از صاحب قلمان آغاز سده دوازدهم هجري در هند دانسته و موضوع آن را مأخوذ از اصل هندي شمرده است «4».
قصه طالب پادشاهزاده و مطلوب حكايتي است از عشق طالب شاهزاده يمن بمطلوب دختر پادشاه بدخشان «5».
قصه ارشد و رشيد در بيان سرگذشت ارشد و رشيد و اشرف پادشاهزادگان چين و فيروز وزيرزاده است. پادشاه چين فرزندي نداشت تا آنكه ميوهيي بسه تن از زنان خود داد و از آنان سه فرزند زاده شدند ... «6»
قصههاي عاشقانه ديگري را درينجا فهرستوار نام ميبرم كه نسخ آنها بتفاريق در كتابخانهاي هند و ايران و فرنگستان يافته ميشود مانند قصه بهرام گور و بانوي حسن- قصه شاهزاده جوانبخت- قصه خاقان شاه- قصه حسنآرا- قصه ملك علي پسر شاه بخارا و مهربانو دختر خوارزمشاه- قصه بهروز بازرگان و دختر شاه كشمير- قصه فرخشاه امير ختا- قصه مظفر شاه پادشاه چين و شاهزاده ملك
______________________________
(1)- فهرست آن كتابخانه ج 1 س 532.
(2)-Garcin De Tassy خاورشناس فرانسوي.
(3)-
Revue Orientale et Americaine, tome VII, 1862 PP. 69- 130.
(4)- لاهور، پنجاب پابليك لايبرري، 9، 1873.
(5)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 18.
(6)- ايضا ص 18.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1529
جمشيد و ماه- قصه شاه همايون فال و دلآرام- قصه آزادسرو شاه مرو «1» و پسرش شاهزاده ملك احمد «2»- داستان عشق بهرام گور بدختر شاه پريان و جز آنها «3».
داستانهاي متنوعي داريم كه اگرچه بنحوي با حوادث عشقي درآميختهاند اما بعضي حكايت از تردستي و طراري و عياري ميكنند و برخي حاوي پرسشهايي بشكل چيستان و معما و پاسخهاي آنها هستند، و دستهيي ديگر تا حدّي جنبه تعريضي دارند يا متضمن نصيحتهاي حكيمانهيي در هيأت قصهاند، و پارهيي بويژه اين نوع اخير كه نوشتهام، تحريرهاي جديدي از داستانهاي سابق مانند حكايات طوطينامه و بختيارنامه و داستانهاي بلند و كوتاه ديگر هستند، و از جمله آنهاست:
قصه ملكه روم كه بجاي پدر بر تخت سلطنت نشست و روزي سران قوم را گرد آورد و گفت با مردي همسري خواهد كرد و پادشاهي را بدو خواهد بخشيد كه بصد پرسش او پاسخ درست دهد، خواه از نسل شاهان باشد يا در زمره گدايان. اين خبر بزودي در همهجا پراگند، و گروهي آمدند و جان بر سر مدّعاي خود گذاردند تا بعد از چهل سال فقيهي از تركستان بنام عبد العليم (در بعضي از نسخهها عبد العلي) كه ازين ماجرا آگهي يافته بود بجانب قسطنطنيه شتافت و پس از سفري چهل روزه بدانجا رسيد و بهمه پرسشها پاسخ گفت و از ملكه مراد يافت. در كتابخانه ملي پاريس ازين داستان دو نسخه موجودست، يكي بشماره 909.Suppl و ديگري در مجموعهيي از داستانها بشماره 912.Suppl كه هر دو در ميانههاي سده دوازدهم استنساخ شدهاند «4».
______________________________
(1)- تصادفي است شگفتانگيز در شباهت ميان اين اسم و نام آزادسرو راوي داستانهاي رستم.
(2)- باز هم شباهت تصادفي با اسم احمد بن سهل مروزي كه آزادسرو در خدمت او ميبود.
(3)- درباره اين چند داستان كه برشمردهام بنگريد بفهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1 ستونهاي 528، 529، 542، 543؛ و ترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته ص 220- 222.
(4)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 84 و 87؛ ترجمه تاريخ ادبيات اته، ص 222.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1530
نظير همين داستانست قصه دختر فغفور چين كه پرسشهايي از عاشقان خود ميكرد و هركه را كه پاسخ نادرست ميداد ميكشت «1».
درينجا قصههايي را بنام: قصه دختر شاه يمن و وزيران او آصف و كامكار و آثار عصمت، و قصه فرّخشاه امير شيراز و فرخزاد پسر وزير، و قصه دزد و قاضي، و قصه تميم انصاري ميافزايم «2».
در مجموعهيي از داستانها كه با عنوان «آوردهاند كه ...» چاپ شده و مصحح آن همه را از عهد صفوي دانسته «3»، چند داستان ديده ميشود كه غالبا تحريرهاي نسبته تازه از متنهاي كهنتري هستند و در بيشتر آنها عامل عشق، اگرچه وجود دارد، ولي محرك اصلي ماجراها نيست، مانند:
«حكايت خواجه بهاء الدين كه سنائي وزير ازو نزد پادشاه سعايت كرد و آخر او را كشتند». جريان قصه بعهد معتصم عباسي در بغداد ارتباط مييابد و خواجه بهاء الدين بازرگاني بود مورد لطف و محبت تام خليفه و سنائي وزير بر اثر عشقي كه بزوجه او داشت او را نزد خليفه متهم ساخت ولي زن كه بزيور پارسايي آراسته بود خواجه سنائي را پيش خليفه رسوا و بقتل محكوم ساخت و شوي خود را از مهلكه بيرون كشيد «4».
«حكايت سيمرغ كه خواست قضا و قدر را بگرداند و نتوانست» «5» كه نسخههاي ديگر هم از آن ديدهام، بروايت «شيخ بزرگوار سلطان المحققين و
______________________________
(1)- نسخههاي موجود در اينديا آفيس بشماره فهرست 1239، و بودليان؛ ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 222.
(2)- ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 221 و فهرست اينديا آفيس، ج 1، س 544 و 545.
(3)- اين مجموعه را آقاي دكتر ابو الفضل قاضي زير عنوان «آوردهاند كه ...» بسال 2535 شاهنشاهي (- 1355 شمسي) در شمار انتشارات دانشگاه ملي چاپ كردهاند. كيفيت نسخ داستانها و تاريخ و شرح آنها را در مقدمه مصحح بخوانيد.
(4)- مجموعه مذكور ص 1- 12.
(5)- ايضا همان مجموعه ص 13- 33.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1531
قدوه المدققين حسن بصري» نسبت يافته كه «از معتمدان سرور عالم و عالميان محمد مصطفي صلي الله عليه و آله روايت كرده» است. موضوع اصلي اين داستان آنست كه قضاي مبرم الهي را «بهيچ چيز دفع نميتوان كرد» اما سيمرغ در محضر سليمان اظهار داشت كه باين مطلب اعتقاد ندارد و خداوند براي شرمسار ساختن او مقدّر ساخت كه پسر ملك مشرق و دختر ملك مغرب را بيكديگر برساند و بينكاح پسري ازيشان بوجود آورد و سرگذشت اين پسر و دختر از همينجا آغاز ميشود و تا بپايان داستان ادامه مييابد، و سرانجام پسر و دختر مسلمان شدند و سليمان باد را فرمان داد كه شاهزاده را با دختر بمغرب برد و پادشاه مغرب دختر را با جهاز بسيار روانه مشرق كرد. از آن تاريخ سيمرغ از شرم در پس كوه قاف پنهان شد و ديگر كسي او را نخواهد ديد.
«حكايت دور افتادن بهرام گور از لشكر و آمدن بدهي و دختر مهرجو را گرفتن» «1» كه روايت و تحريري نسبته جديد از ماجراهاي مشهور بهرام گور ساسانيست كه در ادب پهلوي و فارسي سابقه دارد. در اين داستان بهرام گور كه در شكارگاه از لشكر خود جدا مانده بود بديهي رسيد و بدهقان آن ديه پناه برد ليكن مددي ازو نيافت مگر آنكه وي را بخانه مهرجو كه در كنار آن ديه بود راهنمايي كرد. مهرجو شرط ميزباني بجاي آورد و بهرام بدختر او، مهرخواه، كه ساقي مجلس شده بود دل باخت و فردا كه لشكريان بر در سراي مهرجو جمع شدند بهرام را شناختند. مهرجو پاداش نيك يافت، مهرخواه همسر بهرام شد و خداوند آن ديه از مال و نعمت خود محروم و آواره گرديد تا در تهيدستي مرد. همچنانكه گفتم اين داستان تحريري نسبته جديد از يك متن كهنتر است كه آثار كهنگي گاهگاه در ضمن واژهها و تركيبها ظاهر ميگردد.
______________________________
(1)- ايضا همان مجموعه ص 34- 41.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1532
حكايت بهرام گور كه درين مجموعه بعد از داستان مذكور آمده «1» همان داستان بهرام و وزير او راست روشن و چوپانست كه در سياستنامه خواجه نظام الملك «2» ميبينيم و حتي در عبارات چندان تغييري راه داده نشد مگر از طريق حذف و تلخيص و اين تشابه دو متن حدس مرا كه پيش ازين درباره كهن بودن داستانهاي اين مجموعه زدهام تأييد ميكند.
«حكايت زن زرگر با فقيه و والي و شحنه و قاضي و محتسب و در صندوق كردن زن زرگر ايشان را» در اين مجموعه «3» هم ازين قبيل داستانهاي كهنه است كه با تغييراتي دوباره تحرير شد، و نيز بر اين منوالست «حكايت جولاه و درودگر و حيلت درودگر با جولاه و حيلت جولاه با ملك عمان و سرگذشت ايشان» «4» و «حكايت زن بنا و وزيران پادشاه كرمان و بم كه چه كردهاند با آن زن بنا و ادب كردن زن بنا وزيران را» «5».
از همين مجموعه حكايت شاهزاده ايران و جوهر «6» را كه يك داستان عشقي همراه با بعضي ماجراهاي ديگرست كه پيش ازين معرفي كرده و گفتهام كه آثار قدمت از آن آشكارست.
داستان شاهنشاه و فخر النساء دختر شاه يمن در اين مجموعه با عنواني ديگر آمده است يعني «حكايت كل باغبان كه بر دختر پادشاه يمن عاشق شده بود و در سفر او را يافت» «7». اين قصه كاملا عشقي است با تحريري نسبة جديد، گويا
______________________________
(1)- ايضا ص 42- 47.
(2)- سياستنامه خواجه نظام الملك، تهران 1320 چاپ مرحوم عباس اقبال آشتياني، ص 23- 34.
(3)- ص 48- 59.
(4)- ايضا ص 60- 74.
(5)- ايضا ص 75- 114.
(6)- ايضا ص 115- 159.
(7)- ايضا ص 160- 186.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1533
از عهد صفوي؛ و بعد از آن داستان سيف الملوك است «1» كه آن هم در شمار داستانهاي عاشقانه مذكور افتاده و نسخههاي ديگر نيز از آن موجودست.
در آخر مجموعه ياد شده تحريري از تحريرهاي متعدد و متأخر بختيارنامه را ميبينيم «2» كه پيش ازين بنام آن اشاره شده است «3».
از ميان مجموعههاي حكايات دو مجموعه بنام جامع الحكايات داريم.
پيداست كه خواننده اين عنوان را با عنوان كتاب عوفي باسم جوامع الحكايات اشتباه نخواهد كرد. در يكي ازين دو جامع الحكايات كه كوچكتر از جامع الحكايات ديگرست نامي از مؤلف يا گردآورنده قصهها نيامده است.
نسخه آن بشماره 941.Suppl در كتابخانه ملي پاريس موجود و شامل قصههاي زيرينست: داستان قباد و دلارام- داستان بزرجمهر و بخت جمال- سليم واسطي و حجاج- سيف الملوك و بديع الجمال [كه پيش ازين معرفي كردهام]- سرگذشت ماني- مقتبساتي از كتاب بهار دانش- مقداري امثال و حكم كه بنظم الفبايي نقل شده است «4».
اما جامع الحكايات ثانوي بواقع جامع حكايتهاي متعدد و شايسته نامي است كه دارد و از آن چند نسخه موجودست، يكي در كتابخانه آستانه رضوي بشماره 191 فهرست آن كتابخانه شامل چهل و شش داستان. مؤلف فهرست كتابخانه ياد شده آقاي گلچين معاني معتقد است كه شايد اين مجموعه براي جلال الدين اكبر پادشاه (963- 1014 ه) در هندوستان گرد آمده باشد.
نسخه آستانه رضوي در آغاز و انجام افتادگي دارد و علت نقص چند داستان در آن بهمين سبب است. نسخه ديگر ازين مجموعه در كتابخانه ملي پاريس بشماره 907.Suppl موجودست «5» و دو داستان بيشتر از نسخه آستانه رضوي
______________________________
(1)- ايضا ص 187- 236.
(2)- ايضا ص 237 ببعد.
(3)- همين كتاب ج 3 ص 1148 و ج 4 ص 470.
(4)- فهرست بلوشه، ج 4 ص 88- 89.
(5)- فهرست نسخههاي فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 4، ص 84- 85.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1534
دارد (يعني پنجاه حكايت) و كاملترين نسخه در كتابخانه ديوان هند است بشماره فهرست 797 كه 52 داستان را شاملست «1». جامع اين مجموعه بزرگ شيخ محمد عظيم نام داشته كه بتصريح خود از مردم ولايت سند بوده است.
نسخه كتابخانه ملي پاريس از روي نسخه ديگري استنساخ گرديده كه بتاريخ شعبان سال 1025 تحرير شده بود و بعيد نيست كه آن همان تاريخ تأليف مجموعه مذكور بوده باشد و نسخه اينديا آفيس هم تازه نيست و چنانكه از تاريخهاي مرقوم در آخر بعضي از حكايات آن برميآيد در حدود سالهاي 1028 تا 1046 استنساخ شده است. از داستانهايي كه درين مجموعه بزرگ گرد آمده هيچيك با ديگري ارتباط ندارد و قصههاي پراگندهيي هستند كه در كنار هم گذارده شدهاند. شيخ محمد عظيم در مقدمه كوتاهي كه بر مجموعه خود نوشته گويد كه خواست داستانها و سرگذشتهاي عجيبي را در اين مجموعه فراهم آورد. اسم او فقط در آخر نسخه كتابخانه ملي پاريس ذكر شده و فهرست داستانها، چنانكه در مجموعه اينديا آفيس كه از همه كاملترست ميبينيم، چنين است: 1- حكايت پادشاه كه در تلاش مرد بيغم سعي كرد. 2- حكايت شاهزاده كه در حيات پدر سفر اختيار كرد. 3- حكايت مردي منعم از شهر حلب. 4- حكايت حجاج بن يوسف ثقفي [يا] حكايت مسعود دمشقي و حجاج. 5- حكايت خشتزن شهر كازرون. 6- حكايت ملك فارس عز الملك و پسر او مجد الملك. 7- حكايت عزيز و زن. 8- حكايت بازرگان كه در كاروانسراي نيشاپور فرود آمده. 9- حكايت هشام بن عبد الملك [كه از ترجمه فارسي كتاب فتوح احمد بن اعثم كوفي برداشته شده].
10- حكايت هارون الرشيد و جوان سگپرست. 11- حكايت شيخ صنعان و مريدان. 12- حكايت شهر بيجانان [كه در فهرست چنين است و در متن حكايت چهار مرد نام دارد]. 13- حكايت پري و شاهزاده. 14- حكايت شاهزاده جوان و جوانبخت. 15- حكايت بهرام گور و كنيزك دلارام. 16-
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه اينديا آفيس، ج 1، س 524- 526.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1535
حكايت شاهزاده نوجوان و دختر شاه يمن. [در فهرست حكايت پادشاه ولايت خطا]. 17- حكايت دختر شاه كشمير و شاهزاده قنوج. 18- حكايت رضوان شاه و پري و چشمه و آهو. 19- حكايت هارون الرشيد و اسحق موصلي. 20- حكايت آن شاهزاده كه مادر و پدر بفروخت و با دختر ملك چين مناظره كرد. 21- حكايت پادشاه شمشيربند. 22- حكايت مرد و زن.
23- حكايت مرد و زن جميل. 24- حكايت مرد مطرب و زن صاحب جمال.
25- حكايت ابو بكر رباني. 26- حكايت پادشاه و دختر سپهسالار. 27- حكايت مرد بنا و مهندسي و زن مستوره. 28- حكايت آن پادشاه كه در خواب بر دختري عاشق شد كه سه خال بر روي داشت. 29- حكايت خالد جوهري و پسرش منصور و يوسف حجام. 30- حكايت آن پادشاه كه زن پريزاد خواست و قصه مار سياه و سفيد. 31- داستان سعد و سعيد و شمعون جهود و مرغ سعادت. 32- حكايت پادشاه دريابار و صد پسر. 33- داستان شاهزاده و حصيرباف. 34- داستان ماهيگير و پسر. 35- حكايت پادشاه شهر بغداد. 36- داستان بازرگان بصره [اين داستان و هشت داستان كه بعد از آن نقل شده در موضوع با بختيارنامه مشابهت دارد]. 37- حكايت پادشاه حلب. 38- داستان مرد صابر. 39- حكايت پادشاه يمن. 40- حكايت پادشاه بلاد طبرستان. 41- حكايت پادشاه حبشه. 42- حكايت مرد جواهرشناس بغداد. 43- حكايت ابو تمام. 44- حكايت پادشاه حجاز. 45- حكايت منصور دمشقي و گنج يافتن. 46- حكايت پادشاه و پسر عاقل.
47- حكايت قاضي كه از خرمن گل بزير افتاد. 48- حكايت خشتزن و خليفه بغداد. 49- حكايت مرد بطال در شهر كوفه. 50- حكايت مردي در عهد عضد الدوله در شهر بغداد. 51- يك حكايت بيعنوان كه متن آن در بعضي قسمتها محو شده مربوط بواقعهيي در عهد خلافت علي (ع). 52- حكايت تاجر مصري.
ازين مجموعه ذيقيمت نسخههاي كامل و ناقص ديگر هم وجود دارد
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1536
مثل نسخه شماره فهرست 798 كتابخانه ديوان هند (فهرست، ج 1، س 526) و در بعضي از نسخهها نام آن باشتباه «جوامع الحكايات» نوشته شده و چنانكه پيش ازين گفتهايم اين نامگذاري نادرستست. نكته قابل ذكر درباره اين مجموعه آنكه از بعض حكايتهاي مندرج در آن باستقلال نسخههاي جداگانه موجودست و بعضي را هم ميتوان در مجموعههاي ديگر يافت. مثلا حكايت شماره 28 را در مجموعه «آوردهاند كه ...» كه پيش ازين معرفي شده است ميتوان يافت و نه داستان از شماره 36 ببعد هماننده داستانهاييست كه در بختيارنامه آوردهاند.
عين اين وضع را در مجموعه بزرگ ديگري از قصص و حكايات ميبينيم كه نام عجيبي هم دارد و بعضي از داستانهاي مندرج در آن همانست كه در جامع الحكايات ميبينيم. اين مجموعه مقدمه و خاتمهيي برسم معمول ندارد و عنوانش كه در آغاز كتاب ثبت شده افسانت الغرائب و مؤلف آن تيمني رومي است. پيداست كه تيمني هاء آخر كلمه افسانه (- هاء حركت يا بقول معاصران ما هاء غير ملفوظ) را با هاء بدل از تاء مدوّر كه در پايان بعضي از واژههاي فارسي شده عربيست (مثل صفحه، دفعه و جز آنها) اشتباه كرده و آن تاء مدوّر تصوري خود را به تاء ممدود بدل نموده و ازين راه واژه «افسانت»، و با آن تركيب عجيب ياد شده را، برساخته است. بهرحال درين مجموعه گاه همان داستانهاي جامع الحكايات تكرار شده و از آن جمله است حكايتهاي شماره 21 و 22 كه با شماره 15 و 14 جامع الحكايات يكسانست. از بعض داستانهاي آن نسخههاي مستقل در دستست و بعضي قصههاي آن از كتابهاي مشهور پيشين برداشته شده. فهرست داستانهاي اين مجموعه چنين است: 1- قصه اسكندر ذو القرنين. 2- قصه منظر شاه. 3- حكايت برهمن 4- حكايت پادشاه كشمير 5- حكايت دهقان فارس 6- حكايت روباه گرسنه 7- حكايت مرد مسافر 8- حكايت دمنه 9- قصه بوزينه 10- حكايت سه جوان 11- حكايت موش و گربه 12- حكايت عادلخان 13- حكايت پادشاه
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1537
سمرقند 14- حكايت قاسم ديوانه 15- حكايت كل ترك 16- حكايت عبد الله 17- حكايت مرد پير هيمهكش 18- حكايت عظيم الملك 19- حكايت پادشاه بصره 20- حكايت رئيس موصل 21- قصه حجاج 22- حكايت شهزاده بهرام و گلاندام 23- حكايت مرد نيشابوري در بلاد عراق 24- حكايت خاور شاه پادشاه. شرح اين مجموعه در فهرست كتابخانه ديوان هند ذيل شماره 799 ملاحظه ميشود «1».
مجموعه ديگري بشماره فهرست 803 در كتابخانه ياد شده موجودست «2» حاوي سه داستان مشهور كه نخستين آنها قصه فيروز شاه پسر پادشاه بدخشان است كه از آن نسخههاي مستقل در دستست و پيش ازين بدان اشاره كردهام.
دوم قصه حسنآرا و سوم قصه مدهمالت (- مدهومالت) كه درباره آن سخن خواهم گفت.
از مجموعههاي قابل ذكر ديگر تحفة الحكايات است كه در فهرست كتابخانه ديوان هند بشماره 827 معرفي شده «3» و مجموعهييست از هفت حكايت تأليف برهمن حصاري در سال 1123 بعهد پادشاهي شاه عالم بهادر شاه (1119- 1124 ه) در شاهجهانآباد.
يكي ديگر از اينگونه مجموعه قصهها كه در عهد صفوي فراهم آمده و نسخهيي از آن بشماره 237.Or در كتابخانه موزه بريتانيا موجودست، آنست كه محمد كاظم بن ميرك حسين مظفري سجاوندي متخلص به حبي گرد آورده است. حبي در مقدمه كوتاهي كه بر اين مجموعه نوشته گفته است كه اين «حكايات عجيب و غريب» را در هفتاد سالگي فراهم آورده و آنها را كه در مجالس بزرگان شنيده بانشاء صحيح و فصيح تحرير نموده است. پس اين افسانها از جمله قصههاي رايج زمان بود كه بنابر رسم قديم تحرير ادبي يافته
______________________________
(1)- بنگريد بفهرست كتابخانه ديوان هند، تأليف هرمان اته، ج 1 س 527.
(2)- ايضا س 528- 529.
(3)- ايضا س 535.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1538
است و بيشتر آنها را در مجموعههاي ديگر و يا در نسخههاي جداگانه نيز ميبينيم. از جمله اين قصههاست دقيانوس و اصحاب كهف- منصور جوهري و يوسف سلماني- مهر و ماه- سعد بن مسعود گوهرفروش اصفهان- قصه عرب و همسرش عوريه و برادرش- داستان شاهزاده و والدينش و دختر پادشاه چين- قصه سليمان و سيمرغ- سليم جوهري و حجاج بن يوسف- هارون الرشيد و فضل بن ربيع و ابو القاسم بصري و جز آنها ... «1»
اين معني پيش گفته را درينجا تكرار ميكنم كه هندوستان، در عهد مورد مطالعه ما، بازاري گرم براي رواج داستانهاي فارسي بود، خواه داستانهاي اصيل ايراني كه بدفعات استنساخ ميشد، و خواه داستانهايي كه از اصل هندي بفارسي درميآمد، و خواه آنها كه صاحب قلمان ايراني بتشويق پادشاهان كل و جزو هندوستان برشته تحرير ميكشيدند و از آنهاست:
قصه بكاولي «2»، سرگذشت شاهزاده تاج الملوك و گل كه شيخ عزت الله بنگالي از هندي بپارسي ترجمه كرد و كار خود را پيرامون سال 1134 ه بخواهش دوستش محمد نام آغازيد و اندكي بعد، پس از مرگ آن دوست و باصرار ياران، در ذي الحجه همان سال بپايان برد. اين قصه را «گل بكاولي» و «تحفه مجلس سلاطين» نيز ناميدهاند و مؤلفش را بجاي عزّت الله بنگالي عنايت الله بنگالي هم نوشتهاند. داستان بكاولي با عنوان «مذهب عشق» بدست نيهال چند «3» بهندوستاني ترجمه شد و بچاپ رسيد، ترجمههايي هم از آن بفرانسوي و بانگليسي كردهاند. تحرير ديگر هندوستاني آن گلزار نسيم است بشعر كه بسال 1254 بوسيله شاعري «نسيم» تخلص سروده شد «4».
______________________________
(1)- براي كسب اطلاعات بيشتر بنگريد بفهرست ريو، ص 759- 760. و ضمنا خواننده بداند كه عنوانهاي مذكور در متن براي قصههاي اين مجموعه اصلي نيستند.
(2)-Bakawali
(3)-Nihal Cand
(4)- بنگريد بفهرست بلوشه، ج 4، ص 73- 74؛ ترجمه تاريخ ادبيات هرمان اته ص 221؛ فهرست كتابخانه ديوان هند، هرمان اته، ج 1، س 535.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1539
سنگهاسن بتيسي «1» مجموعهييست از داستانها درباره سرگذشت «راي ويكراما ديتي» «2» و چنين شروع ميشود كه پارواتي «3» از مهادوا «4» خواست تا سرگذشت رايان ايام گذشته را برايش حكايت كند و او چنين كرد. در مقدمه آمده است كه اين مجموعه اصلا از زبان سانسكريت بزبان هندوستاني درآمد و سپس از هندي بدست دو گزارشگر بفارسي ترجمه شد، نخست در عهد اكبر پادشاه بدست چتور بهوج «5» و دوم در دوران پادشاهي جهانگير بدست بهاريمل «6»، ولي در دوره شاهجهان هندوي ديگري بنام بيس براي «7» از اهالي قنوج كه كار دو مترجم ياد شده را ناقص يافت در آن اصلاحاتي كرد و كتابي تازه ترتيب داد و نام «سنگهاسن بتيسي» را بر آن نهاد. پيش ازينها از همين كتاب در عهد اكبر پادشاه و بامر او ترجمه فارسي ديگري بوسيله عبد القادر بداؤني و يك برهمن كه او را همراهي ميكرد بسال 982 انجام گرفت بنام خرد افزا. عبد القادر در سال 1003 تحرير ديگري ازين داستان ترتيب داد كه در جلد اول منتخب التواريخ از آن نام برده است. ترجمهها و تحريرهاي ديگري هم ازين مجموعه داستانها ترتيب يافته كه ريو از آنها ذيل اسم سنگهاسن بتيسي نام برده است و يكي از آنها موسومست به كشن بلاس «8» كه بامر امير الامرا جار الله در عهد پادشاهي اورنگ زيب بدست كشنداس باسديو «9» لاهوري انجام يافت «10».
______________________________
(1)-Singhasen Battisi
(2)-Radja Vikramaditya
(3)-Parvati
(4)-Mahadeva
(5)-Tchaturbhoudj
(6)-Bharimal
(7)-Bisbarai
(8)-Kishenbalas
(9)-Kishandas Basdev
(10)- بنگريد به فهرست ريو، ص 763؛ فهرست بلوشه، ج 4 ص 70؛ ترجمه تاريخ ادبيات فارسي، هرمان اته ص 277- 278.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1540
قصه كامروپ «1» و كام لتا «2» از داستانهاي عاشقانه و قهرماني هند است كه بنثر و نظم هردو در دستست «3». موضوع آن شرح دلدادگي كامروپ پسر راجپتي «4» پادشاه اود با كاملتا دختر پادشاه سرانديب است. كام روپ در سانسكريت بمعني زيبا و كام لتا بمعني رعناي عشقانگيزست. اين داستان ترجمهييست بنثر از اصل هندي [تأليف تحسين الدين] كه بدست مير محمد كاظم حسيني متخلص به كريم «5» يكي از شاعران دربار عبد الله قطب شاه (1035- 1083 ه) در گلكنده انجام شده است. نسخهيي از اين داستان در كتابخانه ملي پاريس ديده شد، نثري خوش و روان دارد. درين داستان نخست شرح سلطنت پادشاه شهر اود آمده كه فرزندي نداشت «تا آنكه وقتي يكي از درويشان حقپرست را، كه آيينه دل از نقش ماسوي الله پرداخته و زر وجود خويش در بوته مجاهدت و رياضت تمام عيار ساخته، بآيين آزادگان و بخردمنشان بسياحت و جهانگردي تماشاي انجمن عالم و عزت درگاه هستي مينمود، و كياني چارج نام داشت، بدان شهر عشرت بهر گذر افتاد. راجه از قدوم او آگهي يافته بصدق نيت و صفاي طويت آهنگ خدمتش نمود و بصحبت آن آزادهمرد حقآگاه رسيد. پس از تقديم لوازم خضوع و نيازمندي درددل
______________________________
(1)-Kamaroupa
(2)-Kamalata
(3)- درباره قصه كامروپ و كاملتا بنگريد به:
ترجمه تاريخ ادبيات فارسي هرمان اته، ص 91- 93.
فهرست بلوشه، ج 3 ص 397- 398 و ج 4 ص 63- 64.
فهرست ريو، ج 2 ص 697 و 763- 764 و ج 2 ص 803 و نيز ج 2 ص 711.
فهرست كتابخانه ديوان هند ج 1 س 533 شماره فهرست 821.
(4)- اين نام در منظومهيي كه ازين داستان تنظيم شده «راجپت» شده كه طبعا كوتاه شده صورت اصلي آنست.
(5)- درباره او بنگريد بفهرست ريو، ج 2، ص 683.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1541
خويش و صورت آرزوي خاطر غمانديش عرضه داشت ...». داستان زادن و باليدن و عشق ورزيدن كامروپ ازين پس آغاز ميشود. اين داستان بسبب شهرتي كه يافت چندبار بشعر فارسي درآمد. نخستين نظم آن دستور همت نام دارد و ناظم آن محمد مراد كار خود را بتشويق همت خان از مقرّبان عالمگير پادشاه (1069- 1118 ه) آغاز نمود و چهار سال بعد از مرگ او يعني بسال 1092 بپايان برد و ازين راه منظومهيي عاشقانه ببحر هزج مسدس مقصور يا محذوف فراهم آورد. همت خان مذكور يكي از تحريرهاي قصه كامروپ و كاملتا را نوشته و محمد مراد ياد شده را بنظم آن واداشته بود.
نظم ديگر قصه كامروپ و كاملتا بفارسي از شاعري هندوست بنام «تك چندچند» كه آن را گلشن عشق ناميد. ديگر نظم حاجي ربيع مغربي دهلوي متخلص به انجب «1» است كه خمسه و ديوان و نيز منظومه مهابهاراته ازوست و صد سال زيست و منظومهيي كه ازين داستان ترتيب داد فلك اعظم نام دارد و آن را بسال 1157 ه باتمام رسانيد؛ و آخرين بار مير عليشير قانع تتوي شاعر و مورخ و تذكرهنويس (م 1203 ه) صاحب مقالات الشعرا در شرح حال شاعران پارسيگوي هند بنظم آن همت گماشت «2»، و. فرانكلين «3» ترجمهيي ازين كتاب بانگليسي كرده است كه بسال 1793 در لندن انتشار يافت. از تحريرها و نظمهاي مختلف قصه كام روپ و كاملتا نسخههاي متعدد در بيشتر كتابخانهاي هند و اروپا موجودست و نسخهيي از آن بنام دستور همت كه پيش ازين معرفي كردهام بشماره 929.Suppl در كتابخانه ملي پاريس ملاحظه شد و اين همانست كه در كتابخانه موزه بريتانيا بشمارهAdd ,19 ,624 موجود است.
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بفهرست ريو، ص 711 و به تذكره روز روشن، تهران 1343، ص 87.
(2)- درباره او بنگريد بتاريخ تذكرههاي فارسي، احمد گلچين معاني، ج 2 ص 283.
(3)-W .Franklin
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1542
بيتهاي زيرين از نسخه كتابخانه ملي پاريس نقل ميشود «1»:
چنين كرد آن فسونپرداز استادز سوز عشق اين افسانه بنياد
كه شاهي بود دولتپرور هندسريرآراي اود از كشور هند
سپه كش خصمسوزي تاجداريشهي دريادلي گردون مداري
نشاط اندوز چون عيد دلافروزطرب سامانتر از ايام نوروز
ز عدلش مور با آن ناتوانيزدي با پيل بانگ پهلواني
گرامي صورت معني سرانجامبهار كامراني راجپت نام
ز مهرش سينهها گنجينه رازدرش چون باب رحمت بر همه باز
... درين رنگين سراي مهر پيوندنبودش آرزويي غير فرزند
نبستي نخل دولت بار اميداثر در مه نكردي نور خورشيد
بتان نازپرور داشت بسيارهمه مشكوي شاهي را سزاوار
و ليكن ابر نيسان كماثر بودصدف لب تشنه آب گهر بود
چمن آباد رنگ و بو نگشتيصدف آبستن لؤلو نگشتي
ز چندين شمع در كاشانه اونشد روشن چراغ خانه او
ز بيمهري چرخ بيهده گردهميشه دست بر دل بود زين درد
تمناي پسر از حد فزون داشتشكايتها ز چرخ واژگون داشت
دلش از خارخار غم بصد چاكبحق روي نيازش بود بر خاك
... طلب كردي بصد جا چون گداياندعايي از لب حاجتروايان
مگر صاحب دلي غيبي نيابتدعا را زنده سازد از اجابت
درين سودا چه شبها روز ميكردهوس را مرغ دستآموز ميكرد
كه تا قدسي سرشتي سربسر نوربشهرش گشت وارد از ره دور ... الخ
______________________________
(1)- در موقعي كه منظومه را براي مطالعه زيردست خود داشتم بيتهاي آن را بچهار هزار تخمين زدم.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1543
رنگين بهار داستانيست كه از يك اصل كهن هندي بپارسي درآمده و نام قهرمانان آن نيز فارسي شده است. اقتباس كننده داستان راي كرپاديال «1» پسر راي منسارام «2» ساكن سيالكوت است كه كار خود را بسال 1155 ه بانجام رسانيد.
موضوع رنگين بهار عشق شاهزاده بهرام با دختر داراب شاه است «3».
قصه نوروز شاه چند داستانست كه نيكدخت براي او بتقليد از الف ليلة و ليلة در هفت شب پياپي روايت ميكند. اين كتاب را اوديتچند كايتهه «4» متخلص به عزيز بسال 1157 ه نوشت «5».
قصه هيرورانجهه داستانيست بنثر و نظم آميخته كه از اصل هندي بدست منسارام مذكور بسال 1157 بپارسي درآمد.
هنگامه عشق تأليف راي آنندرام است كه نسخهيي از آن در كتابخانه عمومي پنجاب (لاهور) موجودست و آنندرام آن را بسال 1164 ه بپارسي تحرير كرد. اصل آن از افسانهاي هنديست و پيش از آنكه بنثر درآيد دوبار بنظم درآمده است، نخست بوسيله ملا عبد الشكور و بار ديگر بوسيله عاقل خان رازي «6».
قصه مدهومالت «7» (مدهمالت) داستانيست عاشقانه كه گويا مأخوذ باشد از متن منظوم همين قصه كه عاقل خان رازي بسال 1065 بنام مهر و ماه ساخته
______________________________
(1)-Kirpadayal
(2)-Mansaram
(3)- فهرست نسخههاي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، چارلز ريو، ص 770؛ ترجمه تاريخ ادبيات فارسي، هرمان اته، ص 220.
(4)-Uditchand Kayath
(5)- فهرست ريو، ص 770.
(6)- مير عسكر خوافي مخاطب به عاقل خان (م 1108 ه) از امراي مقرب عالمگير اورنگ زيب، داراي ديوان اشعار و چند مثنوي، و مؤلف ظفرنامه عالمگيري. درباره او بنگريد به مآثر الامرا و رياض الشعرا و فهرست ريو، ص 699 و غيره.
(7)-Madhumalat
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1544
است «1»، و يا شايد از قصه منوهر و مدهومالت كه روايتي است فارسي مأخوذ از يك منظومه هندي سروده شيخ منجهن «2» بسال 1059 ه «3» اقتباس شده باشد.
قصه ميكا و منوهر داستان عشق ميكاست به راجه منوهر «4» كه مادهوراس در سال 1098 بنثر فارسي آميخته با نظم نوشته است و از آن نسخههايي در دستست «5».
گشايشنامه حاوي شش حكايتست با انشائي مزين كه بدست خواجه راجكرن «6» بسال 1100 تأليف شد «7».
مهابهارت «8» منظومه بزرگ حماسي هندي بزبان سانسكريت است كه ضمنا بزرگترين اثر اساطيري و داراي جنبه بسيار مهم ديني و ادبي است.
سراينده آن «وياس» شاعر افسانهيي هند را دانستهاند كه بتصور هندوان چند هزار سال زيسته و كرامات بسيار داشته، در تأليف و تنظيم وداها كوشيده و علاوه بر مهابهارت منظومههاي پوران را نيز بنظم درآورده است، ولي بنابر تحقيقاتي كه شده دوره نظم اين منظومه بزرگ از چند قرن پيش از ميلاد مسيح تا سده سوم ميلادي بطول انجاميده و بنابراين اثر طبع چند گوينده است و مجموع اشعار آن از صد هزار بيت درميگذرد. موضوع آن جنگ و ستيز دو شعبه از خاندان هستيناپورا «9» ست بنام كورو «10» و پاندو «11» و آخر كار
______________________________
(1)- فهرست ريو، ص 699.
(2)-Manjhan
(3)- فهرست ريو، ص 700 و 803.
(4)-Raja Manuhar
(5)- فهرست كتابخانه ديوان هند، ج 1 س 534.
(6)-Rajkarn
(7)- فهرست ريو، ص 767؛ و فهرست اينديا آفيس ج 1 س 534.
(8)-Mahabharata
(9)-Hastina -Poura
(10)-Kourava
(11)-Pandava
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1545
بنابودي كوروها و چيرگي پاندوها و عروج دسته اخير به سورگ «1» يعني بهشت ايندرا «2» انجاميد «3».
در عهد پادشاهي جلال الدين اكبر، كه از روشندلان روزگار بود و ميخواست بين رعاياي هندو و مسلمان خود تقاربي از راه شناخت فرهنگي بوجود آورد، عدهيي از آثار مهم هندوان بفارسي كه زبان رسمي هند در آن روزگار بود ترجمه گرديد. ترجمه مهابهارت نخستين قدمي بود كه درين راه برداشته شد و بقول ابو الفضل علامي (م 1011 ه) جلال الدين اكبر پادشاه (م 1014) پس از تحقيق و مطالعه در راه ايجاد همانديشگي هندوان و مسلمانان انتخاب اين اثر عظيم را براي نقل بپارسي مقدم بر آثار ديگر دانست و بنابر اشاره عبد القادر بداؤني در منتخب التواريخ فرمان ترجمه آن را بسال 990 ه صادر نمود و اين كار را بر عهده عبد القادر بداؤني و نقيب خان بن عبد اللطيف حسيني و محمد سلطان تهانيسري و ملاشيري كه هر چهار از اديبان و شاعران و مورخان دربار او بودند گذارد، و آنان ضمن مشاوره با برهمنان بزرگ آن را تحت اللفظ بپارسي درآوردند و گويا ترجمه بخشي از آن تا 992 و بخشي ديگر تا 994 بدرازا كشيد و بعد از آن فيضي فياضي برادر ابو الفضل قسمتي از آن را با نثر فصيح تحرير نمود و اين انشاء باسم رزمنامه زبانزد گرديد و سپس ابو الفضل علامي در سال 995 مقدمهيي بر آن نگاشت و تحرير اديبانه قسمتي ديگر براي داراشكوه (م 1069 ه) پسر شاه جهان باقي ماند «4». در پايان يكي از نسخههاي محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا بشماره 5642.Add نقيب خان كه خود را ابن
______________________________
(1)-Svarga
(2)-Indra
(3)- اين شرح مأخوذست از دائرة المعارف بزرگ لاروس.
(4)- درباره ترجمه فارسي مهابهارت رجوع كنيد بتوضيحات ريو در فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه موزه بريتانيا و توضيحات هرمان اته در فهرست كتابخانه ديوان هند و در ترجمه تاريخ ادبيات فارسي ص 274 ببعد. و بمقدمه مهابهارت، تهران، بتصحيح آقاي دكتر جلالي نائيني
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1546
عبد اللطيف الحسيني معرفي ميكند، مدعيست كه اين اثر را از سانسكريت بامر اكبر در يك سال و نيم بپارسي گرداند و آن را در شعبان سال 992 ه بپايان برد و پنج تن از برهمنان در اين كار بدو ياري ميكردند. پدر اين نقيب خان، مير عبد اللطيف پسر مير يحيي قزويني بعلت سنيگري از ايران بيرون رفت و بدربار همايون پادشاه (م 963 ه) پيوست و پس ازو در دربار اكبر پذيرفته شد و پسرش مير غياث الدين علي در خدمت آن پادشاه تقرب بسيار يافته بلقب «نقيب خان» مفتخر گرديد (988 ه) و پس از اكبر در دربار جهانگير پادشاه بسر ميبرد تا بسال 1023 در اجمير درگذشت. نياي نقيب خان، يعني مير يحيي قزويني مؤلف كتاب لبّ التواريخ است و درباره او گفتاري خواهيم داشت.
و اما «رامايانا» قديمترين حماسه منظوم بزبان سانسكريت است كه در ادبيات سانسكريت آدي كاويه «1» يعني نخستين منظومه خوانده ميشود و موضوع آن ماجراهايي است كه براي راما قهرمان اين داستان رخ داده است.
اين كتاب همانقدر كه جنبه حماسي و داستاني دارد بهمان اندازه از ارزش ديني در نزد هندوان برخوردارست. اصل سانسكريت آن داراي بيست و چهار هزار بيت است كه بهفت دفتر تقسيم ميشود و هر دفتر نامي خاص دارد. در متنهاي موجود آن اختلافهاييست كه بر رويهم بدو دسته متنهاي شمالي و متنهاي جنوبي منقسم ميگردد. در زمان سروده شدن رامايانا اختلاف نظر است و محققان در پيجويي تاريخ آن تا پيرامون سده پنجم پيش از ميلاد مسيح واپس رفتهاند.
ترجمه اين منظومه عظيم در عهد جلال الدين اكبر پادشاه (963- 1014 ه) انجام گرفت. وي در سال 995 بملا عبد القادر بداؤني (م 1004 ه) فرمان داد تا رزمنامه رامايانا را بفارسي درآورد و بداؤني، چنانكه خود در منتخب التواريخ گفته است، چهار سال در اجراي اين دستور كار كرد و آن را در جمادي الاولي سال 999 ه بپايان رسانيد. در دوران پادشاهي جهانگير (1014-
______________________________
(1)Adikavya
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1547
1037) ملا مسيح پاني پتي آن را ببحر هزج مسدس مقصور در 5307 بيت بنظم درآورد و آن منظومه در هند بطبع رسيده است. بعد از اقدام ملا مسيح چند نظم ديگر از رامايانا بهمان وزن ترتيب يافت.
ترجمههاي منثور فارسي اين شاهكار ادبيات هندي نيز متعددست و چنانكه ديديم نخستينبار در عهد جلال الدين اكبر و بامر او و بدست ملا عبد القادر بداؤني انجام گرفت و آن از رامايانا بروايت منظوم «والميكي» شاعر سانسكريت زبانست بفارسي پاكيزه روان كه از آن نسخههايي در كتابخانهاي ديوان هند، موزه بريتانيا، پنجاب لاهور وجود دارد. ترجمه ديگري هم از همين اثر والميكي بنثر فارسي موجود است كه در لكنهو بسال 1872 چاپ شده و ترجمهييست بنثر ساده و روان ولي نام گزارنده در اين متن معلوم نيست.
روايت منظوم تول سيداس «1» از رامايانا هم بدست ديبيداس كايتهه «2» بنثر فارسي درآمد.
اما كاملترين متن فارسي رامايانا از امرسينگ است كه نسخههاي متعدد آن را تلفيق نمود و آن را در هفت بخش كه هريك را «بيان» نام داده بسال 1117 ه بانجام رسانيد و اين ترجمه در دو جلد بسال 1350 و 1351 هجري شمسي در تهران بطبع رسيد. خلاصهيي از رامايانا بشعر فارسي داريم كه گردهرداس «3» در سال 1036 سرود «4».
______________________________
(1)-Tulsi -Das
(2)-Devi -Dasa Kayath
(3)-Girdhar -Das
(4)- براي كسب اطلاعات بيشتر درباره رامايانا و ترجمههاي منظوم و منثور آن رجوع شود به فهرست ريو، ج 1 ص 55- 57؛ مقدمه كتاب رامايانا، ج 1، تهران 1350 شمسي بقلم آقاي دكتر عبد الودود اظهري دهلوي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1548
كتابهاي قصص و حكايات
مقصودم از «كتابهاي قصص و حكايات» كتابهاييست كه در آنها چندين حكايت بر گرد يك يا چند محور داستاني يا اخلاقي يا تاريخي گرد آمدهاند تا مقصود مؤلف را درباره مطلبي كه در پيش داشت روشن سازند و در ضمن باو فرصت دهند تا اثر ادبي بديع و تازهيي ايجاد كند. البته اين نوع كتابهاي قصص و حكايات در ادب فارسي تازگي ندارند، خواه مأخوذ از ادب هندي باشند (مثل كليله و دمنه، و طوطينامه) يا از عربي (مانند كتاب فرج بعد از شدت)؛ و خواه مؤلفان بصرافت طبع آنها را ابداع كرده باشند (مرزباننامه، سياستنامه، جوامع الحكايات، تحفة الملوك ...). در اين دوره دامنه تأليف كتاب بر اين منوال توسعه يافت و عدهيي از نويسندگان ايراني و هندي در اين امر شركت جستند و اثرهاي سودمندي ازين راه بوجود آوردند و پيداست كه همگي آنان در كار خود از پيشينيان متأثر بودهاند.
عدهيي از مؤلفان اينگونه كتابها در شمار نويسندگان عهد معرفي خواهند شد و درينجا باثرهايشان اشارهيي مجمل خواهم كرد و بعضي ديگر را كه بتجديد ذكر نميارزند در همين مقال با توضيح مشروحتري ميشناسيم و ميگذريم:
زينة المجالس از جمله مهمترين اثرهاييست كه درين عهد بشيوه جوامع الحكايات و لوامع الروايات تأليف شده است. مؤلف كتاب سيد مجد الدين محمد بن ابي طالب حسيني متخلص به مجدي از معاصران شاه عباس است و زينة المجالس را بسال 1004 در نه جزو هر جزو را در ده فصل تأليف كرد. نام او و كتابش را باز هم خواهيم ديد.
«سراج المنير» و «خزان و بهار» محمد شريف كاشف (سده يازدهم هجري) هر دو مجموعه حكاياتي از همين سنخند و هردو ارزش ادبي دارند. باز هم درباره آنها سخن خواهم گفت.
بهار دانش تأليف عنايت الله كنبو (سده يازدهم) و عيار دانش از ابو الفضل
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1549
علامي [تحرير تازهيي از كتاب كليله و دمنه] در شمار همينگونه آثارند كه بموقع معرفي خواهم كرد.
اگرچه تأليف قصه چهار درويش را بامير خسرو دهلوي (م 725 ه) نسبت ميدهند ولي بعضي آن را اثر محمد علي معصوم دانستهاند و حاجي ربيع انجب كه نامش را پيش ازين ديدهايم آن را بشعر درآورد «1» و اين قصه چندبار بشعر و نثر هندوستاني ترجمه شد «2».
قصهيي ديگر نظير چهار درويش بنام حكايت افشار خان و سه درويش است؛ و قصه ديگر قصه نوروز شاه است كه در حقيقت تقليديست از هزار و يك شب و قصههاييست كه نيكدخت معشوقه يك سلطان هندي در هفت شب پياپي براي او بيان كرد و پيش ازين درباره آن سخن گفتهام.
ديگر نوادر الحكايات است از عبد النبي فخر الزماني مؤلف كتاب مشهور ميخانه كه مجموعهييست از داستانهاي شگفت پيامبران و امامان و فرمانروايان و شاهزادگان كه در ترجمه حال فخر الزماني بدان اشاره خواهد شد.
كتاب شاهد صادق كه از آن در آينده بتفصيل سخن خواهم گفت تأليف ميرزا محمد صادق صادقي اصفهاني شامل پنج باب و يك خاتمه داراي حكايات و نوادر اخلاقي و ادبي و جغرافيايي و تاريخي و يكي از كتابهاي معتبر در ضبط تاريخ وقايع مهم و متوفياتست بحدي كه نميتوان آن را فقط بهمراه كتابهاي قصص و حكايات آورد.
محبوب القلوب اثر ميرزا برخوردار خان بن محمود تركمان از مؤلفان سده دوازدهم است كه حاوي چند داستان بازمانده از حكايات كتابيست كه او بنام محفلآرا تأليف كرده بود ولي در گيرودار حوادثي كه بعد از آن بر او گذشته بود از ميان رفت.
كتاب دبستان خرد بدست محمد اسماعيل خان سامي ملقب به نعمان خان در
______________________________
(1)- روز روشن، ص 87.
(2)- ترجمه تاريخ ادبيات اته ص 224.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1550
سال 1135 بتقليد از گلستان سعدي نوشته شده و نظر بآنكه بشيوه آن استاد مطلبهاي اخلاقي و حكمي را همراه حكايات مطرح ميكند ميتواند درشمار همين كتابهاي قصص و حكايات ذكر شود.
و همچنين است كتاب نگارستان اثر كمال پاشازاده يا «ابن كمال پاشا» كه چندين سال مقدم بر دبستان خرد، آن هم بتقليد از گلستان تأليف شده است.
ابن كمال پاشا تأليفات ديگري نيز دارد و درباره او بجاي خود سخن خواهم گفت. خواننده بايد بداند كه اين نگارستان بجز از نگارستان قاضي احمد غفاري و نيز بغير از نگارستان معيني جويني است كه پيش ازين معرفي شده است.
در كتاب معدن الجواهر ملا طرزي شاعر و نثرنويس و مؤلف سده يازدهم هم حكايتهايي در هر باب بمناسبت نقل شده است. اين كتاب و مؤلف آن را درشمار نويسندگان و مؤلفان عهد معرفي خواهم كرد.
كتاب شكرستان را مير محمد مؤمن عرشي بتقليد از گلستان نوشت و نوادر النقول را ابو الفتح بن مظفر بر منوال لطائف الطوائف فخر الدين علي صفي «1» ترتيب داد. هر يك ازين اثرهاي متعدد را كه برشمردهام بجاي خود با شرح كافي معرفي خواهم كرد.
تاريخنويسي
اشاره
كمتر دورهيي را توان يافت كه در ادب فارسي مانند اين عهد بنوشتن كتاب در تاريخ توجه شده باشد.
شماره اينگونه كتابها بسيار و در ميان كتابهاي تاريخ آنها كه جنبه تفصيل داشته باشند زيادست. در حقيقت بايد گفت نهضت تاريخنويسي عهد تيموري بويژه آخرهاي آن عهد در ايران، حركت فزاينده خود را در عهد صفوي، چه در ايران و چه در آسياي مركزي و هند و روم از دست نداد؛ و حتي بايد دانست آنچه در هند، خواه در دربار تيموريان و خواه در دستگاههاي متعدد سلاطين
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 534- 537.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1551
دكن انجام گرفت بتنهايي قابل سنجش با همه كارهاييست كه در قلمرو پادشاهان فرارود و دولت عثماني و دولت صفوي انجام شد بلكه از آن حد نيز درگذشت، و اين حكم چنانكه تاكنون چندبار ديدهايد و خوب ميدانيد، منحصر بتاريخ نيست بلكه چند نوع ديگر از انواع ادبي فارسي را بنظم و نثر نيز شامل ميشود.
تقريبا همه مؤلفان تواريخ عمومي اين عهد كار مورخان عهد تيموري بويژه امير خواند محمد صاحب روضة الصفا و غياث الدين خواندمير مؤلف حبيب السير را سرمشق خود قرار ميدادند و بعضي حتي ازين هم فراتر رفته سبك نويسندگي خواندمير را، گاه با موفقيت، و غالبا با نقصها و نارساييها، دنبال مينمودند. پارهيي از مؤلفان در هند از شيوه ابو الفضل علامي، چه در تأليف و چه در نگارش فاضلانهاش، پيروي نمودند.
درين ميان طبعا مؤلفان تواريخ سلسلههاي معين و محلي و ديني هم سبكها و شيوههايي داشتند كه با زمان تعلم و تأليفشان سازگار بود مثل حسن بيك روملو صاحب احسن التواريخ و اسكندر بيك منشي كه سبك بينابين را ميپسنديدند و ميرزا مهدي منشي كه بيشتر بانشاء مزين و مصنوع توجه داشت و برخي ديگر كه بنثر مرسل و سبكهاي ساده متمايل بودند چنانكه هنگام شرح ويژگيهاي هريك ازين دسته كتابها خواهيم ديد.
تاريخهاي فارسي را كه درين عهد تأليف شده برحسب موضوع ميتوان بدينگونه تقسيم كرد: 1) تواريخ عمومي عالم. 2) ايران پيش از اسلام، اسلام و ايران تا عهد صفوي. 3) تاريخهاي ويژه صفويان، افغانان و نادر شاه. 4) تواريخ سلاطين هند. 5) تاريخهاي محلي. 6) تاريخهاي ديني. بدنبال اين دسته از كتابها بدستههاي ديگري كه در تراجم احوال مشايخ صوفيه، حكيمان و وزيران و اميران و جز آنها نوشته شده ذيل عنوانهاي مربوط اشاره خواهم كرد.
درينجا يادآوري ميشود كه درين مبحث نام عدهيي از نويسندگان و مؤلفان بمناسبت كتابهاي تاريخشان بميان ميآيد كه حقا بايد ذيل عنوان
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1552
پارسينويسان عهد درباره آنان سخن گفت و چنين نيز كردهام مگر در مورد بعضي از مؤلفان كه بدوباره گفتن حاجت نيفتاد.
تواريخ عمومي عالم
پيش از شروع بمعرفي اين دسته از كتابها كه اساسيترين تأليفات تاريخي اين دورهاند، بايد دانست كه عالم در نظر مورخان عهد بيشتر عالم ايراني و اسلامي يا عالميست كه روايتهاي ايراني و اسلامي بدانها توجه دارد. مثلا در اين عالم يونان و روم و چين و ماچين و هند پيش از هجوم مسلمان و مانندگان آنها محلي چندان معتبر ندارند و شناختها درباره آنها بسيار محدود و گاه هيچست. معمولا مورخان موضوع را از خلقت عالم، آنهم بروايتهاي ديني كه داشتند آغاز ميكردند و سپس بنابر حديثها و خبرهايي كه بدانان رسيده بود بموضوع خلقت آدم صفي الله و ذكر سرگذشت پيامبران (قصص انبيا) ميپرداختند و آنگاه جداگانه تاريخ داستاني ايران را از گيومرث (بعنوان نخستين شاه نه نخستين نمونه بشر) آغاز مينمودند و تا پايان عهد ساساني به پيش ميآمدند و طبعا سلسله روايات آنها درين زمينه بخداينامهها و ديگر مأخذهاي ايراني منتهي ميشد كه در كتابهاي مورخان اسلامي از طبري ببعد نقل شده و بويژه از شاهنامه استاد طوس متأثر بوده است. در بعضي از اين كتابهاي تاريخ عمومي جهان بپادشاهان كشورها و اقوام ديگري هم توجه ميشد مثلا به تبّع يمن، بني لحم، عمالقه، كلدانيان، بني اسرائيل، حكمرانان روم و فرنگ و جز آنها، اما همه اين اشارتها عادة مجمل و دور از توضيحات كافي بود.- بعد ازين مقدماتست كه تاريخ اسلام با شرح زندگاني پيامبر آغاز ميشود و به پيش ميرود و بزودي با تاريخ سلسلههاي ايراني كه از عهد بني العباس در ايران ظهور كردند درميآميزد و بجانب قرنهاي متأخر سير مينمايد و اندكاندك باقتضاي بانيان كار [يعني آنانكه تاريخ برايشان يا به امرشان نگاشته ميشد] شعب مختلفي پيدا ميكند و بناحيتهاي تازهيي از ايران و انيران كشانيده ميشود.
همانطور كه پيش ازين گفتهام تاريخهاي عمومي اين عهد در حقيقت
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1553
دنبالههاييست از تأليفات گرانبهاي ميرخواند و خواندمير. اين مؤلف بزرگ ثانوي قسمتي از دوران صفوي را درك كرد و چنانكه در بيان حالش گفته شد مدتي در هرات در ظلّ حمايت واليان دولت صفوي بسر برد و در سال 934 هجري بقصد هند سفر كرد و در سال 935 بخدمت بابر رسيد و بعد ازو خدمت همايون پادشاه را اختيار كرد و بسال 942 بدرود حيات گفت و چون ذكر او پيش ازين گذشت «1» خواننده فهرست آثارش را ملاحظه خواهد كرد «2».
اندكي بعد از خواندمير و كتاب مشروحش در تاريخ عمومي، كتابي در همين زمينه داريم بنام: تاريخ همايوني و معروف به تاريخ ابراهيمي از آغاز خلقت تا سال 956 ه و بنابر بعضي از نسخههاي آن تا سال 957 ه، كه بنام ناصر الدين همايون پادشاه (937- 963 ه) تأليف شده است. اسم مؤلف آن باختلاف ابراهيم و محمد ذكر شده و نظر بآنكه كتاب بنام تاريخ ابراهيمي شهرت دارد بايد وجه نخستين درستتر باشد. مؤلف مطالب خود را باختصار نسبي بيان كرده و علاوه بر تاريخ پيامبران و خاندان رسالت و خلفاي راشدين بذكر سلسلههاي ايراني تا سلسلههاي چنگيزي و تيموري پرداخته و از تيموريان تا ظهير الدين بابر و ناصر الدين همايون رسيده و باتوجه بعهد هريك از سلسلهها از بزرگان علم و ادب و عرفان نيز نام برده است. همچنانكه گفتهام
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 541- 545.
(2)- درباره او بجز مراجعي كه پيش ازين ياد شده باز هم رجوع شود به:
* تاريخ تذكرههاي فارسي، آقاي گلچين معاني، ج 2 ص 588- 590 و ص 602.
* مقدمه قانون همايوني بانگليسي بقلم محمد هدايت حسين چاپ جمعيت آسيايي بنگال در 1319 ش.
* مقدمه يك فصل از خلاصة الاخبار مربوط بذكر دار السلطنه هرات و تراجم نود و هشت تن از مشايخ و سادات و عالمان و شاعران و خوشنويسان عهد سلطانحسين بايقرا، از مرحوم سرور گويا اعتمادي، كابل 1319.
* مقاله «خواندمير مورخ هروي» از مرحوم عبد الحي حبيبي در مجله آريانا، شماره 7 و 8 از دوره بيست و چهارم، سال 1345 شمسي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1554
اين كتاب در كمال اختصار تأليف شده است، چنانكه شرح هر سلسلهيي از چند صحيفه معدود درنميگذرد و در آنها بذكر واقعهها و حادثههاي مهم اكتفا شده است «1».
مقارن تأليف كتابهاي ياد شده كتابي ديگر در فرارود تأليف شده است بنام تاريخ ابو الخير خاني، در تاريخ عمومي از خلقت تا سده دهم هجري، تأليف مسعودي بن عثمان كوهستاني، و بنام ابو الغازي سلطان عبد اللطيف بهادر خان.
وي برادر عبد الله خان پادشاه مقتدر اوزبك است كه بعد از برادر از سال 947 پادشاهي آغاز كرد و بسال 959 درگذشت. كتاب بنام بنيانگذار سلسله شاهان اوزبك ابو الخير خان نامگذاري شده و طبعا نظر اصلي در تأليف آن بيان تاريخ سلاطين اوزبك بوده است. نثرش مزين و آميخته با نظمست، و مطلبهاي آن با داستان خلقت عالم و تاريخ پيامبران آغاز شده و بعد از آن مؤلف پرداخته است ببيان سرگذشت: خلفاي راشدين، ائمه اثني عشر، بني اميه، بني عباس، شاهان ايران از گيومرث تا يزدگرد (از شاهنامه)، صفاريان، سامانيان، غزنويان، سلجوقيان، چنگيز خان و جانشينانش تا بسلطنت تيمور قاآن در سال 694 ه، هلاگو خان و جانشينانش، جلايريان و گفتار در انجام كار سلطان احمد جلاير و كشته شدنش بدست قرايوسف تركمان، سرگذشت ابو الخير خان و سلسله اوزبكان فرارود (ماوراء النهر) بتفصيل زياد. اين تاريخ از باب شناخت اوزبكان و اعمال آنان و روابط خصمانهيي كه در عهد صفويه با ايران داشتهاند قابل توجهست «2».
______________________________
(1)- درباره اين كتاب بنگريد به:
* فهرست كتابخانه ديوان هند، اته، ج 1 س 33 و 34.
* فهرست كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 228- 229.
* فهرست ريو، ج 3 ص 1013.
* تاريخ تذكرههاي فارسي، ج 2، ص 494- 496.
(2)- بنگريد به فهرست نسخههاي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، چارلز ريو، ج 1، ص 102
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1555
نگارستان تأليف قاضي احمد غفاري (م 975 ه) كه مجموعهييست از داستانها و روايتها و منقولات جالب كه از كتابهاي تاريخ فراهم آمده، و كتاب مشهور «نسخ جهانآرا» كه تاريخي است عمومي و مشروح و بسيار قابل توجه از خلقت تا سال 972، هردو در اينجا قابل ذكرند ولي درباره آنها و قاضي احمد در جزو مؤلفان و پارسينويسان عهد سخن گفته خواهد شد.
تاريخ ايلچي نظام شاهي تاريخي است عمومي از ابتداي آفرينش تا سال 970 هجري تأليف خورشاه بن قباد الحسيني (م 972 ه) كه مؤلف در تدوين آن از كتابهاي معتبر پيشين استفاده كرده است. درباره وي نيز بعد ازين سخن خواهم گفت.
مرآت الادوار و مرقات الاخبار تاريخ عمومي از خلقت آدمست تا سال 974 ه تأليف محمد مصلح الدين لاري انصاري كه بسال 979 در شهر آمد درگذشت.
قسمت اخير اين كتاب در شرح تاريخ آل عثمانست از آغاز تا سلطنت سلطان سليم (918- 926 ه). مصلح الدين لاري كه نامش پيش ازين آمده «1»، اثرهاي ديگري داشت كه بعد ازين ضمن بيان حالش بدانها اشاره خواهد شد.
تاريخ الفي نوعي خاص ازين كتابهاست در تاريخ عمومي مشرق از نخستين سال بعد از رحلت پيغامبر تا سال هزار ه. تأليف آن بسال 993 بامز جلال الدين اكبر پادشاه آغاز شد و بسال 1000 (- الف) آخرين بازبيني آن انجام گرفت و بهمين سبب به «الفي» معروف شد. مقدمه كتاب بقلم ابو الفضل علامي است و از اولين مؤلفان آن نقيب خان (از مترجمان مهابهارت) است كه حوادث سي و پنج سال نخستين را با همكاري چند تن ديگر از مؤلفان و از آنجمله ملا عبد القادر بداؤني در مدتي كوتاه نوشت و بعد از آن ملا احمد بن نصر الله تتوي مأمور تدوين آن گرديد و چون بزرگترين قسمت كتاب زير دست او تنظيم شد او را معمولا مؤلف آن ميدانند. وي بشهر تته نسبت دارد، و پدرش نصر الله قاضي آن ديار بود، احمد در بيست و دو سالگي بايران رفت و
______________________________
(1)- همين جلد ص 291 و جز آن.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1556
بتحصيل پزشكي و دانشهاي شرعي در مشهد و يزد و شيراز و قزوين پرداخت و درين شهر اخير چندگاهي بدربار شاه تهماسب صفوي تعلق داشت و بعد از مرگ آن پادشاه (984 ه) بزيارت كعبه رفت و در بازگشت بهند چندگاهي نزد قطبشاهيان گلكنده گذراند تا آنكه بسال 989 بدربار جلال الدين اكبر رفت و بگرمي پذيرفته شد و اتمام كتاب تاريخ الفي بر عهده او نهاده شد ليكن كشته شدنش بسال 996 كار را اندكي معوق نهاد تا آنكه ميرزا قوام الدين جعفر بيگ مخاطب به آصف خان «1» مأمور پيگيري كار ملا احمد تتوي شد و بعد از اتمام كتاب، نقيب خان و او ببازبيني و تصحيح نهايي كتاب گمارده شدند و اين كار بسال يكهزار هجري انجام شد. تاريخ الفي كتابيست جامع كه بسيار خوب فراهم آمده و نثري خوش دارد با عبارات يكدست و خيلي متمايل بنثر مورخان پيشين كه شايد بعلت استكتاب بخش بزرگي از آن از متنهاي اصيل تاريخي پيشين چنين باشد «2».
احسن التواريخ تاريخي است عمومي، بغير از احسن التواريخ روملو، از آغاز تا بسال 1021 ه، تأليف حسن بن محمد الخاكي، كه نامش را با توضيح بيشتري درباره كتاب وي بعد ازين خواهيم ديد. اين كتاب هم مانند تاريخ الفي و بسياري كتابهاي ديگر بخواست اكبر پادشاه تأليف شد چنانكه كتاب روضة الطاهرين تأليف محمد طاهر بن عماد الدين سبزواري كه او هم از معاصران جلال الدين اكبر بوده است و كتابش تاريخ عموميي است از آغاز خلقت تا سال 1014 ه يعني سال وفات اكبر پادشاه.
زبدة التواريخ تاريخ مفصل مشروحيست كه در تأليف آن از منابع مختلفي مثل جامع التواريخ رشيدي، تاريخ حافظابرو، روضة الصفا،
______________________________
(1)- همين جلد، ص 919- 928.
(2)- و بنگريد بفهرست ريو، ص 117- 118؛ فهرست بلوشه، ج 1 ص 233- 234؛ فهرست نسخههاي فارسي كتابخانه ديوان هند، ج 1 س 40؛ فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 2 ص 520 و ج 3، ص 2442.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1557
حبيب السير و تاريخ الفي استفاده و اقتباس شده است. مؤلف اين كتاب حيدر بن علي حسيني رازي كار خود را بسال 1020 آغاز كرد و جلد اول را كه شامل تاريخ انبيا و خلفا و شاهانست در سال 1026 بپايان برد و درين سال بسي و پنج سالگي رسيده بود «1». تاريخ ادبيات در ايران ج5بخش3 1557 تواريخ عمومي عالم ..... ص : 1552
اخبار احمدي تاريخ عموميي است كه در عهد جهانگير پادشاه (1014- 1037) بدست احمد بن بهبل «2» بن جمال كمگو مشهور به كنبو «3» تدوين شد «4».
از كتابهاي ديگر در تاريخ عمومي كتاب تاريخ قبچاقخاني است كه تا حوادث سال 1038 هجري را شامل است و تأليف آن بدست قبچاق خان خواجمعلي بيگ بلخي انجام گرفت؛ و كتاب منتخب التواريخ تأليف محمد يوسف بن شيخ رحمة الله از آغاز خلقت تا سال جلوس شاهجهان (1037 ه)؛ و كتاب افصح الاخبار تأليف محمد باقر بن عناية الله تبريزي متخلص به افصح كه آن هم شامل حوادث عمومي از آغاز تا سال جلوس شاهجهانست.
كتاب تحفة الاخيار تاريخ عمومي ديگريست كه از آغاز تا حوادث سال 1076 ه را شامل است و تأليف آن بدستور ميرزا محمد بن ميرزا بديع مشهدي صورت گرفت. وي از رجال عهد شاهجهان (1037- 1068 ه) و اورنگ زيب (1069- 1118 ه) بود و در عهد پادشاه اخير بلقب اصالت خان مخاطب گرديد و بسال 1076 درگذشت. در تحفة الاخيار نيز مانند كتابهاي مشابه آن از آغاز خلقت و تاريخ پيامبران و حكيمان قديم و پادشاهان از پيشداديان ببعد سخن رفته است «5».
مرآت العالم تأليف محمد بختاور خان تاريخ عمومي مشروحيست از اواخر
______________________________
(1)- فهرست ريو، ج 3 ص 887- 888.
(2)-BAHBAL
(3)-Kanbu
(4)- فهرست ريو، ج 3 ص 888.
(5)- اطلاع مشروحتري را درباره اين كتاب از فهرست ريو، ص 125 كسب كنيد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1558
اين عهد؛ و همچنين است كتاب برهان الفتوح تأليف محمد علي حسيني نيشابوري كه تاريخ عمومي كاملي است.
تاريخ مفضلي تأليف سيد مفضل خان تاريخي است در هفت مقاله از آغاز تا پادشاهي فرخ سير (1124- 1131 ه) بدين شرح: 1) خلقت 2) آدم و انبيا 3) محمد (ص) 4) پادشاهان قديم ايران 5) خلفا 6) سلطان محمود و غزنويان و غوريان و توابع آنان 7) تيمور و جانشينانش. در اين كتاب تاريخ هند و پادشاهان و سلسلههاي اسلامي آن سرزمين بنابر معمول اينگونه كتابها مفصل و قابل استفاده است «1».
بخشي از كتاب شاهد صادق را كه در تاريخست بايد در اينجا از ياد نبريم.
در بابهاي پنجگانه كتاب مذكور اشارتهاي تاريخي مختلف ملاحظه ميشود ولي آنچه اختصاصا مربوط بتاريخست فصل هفتاد و نهم از باب سوم در علم اخبار و سير است كه در آن رخدادههاي عمده جهان و سال درگذشت گروهي بزرگ از دانشمندان و اديبان و شاعران از سال اول هجرت تا تاريخ 1042 سالبسال ضبط شده است. اين بخش را شادروان استاد عباس اقبال آشتياني از شماره چهارم ببعد سال دوم مجله يادگار، كه خود نشر ميداد، چاپ كرده است.
رحمه الله.
تاريخ محمد شاهي كه معمولا نادر الزماني هم خوانده ميشود، يك تاريخ عموميست كه با توجه بيشتر بتاريخ هند نوشته شده و بذكر رخدادههاي دوران محمد شاه (1131- 1161 ه) يعني درست سالهاي آخر دوراني كه درباره آن مطالعه ميكنيم، خاتمه يافته است. مؤلف هندي اين كتاب، خوشحال چند، كار خود را بسال 1154 تمام كرد «2». اين كتاب بدو مقاله و هر مقاله بجزوهايي تقسيم شده است. مقاله اول مجمع الاخبار و مقاله دوم زبدة الاخبار نام دارد. مقاله اول
______________________________
(1)- بنگريد بفهرست ريو، ج 3، ص 892- 893.
(2)- در بعض نسخ بر بخش مربوط به پادشاهي محمد شاه خلاصهيي حاوي تمام دوره پادشاهي وي تا مرگش بسال 1161 ه افزوده شده است و آن از مؤلف اصلي كتاب نيست.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1559
جزء تاريخ عمومي اين كتابست زيرا در مقاله دوم مؤلف بهند و پادشاهان و راجگان و نيز مطلبهايي مربوط بفرهنگ آن پرداخته است «1».
مقارن تأليف كتاب يادشده در هند، كتابي هم در تاريخ عمومي ايران تأليف شده بنام زبدة التواريخ، مؤلف اين كتاب محمد حسن (يا: محمد محسن) بن محمد كريم مستوفي نادر شاه افشار در آغاز اثر خود از نادر شاه و پسرش رضا قلي ميرزا نام برده و گفته كه هميشه ملازم ركاب او بود، ولي در حقيقت كتاب را بنام رضا قلي ميرزا تأليف نموده و بسال 1154 يعني دو سال پيش از كور كردن آن شاهزاده شوربخت بانجام رسانيده است و چنانكه باز در مقدمه نوشته «بناي طرح اين نسخه بر ضابطه دفتري و سياقست». نسخهيي ازين كتاب بشماره 3498.Or در كتابخانه موزه بريتانيا ملاحظه شد. متني مغشوش و نامنظم است كه در آن حساب سلسلهها و سلطنتها بسياق نشان داده شده، عبارات ساده و نازل است و بر رويهم هيچگونه اهميت ادبي ندارد.
مانند همه تاريخهاي عمومي مطلبهاي اين كتاب از خلقت و گزارش حال آدم صفي الله و پيامبران آغاز شده است، و بعد از ختم سرگذشت پيامبر اسلام (ص) بيان احوال خلفاي راشدين، امام حسن (ع) و باقي امامان- پادشاهان ايران قديم- بني اميه- بني عباس و سلسلههاي معاصر آنان از طاهريان تا قراختائيان كرمان- مغولان و پنج سلسله متعاقب آنان (يعني چوپانيان، ايلكانيان، شاه شيخ ابو اسحق اينجو و آل مظفر، آل كرت، سربداران)- تيمور و تيموريان- قراقويونلو- آق قويونلو و صفويه در آن آمده است. اهميت اين كتاب در اينست كه مؤلف آن شاهد و ناظر سقوط سلطنت صفوي و دوران پادشاهي شاه سلطان حسين و شاه تهماسب دوم و شاه عباس سوم و ميرويس افغان و محمود افغان و اشرف افغان و ظهور نادر شاه افشار و پيروزيها و رسيدن بپادشاهي و بيان قسمتي از دوران فرمانروايي او بود. بعد ازين ناگهان شاهد بينظميهايي در
______________________________
(1)- درباره اين كتاب بنگريد بفهرست نسخههاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، تأليف چارلز ريو، ص 128- 129 و ضميمه آن فهرست ص 25- 26.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1560
موضوعهاي كتاب ميشويم و مؤلف ميپردازد به «بيان احوال پادشاهان نصاري و افرنج كه پادشاهان فرنگ باشند و قياصره كه پادشاهان روم باشند» و به «ذكر ولايت ارمن و افرنج» و بمسائل مختلفي مثل بحث درباره ربع مسكون و اقليمهاي هفتگانه و تاريخ بني اسرائيل و هند و جز آنها «1».
تواريخ ايران و اسلام تا عهد صفويان
تاريخهاي عمومي كه در ايران عهد صفوي تأليف شده همه مانند زبدة التواريخ بقصد گزارش احوال ايران از گيومرث تا پادشاهان معاصر مؤلفند. مثلا لب التواريخ از امير يحيي بن عبد اللطيف (م 962) اگرچه تاريخ عمومي عالمست ولي بيشتر بذكر تاريخ ايران تا عهد شاه تهماسب صفوي اختصاص دارد.
درباره اين كتاب و مؤلف آن در شمار پارسينويسان عهد سخن خواهم گفت.
چندين سال بعد حاجي محمد قليخان قاجار گنجهيي كتاب «لبّ لباب» را در تاريخ اسلام و ايران در بيست و سه فصل بسال 1097 ه تأليف كرد.
اين كتاب مشتمل است بر سرگذشت امامان دوازدهگانه و خليفگان عرب و پادشاهان ايران از صفاريان تا رويدادههاي سال 1037 ه. آخرين فصل كتاب از باب اشتمال بر شرح حال شاعران پارسيگوي از رودكي تا شاه اسمعيل و يميني سمناني، كه مجموع عددشان به 220 ميرسد، بسيار قابل توجهست «2».
كتاب خلد برين كه ميرزا محمد يوسف برادر ميرزا طاهر وحيد قزويني بسال 1078 تأليف كرده كتابي مشروح در تاريخ عموميست كه ارزش ادبي نيز دارد.
اين كتاب در هشت «روضه» تنظيم شده است از پيامبران و شاهان پيش از اسلام و دوران اسلامي تا حوادث دوران شاه سليمان صفوي (1077- 1105 ه).
تاريخهاي عمومي كه اختصاصا درباره ايران نوشته شده باشد ازين عهد باقيست و از آن جمله است:
______________________________
(1)- درباره اين كتاب بتفصيل بيشتري در ضميمه فهرست ريو، ص 24، سخن رفته است.
(2)- و بنگريد به ذريعه، 18، ص 289.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1561
جامع مفيدي از محمد مفيد مستوفي يزدي كه تاريخي بسيار قيمتي درباره يزدست. در اين كتاب بمناسبت ذكر تاريخ آن شهر، شرح پادشاهي اسكندر و ساسانيان و دولت اسلام و حكومت بني اميه و بني عباس و عدهيي از سلسلههاي پادشاهان ايران تا عهد شاه سليمان صفوي و قسمتي از حادثههاي مربوط بزمان آنها، تا حدّي كه بيزد و آباديهاي آن و اطراف آن ارتباط داشته باشد، ياد شده است بنحوي كه ميتوان اين كتاب را هم در رده تاريخهاي عمومي ايران و هم در رسته تاريخهاي محلي جاي داد. درباره اين كتاب و مؤلف آن بجاي خود سخن خواهم گفت. محمد مفيد تاريخ عمومي مختصري دارد شامل خلاصه تاريخ سالشمار ايران بشيوه سياق از پيشداديان ببعد و در آغاز آن گفته است كه اين كتاب را درباره پادشاهان عجم از گيومرث «الي يومنا هذا» كه ابتداي جلوس شاه عباس [ثاني] است، «بطريق سياق» نوشته و به مجالس الملوك موسوم گردانيده است.
تاريخ سلطاني از سيد حسن بن مرتضي كه بسال 1115 براي شاه سلطان حسين در سه فصل نگاشته است: 1) خلقت و گزارش احوال پيامبران و امامان.
2) پادشاهان پيش از اسلام و دوران اسلامي تا عهد صفوي. 3) تاريخ صفويان تا حوادث سال 1051 ه «1». قسمتي ازين كتاب با عنوان «از شيخ صفي تا شاه صفي» در تهران چاپ شد. بعد ازين اشارهيي بدان خواهيم داشت.
خلاصة التواريخ پادشاهان عجم، كه غير از خلاصة التواريخ قاضي مير احمد ابراهيمي قمي است، كتابيست در تاريخ ايران از پيشداديان تا صفويان و پادشاهي شاه عباس دوم، و مؤلف آن از مقرّبان همين پادشاه بوده است.
نسخهيي از آن بشماره 44753 در كتابخانه اراكست «2».
______________________________
(1)- نسخه شماره 167.Suppl كتابخانه ملي پاريس، فهرست بلوشه، ج 1 ص 239- 240.- چند نسخه در ايران از آن موجودست. بنگريد بمقدمه از شيخ صفي تا شاه صفي، تهران 1364.
(2)- مأخوذ از فهرست آقاي منزوي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1562
از دوره همين پادشاه تاريخ ديگري درباره ايران داريم از محمد معين اردوبادي معروف به معينا كه فهرست شاهان از آغاز اسلام است تا عهد شاه عباس دوم (1052- 1077 ه) و در 1075 تأليف گرديده و چون رقمها بسياق نوشته شده به تاريخ سياقي هم مشهورست.
تاريخهاي ويژه دوره صفويان و نادر شاه
اينگونه كتابهاي كوتاه در برابر تاريخهاي مشروح عمومي كه پيش ازين ياد كردهام بر رويهم ارزشي چندان ندارند و اغلب نوشتن تاريخ صفويان در آنها مورد توجه بود، چندانكه تاريخنويسي عهد صفويان را بيشتر بايد در نگارش تاريخ اين سلسله از پادشاهان دانست كه گويا بنابر عادت زمان باشاره خود ايشان بوده است تا بابتكار مؤلفان آنها و حتي پرداختن غياث الدين خواندمير بنگارش حال شاه اسمعيل صفوي بدستور و بنام حبيب الله ساوجي وزير دورمش خان والي هرات انجام گرفته و او در پايان حبيب السير شرح نسب شاه اسمعيل را تا امام هفتم بيان كرده و گزارش حال يكايك نياكانش را از شيخ صفي الدين اسحق اردبيلي تا شاه اسمعيل و سپس سرگذشت شاه اسمعيل را از ابتداي احوال او بتفصيل تمام تا ربيع الاول سال 930 مرقوم داشته و اين بهترين و موثقترين تاريخي است كه بدست يكي از استادان بزرگ فن درباره دوران پادشاهي شاه اسمعيل تا اواخر ايام حيات او نوشته شده است. غياث الدين خواندمير چنانكه ميدانيم در سال 932 بهند رفت و در 941 يا 942 همانجا درگذشت و غير از حبيب السير اثرهاي مشهور ديگري دارد بنام اخبار الاخيار، تاريخ الوزرا، جواهر الاخبار، خاتمه روضة الصفا، خلاصة الاخبار، دستور الوزرا، غرايب الاسرار، مآثر الملوك، منتخب تاريخ وصاف، مكارم الاخلاق، قانون همايوني «1».
تاريخ پادشاهي شاه اسمعيل و شاه تهماسب دنباله كار خواندميرست درباره
______________________________
(1)- اين شرح را بعنوان ذيل يا تكمله بر گزارش احوال و آثار خواندمير در ج 4 همين كتاب ص 541- 545 بيفزاييد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1563
نگارش تاريخ صفويان بر دست پسرش امير محمود. اين كتاب به «ذيل حبيب السير» و به «تاريخ شاه تهماسب» نيز معروفست و نگارش آن بتشويق ركن السلطنه محمد خان شرف الدين اوغلي حاكم هرات بسال 953 آغاز شده و بسال 957 انجام يافته است.
نام جهانگشاي خاقان «1» يا عالمآراي شاه اسمعيل يا عالمآراي صفوي [اگرچه در زمان متأخرتري از تاريخهاي ديگر صفويان نوشته يا تجديد تحرير شده است]، در اينجا آورده ميشود زيرا موضوع آن سرگذشت بنيانگذار شاهنشاهي صفويست. نويسنده اين كتاب پرارزش نامعلوم است و حتي اسم كتاب هم در بعضي از نسخهها مذكور نيست «2» و دو نسخه چاپ تهران هم بدو نام يعني: 1) عالمآراي شاه اسمعيل (تهران 1349 ش) و 2) عالمآراي صفوي (تهران 1350 ش) منتشر شدهاند. تاريخ تأليف كتاب هم روشن نيست و گويا آغاز كار آن در عهد شاه تهماسب بوده باشد زيرا در پايان آن «3» اسم شاه تهماسب با دعاي خلد الله ملكه آمده است. چارلز ريو «4» معتقد است كه شروع بتأليف اين كتاب بايد اندكي بعد از جلوس شاه تهماسب (930 ه) بوده باشد، ولي از جانبي ديگر در كتاب چندبار از شاه تهماسب و شاه عباس چون مردگان سخن رفته و يكبار هم آمده است كه: «... و حال كه مسوده اين اوراق تأليف شده كه سنه ستّ و ثمانين بعد الف است». باتوجه باين نكات تصور ميرود كه با استنساخهايي كه ازين كتاب ميشده در آن تصرفاتي انجام ميگرفته و يا حتي شايد مطالبي بر آن افزوده ميشده و اين كار تا دوره پادشاهي شاه سليمان (1077- 1106 ه) بطول انجاميده است «5». موضوع اصلي كتاب كارنامه
______________________________
(1)- چاپ مركز تحقيقات فارسي ايران و پاكستان. اسلامآباد، بيتاريخ.
(2)- از آنجمله در نسخه 3248.Or ، بضميمه فهرست ريو، ص 34- 35 رجوع شود.
(3)- عالمآراي صفوي، تهران 1350، ص 600.
(4)- ضميمه فهرست نسخ فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، ص 34.
(5)- و نيز بنگريد بمقدمه عالمآراي صفوي، ص 20- 22 كه تاريخ تأليف كتاب در آن بعهد شاه سليمان دانسته شده است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1564
پادشاهي شاه اسمعيل يكم است كه مؤلف آن را با بياني بسيار ساده و بزبان محاوره و گاه بشيوه قصهگويان نوشته است چنانكه روايتش رنگ افسانه و داستان جالب و سرگرمكننده بخود ميگيرد اما وقتي مطلبهاي اصلي كتاب، يعني رخدادههاي مربوط بخروج و پادشاهي شاه اسمعيل تا مرگ او و جلوس شاه تهماسب، را با كتابهاي ديگر تاريخ صفوي مقابله كنيم، خواهيم ديد كه آن مطلبها جز در بعضي موارد كه ساختگي و مولود اعتقادات تعصبآميز سرخ كلاهانست، در موردهاي متعدد ديگر در اساس و بنياد درست و بمنزله قهرماننامهييست كه در آن از دوران كودكي و باليدگي و سلحشوري و كشورگيري و كشورداري مرشد كامل و جانبازيهاي مريدان قزلباش او سخن رفته است. ضمنا قسمتي از احوال نياكان شاه اسمعيل، كه بخشي از آن هم بكلي افسانهآميزست، در مقدمه اين كارنامه نقل شده و نيز برخي حادثههاي مربوط بخانان تركستان و فرارود و فرمانروايان تيموري و عثماني كه مقارن تشكيل شاهنشاهي صفوي ميزيستهاند مذكور افتاده است، و با آنكه جنبه تاريخنويسي كلاسيك فارسي درين كتاب ضعيف است و مطالب شباهت بروايات قصاصان و داستانگزاران دارد، نثر ساده آن و ذكر بسياري از رسمها و آيينهاي درويشان سرخكلاه و آنچه در جامعه ايراني سده دهم (و شايد بعد از آن) مرسوم بود، اين كتاب را در شمار يكي از اثرهاي قابل توجه درميآورد.
در اينجا ذكري از تاريخ بسيار مهمي لازمست كه بقلم شاه تهماسب فراهم آمده و نام تذكره بر آن نهاده شده و به تذكره شاه تهماسب اشتهار يافته است.
اين كتاب شمهيي از سرگذشت شاه تهماسب است كه بقلم خود او بنگارش درآمده و مشتمل است بر رويدادههاي دوران سلطنتش از سال 930 كه تاريخ جلوس اوست بر سرير پادشاهي ايران تا واقعه بايزيد پسر سلطان سليمان (926- 974) كه بسال 966 ه بر پدر شوريد و بايران پناهنده شد، و تا مقدمات تسليم او بپدر در سال 968. درين تذكره شاه تهماسب فقط- بذكر قسمتي از
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1565
رويدادههاي عهد خود توجه داشته است نه بذكر همه آنها، و بعيد نيست كه پادشاه در آغاز قصد نگارش تاريخي از پادشاهي خود داشت ولي در عمل بذكر قسمتي از وقايع اكتفا كرد. شيوه نگارش ساده است ولي نويسنده در بيان توانايي چندان ندارد، درحاليكه استشهادهاي او به بيتهاي متناسب كه در ضمن گزارشها ميآورد لطفي بگفتارش ميبخشد. اين كتاب يكبار در كلكته و بار ديگر در سال 1308 ه. ق در لايپزيگ (آلمان) و باز بسال 1343 ه. ق در برلين و نيز در تهران بطبع رسيد.
احسن التواريخ، كه بعد ازين درباره آن و مؤلفش امير حسن روملو سخن خواهم گفت، بنابر نسخه موجود در كتابخانه ملي پاريس شامل دو بخش و مجموعا متضمن حوادث مابين 807 و 985 است و اهميت آن بيشتر در شرح مفصل پادشاهي دوران شاه تهماسب و شاه اسمعيل دوم و آغاز پادشاهي شاه سلطان محمد خدابنده است و مؤلف بيشتر وقايع دوران شاه تهماسب و بعد از آن را از مشاهدات و اطلاعات مستقيم يادداشت كرده است.
خلاصة التواريخ تأليف قاضي مير احمد قمي ابراهيمي كه آنچه از آن در دستست مربوطست بپادشاهان صفوي از آغاز تا رويدادههاي سال 1001 ه.
درباره اين كتاب و مؤلف آن در شمار پارسينويسان عهد سخن خواهم گفت.
نقاوة الاثار في ذكر الاخيار تأليف محمود بن هداية الله افوشهيي نطنزي شاعر و اديب سده دهم و يازدهم هجريست، حاوي حوادث سالهاي 998 تا 1007، كه بسال 1350 ش در تهران بطبع رسيده است و بدان باز هم اشارتي خواهيم داشت.
افضل التواريخ در تاريخ صفويانست در سه جلد: اول از عهد شيخ صفي الدين اردبيلي تا مرگ شاه اسمعيل (930 ه)، دوم تا رويدادههاي سال 995 يعني عهد شاه تهماسب و شاه اسمعيل دوم و سلطان محمد خدابنده، سوم سلطنت شاه عباس اول (996 ه ببعد). مؤلف آن ميرزا فضلي پسر زين العابدين پسر روح الله حسيني اصفهاني در مقدمه كتاب گويد كه منظور از تأليف
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1566
اين كتاب بيان حال «شاه عباس پادشاه الصفوي الموسوي الحسيني» است «كه مطلب ازين مقدمات و غرض از تأليف اين تاريخات ذكر حال آن مظفر خواقين روزگار است» «1».
تاريخ عباسي، تأليف مولانا جلال الدين محمد بن كمال الدين منجم شاه عباس اول و از مقرّبان اوست كه در شرح حال و كمالات و تاريخ پادشاهي او نوشته و گزارش خود را از بيان نسب شاه عباس از جانب پدر و مادر، و مطالب ديگري درباره او آغاز كرده و آنگاه تاريخ صفويان را از مرگ شاه تهماسب در سال 984 ه و پادشاهي شاه اسمعيل دوم و مرگش در 985 و سلطنت سلطان محمد و حوادث زمان شاه عباس از سال 996 تا بيست و پنجمين سال پادشاهي او شرح داده است «2». پسر جلال الدين محمد يعني كمال الدين كتابي بنام زبدة التواريخ دارد كه غير از دو زبدة التواريخست كه پيش ازين ياد كردهام، و آن تاريخ مختصريست از خلقت تا سال 1063 كه بنامهاي ديگري (- لب التاريخ، مجمل التواريخ) ياد شده و گويا اين پراكندگي نامها بدان علت باشد كه مؤلف خود در ديباچه اسمي براي كتاب ذكر نكرده است.
تاريخ عالمآراي عباسي يكي ديگر از چند كتاب درباره پادشاهي شاه عباس اول و مهمترين آنهاست كه از آغاز عهد سلاله صفوي تا مرگ شاه عباس بسال 1038 و جانشيني شاه صفي در آن نوشته شده است. درباره اين كتاب و مؤلف آن اسكندر بيگ منشي تركمان بعد ازين سخن خواهم گفت.
درباره شاه عباس كتاب ديگري باسم فتوحات همايوني داريم از نظام سياقي كه بسال 1007 بنام آن پادشاه تأليف شده و تاريخ دوازده سال اول پادشاهي اوست. اين كتاب مقدمهيي بنام «كرامت» دارد و دوازده فصل بنام «فتح» كه دوازدهمين آن درباره تسخير خراسانست و حوادث مذكور در آن از نيمه
______________________________
(1)- بنگريد به ضميمه فهرست ريو، ص 37- 38 و نيز بفهرست منزوي.
(2)- ريو، ضميمه فهرست ص 38، اين كتاب را بدون اسم ذكر كرده ولي نوشته است كه مؤلف آن جلال الدين منجم يزدي است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1567
ماه شعبان سال 1006 ه آغاز ميشود. نسخهيي عكسي ازين كتاب بسال 1352 ش در مجله بررسيهاي تاريخي چاپ شده است «1».
و باز درباره آن پادشاه كتاب تجليات عباسيه از محمد امين يزدي؛ و خلاصه عباسي از محمد پسر عبد الله را هم ميتوان ذكر كرد.
ديگر كتاب روضة الصفويه است از ميرزا بيگ بن حسن حسيني جنابدي كه بنام شاه عباس يكم بسال 1023 تأليف آن آغاز شد و چون مؤلف بعد از مرگ شاه عباس زنده بود كار تأليف خود را ادامه داد و بشرح سلطنت شاه صفي پرداخت. كتاب با ذكر اوصاف شاه اسمعيل شروع شده و در همين قسمت مؤلف گويد «الحال كه ثلاث و عشرين و الفست» و اين همچنانكه گفتم تاريخ شروع كتابست.- بعد از آن مؤلف بشرح سلسله نسب صفويان از شيخ صفي اردبيلي ببعد پرداخته است «2».
در تاريخ شاه صفي تأليف مير محمد حسين حسيني تفرشي شرح مختصري از گزارش پادشاهي او (سال 1038) تا سال 1041 ذكر شده و معلومست كه ناتمام مانده و پس از مرگ مؤلف از يادداشتهايش فراهم آمده است و چنين آغاز ميشود: «مبادي تاريخ زمان نواب رضوان مكان كه مرحوم مغفور مير محمد حسين الحسيني تفرشي بعنوان نمونه نوشتهاند» و چند نسخه از آن در دستست.
كتاب ديگر در شرح پادشاهي شاه صفي خلاصة السير است از ميرزا محمد معصوم بن خواجگي اصفهاني «3» معاصر شاه عباس و شاه صفي كه در عهد آن هردو پادشاه مناصبي داشت. ازين كتاب نسخههايي در ايران (آستانه
______________________________
(1)- و نيز بنگريد به فهرست نسخههاي خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 1 ص 300.
(2)- براي كسب اطلاع مشروح درباره اين كتاب بنگريد بضميمه فهرست ريو، ص 38- 40.
(3)- درباره او بنگريد بتذكره نصرآبادي، ص 77؛ الذريعه شيخ آغا بزرگ تهراني، ج 9 ص 1070.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1568
قدس رضوي، كتابخانه ملي ملك) و خارج موجودست و سالشماري از وقايع عهد شاه صفي است و آن خود «مقصد سيم از مطلب چهارم در ذكر مناقب پادشاه جمجاه فلك بارگاه شاه صفي الحسيني الموسوي الصفوي بهادر خان» است و معلومست كه جزئيست از طرح يك تاريخ بزرگ كه چنانكه مؤلف گفته است ميبايست از آغاز خلقت تا زمان او باشد ولي بخواست شاه صفي منحصر بشرح رويدادههاي عهد وي شد. ميرزا محمد طاهر نصرآبادي درباره مؤلف گويد: «ميرزا معصوم ولد ميرزا خواجگي اصفهاني، خويش ميرزا عبد الله وزير لاهيجان در زمان شاه گردون جاه شاه صفي مشرف اصطبل بود و نهايت قرب داشت، در نظم و نثر طبعش كمال قدرت داشت چنانچه حسب الامر بتأليف تاريخي مشتمل بر وقايع ايام پادشاه مأمور شد. بعد از اشراف اصطبل وزير قراباغ شده در آنجا فوت شد». رباعي لطيف زيرين ازوست:
بس پردهشناسان كه درين گنبد رازرفتند و ز هيچكس نيامد آواز
كس نيست كه خوان عيشي آماده كنداين نعمت نغمه ماند در كاسه ساز براي شاه عباس دوم بهترين تاريخ آنست كه ميرزا محمد طاهر وحيد «1» بنام عباسنامه فراهم آورد. اين كتاب بتاريخ 1329 ش در اراك چاپ شده و بنام شاه عباس ثاني (سلطنت از 1052 تا 1077 ه) و ستايش او و از شرح تولدش آغاز ميشود و در غالب نسخ، از آنجمله در نسخه 2940.Or كتابخانه موزه بريتانيا «2» و نيز نسخه چاپي تا حوادث سال 1074 و بازگشت شاه عباس ثاني از سفر مازندران بتهران و اصفهان را شامل است كه مصادفست با بيست و دومين سال پادشاهي شاه عباس دوم. كتاب رياض التواريخ (از شاه اسمعيل يكم تا اواخر عهد شاه عباس دوم) و خلاصة المقال هم در همين رديفند.
تاريخ كامل پادشاهي شاه عباس ثاني كتاب قصص الخاقاني است از
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بهمين كتاب و همين جلد، ص 1346- 1351.
(2)- ضميمه فهرست ريو، ص 40- 41.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1569
ولي قلي شاملو در يك مقدمه و سه باب و خاتمه. درباره اين كتاب و مؤلف آن در شمار پارسينويسان عهد سخن خواهم گفت.
از ميان چند كتاب ديگر كه در آخرهاي عهد صفوي درباره اين سلسله نگاشته شده و در كتابخانهاي ايران و هند و اروپا پراگنده است ميتوان اينها را نام برد:
تحفة العالم تأليف ميرزا ابو طالب پسر ميرزا بيگ موسوي فندرسكي، در شرح پادشاهي شاه سلطانحسين كه بسال 1107 ه نگاشته شد «1».
كتاب دستور شهرياران تأليف محمد ابراهيم بن زين العابدين مجلسنويس شاه سلطانحسين در تاريخ سلطنت آن پادشاه كه درباره آن باز اشارتي خواهيم داشت.
تاريخ طهماسبي از عبد العلي وقايعنگار درباره رويدادههاي ميان تاجگذاري شاه سلطان حسين (1105 ه) و كشته شدن نادر شاه افشار (1160 ه) كه نسخهيي از آن در كتابخانه مركزي دانشگاه تهرانست «2».
در كتاب «نامه عالمآراي نادري» تأليف محمد كاظم وزير مرو شاهجهان، كه در ذكر احوال نادر شاه افشارست. از باب مقدمه اطلاعاتي درباره غلبه افغان از آغاز ماجرا تا آخرين جنگ نادر با اشرف افغان و قلع و قمع آن طايفه آمده است «3» و اما باقي اين كتاب يكي از مأخذهاي سودمندست درباره سرگذشت نادر از كوچاندن دستهيي از طايفه افشار در عهد شاه عباس صفوي از آذربايجان به ابيورد و درهجز و ولادت نادر تا مرگ او «4».
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 9 ص 1213.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 10 ص 1629.
(3)- عالمآراي نادري، ص 13- 91.
(4)- اين كتاب با طبع عكسي و با مقدمه بقلمN .D .Mikloxo Maklay جزو سلسله انتشارات انستيتوي خاورشناسي فرهنگستان علوم اتحاد شوروي در مسكو بسالهاي 1962- 1964 چاپ شد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج5بخش3، ص: 1570
اما وقايعنگار اصلي دوران نادري منشي معروف او ميرزا محمد مهدي خان استرابادي ابن محمد نصير است. كتابهاي او بنام جهانگشاي نادري (تاريخ نادري) و درّه نادره كه حاوي سرگذشت نادر از آغاز تا كشته شدنش در 1160 هجريست، گذشته از جنبه تاريخي داراي ارزش ادبيست و پس ازين درباره او سخن گفته خواهد شد